خونه ما
سلام الیکم احوال شما؟چطور مطورید.میبینم حسابی خواننده های بدی بودید یک احوالی از من نمی پرسید!.خوشحال می ایید سر میزنید و میرید.نمیکنید یک کامنت بگذارید یک اهنی یک اوهونی بکنید صاحبخونه را دلشاد کنید . بعضی وبلاگها اونقدرکامنت میگیرن گه ترجیح میدن کامنت دونیشون را ببندند.یکی هم مثل من دوست داره با خواننده هاش در ارتباط باشه.روزی چند بارهم وبلاگش را چک میکنه بعد این کامنت دونی خشک و بی اب و علف .پشه هم پرنمیزنه.اخرش هم دق ام میدید در اینجا را میبندم و میرم.والا .....
اوف اوف چند دقیقه پیش به بک اشنایی زنگ زدم لطف کنه برام از کارخونه داروسازیش جاب افر بده.اونقدر خشک و جدی و تند پریدم سر اصل مطلب ،خودم هنوز حس بدش را دارم.یکی بهم بگه بدون حضور ذهن زنگ میزنی مردم چیکار؟گوشی را که برداشت یکهو و بی مقدمه گفتم غرض از مزاحمت.....
خوب حالا راجع به چی حرف بزنیم؟یادتونه ما قبل از عید قصد فروش خونه را داشتیم و تو فرصت باقیمونده میخواستیم یک سرمایه گذاری تو کارم بکنیم.؟پارسال بازار حسابی شل بود.حتی ماهی یکبار هم بازدیدکننده خونه نداشتیم وخودبخود این قضیه نشد.اما ده روزی هست بازار تکون خورده تقریبا هر روز بازدید از خونه داریم.البته دیگه الان خیلی دیره برای سرمایگذاری و از طرفی حساب کتاب که میکنیم.یکجورهایی سخته و وقتمون هم کمه.خلاصه ظاهرا قراره همه این پول بره پای درس.اینهمه سال زحمت بکشی تا یک خونه بخری بعد هم یکساله پولش را به باد بدی بره
زمان فروش خونه هم میتونه برنامه هامون را تغییر بده گرچه ما هنوز نمیدونیم باید همه پول را به دلار چنج کنیم و ببریم یا بخشیش را ببریم و بقیه اش را یک خونه زپرتی پایین شهر بخریم و بعد از شش ماه دوستی اشنایی خونه را تبدیل به پول کنه یا بگذاریم بانک؟....خلاصه این مسایل را گذاشتیم بعد از فروش خونه روش تصمیم بگیریم.(این شکلک چیه؟ )
وووووووووو میمونه وسایل خونهمیدونید از سال 2011 فریت وسایل به امری کا ممنوع شده.برق اونجا هم 110 ولت هست که عملا وسایل برقی را نمیشه برد.حتی برای برقیهای کوچک اگه تبدیل هم ببریم شنیدیم بعد از یک مدتی میسوزه.وسایل برقی ام همه المانی و بهترینه که جیگرم کباب میشه بخوام بفروشمشون.اصلااینطوربگم. من وسواس وسلیقه نسبتاخوبی برای خرید مبلمان و تزیینات دارم و خونم را به سبک شیک و مدرنی تزیین کرده ام. یکمی متفاوت وخاص.طوریکه هرکس واردخونه میشه میگه wow.رنگ غالب چوبی بخاطر پارکت و قابهای زیادی که بدیوارهست بامبلهای خاکستری ودومدل کوسن تقریبا طلایی و قهوه ای . قابها اکثرا کارخودم هست
البته کسی باورنمیکنه .دلم خیلی خیلی براشون تنگ میشه و فکر کنم برای فروش هرکدومشون کلی اشک بریزم.مادرم اصرار داره وسایلم را نفروشم اما من میدونم برای رسیدن به مرحله بعدی باید از مرحله قبلی عبور کنیم.اما بهرحال دردناک و سخته جداشدن از وسایل عزیزم.
الان اهنگ 25 باند (همیشه با همیم)و رقص نشسته من و راستین......یکجورهایی این اهنگ با حال ماصدق میکنه.
راستین داره برای خونه اونطرف اب سرچ میکنه و من هم دارم با شما حرف میزنم.
نمیدونم یکی دوتا عکس از خونه بگذارم یا نه!خوب میگذارم
امیدوارم كم نیارم وتراكتوری پیش برم.