امروز:

گزارش زبان

» نوع مطلب : زشت وزیبا ،اظهارفضل ،خودشناسی ،زبان و امتحان ،

نمیدونم چندتای شما زبان انگلیسی اتون خوبه و چند نفر ضعیفه و یا چندنفرتون راحت انگلیسی یادگرفتید و حرف میزنید و چندنفرتون اعتماد به نفس حرف زدن ندارید، خوب من خودم از دسته دوم هستم، اول اینکه من اموزش زبان انگلیسی را از ۳۰ سالگی و از پایه شروع کردم و بعد یک سال پریدم سراغ امتحان ایلتس و چندسالی تو گرفتن نمره زبان بالا گیر کردم اخرش هم با ایلتس پایین ۶ اپلای کردم. همون موقع بود که فهمیدم نقطه ضعف من حرف اکادمیک نیست بلکه مشکل من شنیدن یا فهمیدن انگلیسی هست که البته این مشکل تا همین امروز ادامه داره، خوب مسلما کسی که وقتی موسیقی ایرانی را هم گوش میده جملات را ناقص میفهمه و حواسش زود پرت میشه کلا یک جور مشکل تو گوش کردن و تمرکز موقع شنیدن داره که با زبان دوم شدیدتر میشه. شاید هم برمیگرده به توانایی مولتی تسک یا چند کار همزمان انجام دادن. مثلا من تمرکز خوبی دارم اما فقط و فقط وقتی یک کار دارم انجام میدم و عملا کار دوم که میاد وسط حواس من هم به صحرای کربلا میزنه. خلاصه با این زبان ضعیف من اومدم امریکا، سال اول ازکلاسها فقط ۲۰ درصد میفهمیدم وقتی هم که معلم امریکایی بود صفر درصد، حالا تصور کنید چطور من کلاسها را پاس میکردم و یا حتی A میگرفتم، این روند تا سه چهار سال اول ادامه داشت، یادم میاد کنفرانس میرفتیم کنار بقیه مینشستم اما عملا تو هپروت نفهمیدن یا کشمکش برای فهمیدن بودم. ماهیانه با fda میتینگ داشتیم بعد وقتی رییس بزرگ حرف میزد چون امریکایی بود نمیفهمیدم و اگه چیزی میگفت و بقیه میخندیدن با بقیه میخندیدم. جالبه همکارم موبور این اواخر از قیافه من دستش میومد که فهمیدم یا لبخندی که دارم تحویل میدم از نهمیدن هست. الان شش سال از ورود ما به امریکا گذشته، دیگه وقتی رییس بزرگ حرف میزنه میفهمم، موبور چون لهجه شدید امریکایی داره( که اعتقاد داره من نباید بگم لهجه، چون نیتیو بودن لهجه نیست ) بعد از ۲-۳ بار تکرار میفهمم، برای کنفرانسها باید مثل وقتی که امتحان دارم تمرکز کنم چون کامل مطلب را از دست میدم اما دراخر اگه تمرکز کنم ۸۰-۹۰ درصد میفهمم. فیلم را باید و باید با زیر نویس ببینم تا بفهمم، اخبار را تا حدی میفهمم. کلا میخوام به اون دسته از دوستان که از انگلیسی حرف زدن میترسن بگم اگه من تونستم با این اوضاع زبانی گلیمم را بیرون بکشم و تو تحقیق و ریسرچ موفق باشم شما هم میتونید. فقط نترسید. بزنید تو دل کار و تراکتپری ادامه بدید. راه حل پشتکاره و مداومت هست.


نوشته شده در : جمعه 9 آبان 1399  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

زندگی در کنار کرونا

» نوع مطلب : اظهارفضل ،روزها در اون سر دنیا (سال ششم) ،

سلام بعد پنج ماه یک پست از مترو بذارم، امروز دومین روزه که دارم میرم لب تا کارهای ریسرچ را انجام بدم، دیروز با دوچرخه رفتم، مسیر رفت تموم سرازیری بود و حتی زحمت پا زدن هم به خودم نمیدادم اما مسیر برگشت یکساعت تموم طول کشید و تموما سربالایی، یعنی چندتا خیابون به خونه امون وقتی پارک نزدیک خونه را دیدم از خوشحالی کلی ذوق کرده بودم. براتون بگم روز عید نوروز که برای خرید ضروری با راستین رفتیک یک فروشگاه، با وجود اینکه کرونا به امریکا اومده بود از اینکه مردم بدون ماسک و درکنار هم بودن کلی تعجب کردیم جالبه به همون نسبت بقیه هم به ما به چشم ادم فضایی نگاه میکردن که با ماسک و دستکش بینشون میگشتیم،امروز که بعد ماهها سوار مترو شدم از اینکه درعرض چندماه ماسک به یک پوشش مسلم و طبیعی ادمها تبدیل شده تعجب کردم، همه ماسک دارن و کمتر کسی را بدون ماسک میبینم، وقتی نگاه متعجب مردم تو روز عید را با الان که فکر کنم اگه کسی بدون ماسک باشه نگاههای متعجب سمتش روانه میشه مقایسه میکنم از تغییر سریع عادتو خو ادمیزاد متعجب میشم،میدونید که من طرفدار پر و پا قرص فیلمهای علمی تخیلی هستم، خوب این جور صحنه ها برای من مثل یک جور زندگی در فیلمها است و جالبه، هرچند انصافا، دیروز وقتی از صبح تا شب را مجبور بودم با ماسک بگذرونم، فهمیدم زندگی هرروزه با ماسک اصلا اسون نیست ، میدونید که بعضیها معتقدن شیوع کرونا درنهایت مثل سرماخوردگی میشه که باید به زندگی درکنارش خو گرفت، اما من خودم شخصا امیدوارم واکسنها اونقدر فراگیر بشه و ایمنی به این ویروس مادام العمر باشه و بشر زودتر از این بلای خانمانسوز و ادمکش راحت بشه، بچه ها من رسیدم ایستگاه، بعد مدتها مترو سواری حال داد:))


نوشته شده در : جمعه 24 مرداد 1399  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

رضایت را هرروز باید نوشید

» نوع مطلب : خودشناسی ،اظهارفضل ،اینده از ان من ،

هدفت از زندگی چیه؟ این سوالی هست که هر چندسال یکبار میاد میشینه رو شونه ام. اولین باری که احساس کردم خوب مقصد بعدی کجاست موقعی بود که درسم را تو رشته داروسازی تموم کرده بودم، طرحم را رفته بودم و سرکار میرفتم، یادمه یک دوره کلاسهای خودشناسی را شرکت کردم به امید اینکه این کلاسها بهم بگه چیکار باید بکنم، دوره ها مناسب سوال من نبود،و‌من بی جواب موندم بلافاصله بعد درسم داروخانه زدم، یک منطقه روستایی. بدون اینکه بدونم از زندگی چی میخوام. تصمیم اشتباهی بود و بدشانسی هم اوردم، بعد از اون ازدواج کردم، من بصورت عجیب غریبی خواستگار زیاد داشتم، شاید بخاطر موفقیت تحصیلی یا همون لقب دکتر را داشتن بود، یا کمی هم موقعیت خانواده، اون همه خواستگار را رد کردم و با دوست پسرم ازدواج کردم، باید اعتراف کنم باز هم بدون اینکه بدونم چی میخوام ازدواج کردم. بدون شناخت ازدواج کردن تصمیم اشتباهی بود اما خوش شانسی اوردم و با یک فرشته ازدواج کردم. هدف بعدیم مهاجرت بود، تصمیم درستی بود، اما خیلی بدشانسی اوردم تا بعد هفت سال به امریکا رسیدم. دوباره درس خوندن را شروع کردم اول مستر بعد پی اچ دی و اینبار هم تصمیم درستی بود هم خوش شانسی اوردم، الان که چندماهی به پایان درسم مونده باز این سوال پر زده و اومده رو شونه ام نشسته. مقصد بعدی کجاست؟ اما اینبار فرق میکنه چون جواب را میدونم ،میدونم مقصدی درکار نیست، پروسه مهمه، بهتره ساده تر بگم چطور ساختن روزها مهمه، و جوابم اینه با رضایت. پس حالا میدونم هدفم از زندگی رسیدن به چیزهایی هست که حس خوبی بهم میده. شادی، و پول برای فراهم کردن اسباب شادی. من ادم موفقیم؟ ایا من خودم را موفق میبینم؟ جواب این سوال را هم واضح میدونم. اصلا انگار جواب را از همون بچگی میدونستم. تو‌موفقی چون موفق میشی، چون باید موفقیت را بسازی. فکر میکنم همین تفکر جوهره وجودی من هست. راستین میگه تو همه چیز را خیلی قابل دسترس میدونی. میدونید علتش چیه؟ چون اینطور زندگی کردم، هرچیزی را که خواستم بدست اوردم یا ساختم تا بدست بیارم، یکیش مهاجرت من بود. باورنکردنی بود، مهاجرتی که میتونست خیلی راحت باشه، غیر ممکن و غیر قابل دسترس شده بود. ساختمش، با ذره ذره وجودم ساختمش و الان از دیدن نتیجه اش لذت میبرم و خوشحالم که اینجام. فعل نشدن را استفاده نمیکنم چون میدونم حتی اگه بیست سال هم طول میکشید من هدفم را ول نمیکردم و اخرش اینجا بودم. باز از خودم میپرسم، خودت را ادم موفقی میدونی، بله، چون ساختن موفقیت را بلدم.


نوشته شده در : یکشنبه 12 مرداد 1399  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

هنر درس خوندن

» نوع مطلب : خودشناسی ،اظهارفضل ،من و خودم ،

شما هم از اون دسته هستید که فکر کنید فلانی درس خون هست چون باهوشه؟ من اینجا میخوام خودزنی کنم بگم نه. بذارید اینطوری شروع کنم، دوره یکماهه ای هست که باید دوباره درس بخونم، بعد تک تک جد و ابادم رژه میرن جلو چشمم، مثلا نوار یک کلاس را میخوام گوش کنم گاهی ده بار برای یک جمله باید بزنم عقب چون تا میام گوش کنم تمرکزم میپره، تازه مولتی تسک هم‌ نیستم، یعنی همزمان نمیتونم چندتا کاررا باهم انجام بدم. یعنی اگه گوش کنم نمیتونم بنویسم یا اگه بنویسم نمیتونم گوش کنم. خوب پس یک ادم با هوش متوسط که حالش از دیدن جزوه و‌کتاب بهم میخوره و‌شب امتحان اشکش درمیادچطور بعد از یک وقفه سیزده ساله دوباره میره سراغ درس و ول کن هم نیست، بنظرتون همچین ادمی عاشق درس خوندن هست؟ جوابش اینه، نه. اونهم یک نه قوی. یا مثلا چون تموم عمرت شاگرد اول کلاس بودی و کنکور رتبه خوب اوردی، مثل رانندگی عادت کردی ، کتاب را باز کنی و دوسه ساعت تراکتوری بشینی سر درس! نه بابا بنظرم اصلا کسی پیدا نمیشه که امتحان را دوست داشته باشه، شاید یادگیری چیزی که دوست داری جالب باشه اما امتحان اصلا باحال نیست. پس راهش چیه؟ درواقع بنظر من پروسه درس خوندن یکجور اموزش مداوم هست، چیزی که تموم مدت باید ازش مراقبت کنی. یعنی باید خودت را مجبور کنی که اگه عین علی ورجه بعد ده دقیقه درس خوندن پریدی سر موبایل یا یخچال، دوباره برگردی پشت میز و موبایل را کنار بذاری. اگه امتحان داری یادبگیری براش برنامه بریزی و هر روز مقداری را که باید بخونی بزور بدی پایین. این چیزی هست که باید تو دوره مدرسه یادبگیریم و‌وقتی نتیجه اش یعنی مزه نمره خوب یا قبولی تو رشته خوب اومد زیر دندونت، هی تکرارش کنی.( خانم اقا این راستین اومد انقدر حرف زد اصلا یادم رفت چی میخواستم بگم) سر و ته پست را بهم بیارم و‌ بگم اگه تو این سن( بقول مامانم) دارم درس میخونم از علاقه و عادت و یا اسون بودن نیست. اجباره، یک پروسه هست که نتیجه اش را دیدم و یاد گرفتم این قورباغه را هربار بدم پایین تا جایزه بگیرم، تازه مگه چندسالمه، کی گفته فعالیت مغزی بعد سی سالگی تعطیل، اصلا شاید من نیوتن قرنم خودم خبر ندارم( ببینم نیوتن که جوون مرگ نشد، شد؟؟)


نوشته شده در : سه شنبه 24 تیر 1399  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

تحقیقات اینجانب

» نوع مطلب : زیباترین لحظات زندگی ،اظهارفضل ،ازمایش - تز - مقاله ،

از اونجا که دارم روی پیش دفاعم کار میکنم شاید بهترین موقع باشه که کمی از تحقیقاتم به زبان ساده هم بنویسم، فقط چندتا واژه کلیدی تو این تحقیق وجود داره که نمیتونم بگم چون اولین سرچی که بکنید میرسید به من، منم همین جا که گل و بلبل خدمتتون هستم و چه لزومی داره که برید کشف کنید اسمان چه ریختی هست. هرچنداگه کسی با این مبحث اشنایی داشته باشه، احتمالا وقتی مقاله هامون از دست fda ازاد بشه میتونه پیدام کنم، که دمش هم گرم. خوب بریم که موقع اظهار فضل هست. حتما اصطلاح داروی ژنریک و برند را خیلی شنیدید، داروی برند دارویی میشه که اولین بار فرمولش ساخته میشه و بعد وارد بازار میشه، معمولا ازموقعی که کارروی فرمول دارویی شروع میشه تا برسه به بازار ۱۵-۲۰ سالی طول میکشه و همین دوره ۲۰ساله ،مالکیت انحصاری اون دارو را به کارخونه سازندش میده. بعد از تموم شدن دوره انحصار، کپی از دارو با حفظ تموم ویژگیها و عملکرد دارو تو کارخونه های ژنریک شروع میشه، پس داروی ژنریک میشه کپی داروی برند. حقیقتش این اصطلاح تو ایران به اشتباه مصرف میشه چون اصلا داروی برندی وجود نداره و همه داروها ژنریک هستن. حالا بیخیال ایران برگردیم دوباره سر امریکا. داروی برند چندبرابر داروی ژنریک قیمت داره، چون سالها وقت صرف ازمایشهای روی حیوان و انسان میشه تا عملکردش از هرجهت بررسی بشه. و‌این ازمایشها خیلی خیلی گرونه، الان حضور ذهن ندارم اما فکر کنم میلیارددلار( درست گفتم ۲/۶ بیلیون دلار) بشه. بعد کارخونه ژنریک که میخواد داروی مشابه بسازه فقط باید نشون بده عملکرد داروش شبیه برند هست، برای این کار میان ازمایش روی انسان یا حیوان انجام میدن و با گرفتن نمونه از خون و بررسی شباهتهای فارماکوکینتیک ،دارو را تایید میکنن، خوب تا اینجا مشکلی نیست و همه چی گل و بلبل. حالا یک گروه از دارو هاهست مثل بعضی داروهای پوستی، چشمی، ریه که فقط رو همون عضو تاثیر دارن. یعنی اصلا دارو به خون نمیرسه که بخوان از خون نمونه بگیرن. اینجا جایی هست که باید میزان دارو را تو عضو اندازه گرفت و تخصص من هم همین جاست. دو گروه داروی پوستی داریم، اونهایی که از پوست رد میشن و به خون میرسن و اونهایی که محل اثرشون خود پوست هست، تاحالا هیچ روش استانداری برای اندازه گیری دارو تو پوست شناخته نشده، و برای همین قیمت داروهای پوستی ژنریک اندازه قیمت برند هست. یکی دوتا عدد هم خدمتتون بدم که حدود دستتون بیاد. مثلا قیمت نسخه های پوستی سال ۲۰۰۴ پنج بیلیون دلار بوده و این عدد نه سال بعدش یعنی ۲۰۱۳ شده ۱۵ بیلیون دلار. بخاطر همین مشکلات داروهای ژنریک. برای همین fda با دو گروه کار میکنه که یک تکنیک و روش استاندارد برای اندازه گیری دارو توی پوست پیدا کنن. یکی گروهی بزرگ تو اتریش هست و گروه دومی، گروه فسقلی ما هست. گروه اولی دوسال زودتر از ما شروع به کار کردن و‌کلا یک انستیتو بزرگ هست که برای تکنیکشون حق اختراع هم گذاشتن و پول هم دارن درمیارن. گروه دوم هم ما یعنی من و موبور و استادم. گروه اول تاحالا یکی دوتا مقاله هم بیرون دادن اما ما هنوز هیچی مقاله ندادیم و همینطور که قبلا هم گفتم fda یک گرنت جدید داره که هم ما و هم گروه اتریشی براش اپلای کردیم و نتیجه اش شهریور معلوم میشه. بنظرم عملا به هرکدوم از ما که گرنت را بدن. معلوم میشه کدوم تکنیک بیشتر مورد قبول fda هست، متابولیسم پوست هم یک بحث دست نخورده هست، بعضی محققها تونستن با ازمایش خارج از بدن یا مثلا نمونه برداری از پوست ثابت کنن پوست هم متابولیسم داره اما هیچ کدوم فارموکوکینتیک متابولیتهای پوستی را بدست نیاورده بود که این پاییز اینجانب این کار را کردم البته هنوز چندتا ازمایش دیگه هم باید بکنم که از لحاظ علمی داده هام قوی بشه. اما دراخر پول اون هم بیلیونی حرف اول را میزنه و فعلا تمرکز fda استانداردساری تکنیک هست و متابولیسم و این چیزها خارج از الویت و بدرد مقاله میخوره. یعنی مهمترین بخش کارچندسال دیگه میشه که یکی از این دوتکنیک یا هردوش بعنوان روش استانداردبرای اندازه گیری فارماکوکنیتیک داروهای پوستی شناخته میشه، و اون موقع هست که بنده میتونم بادی به غبغب بندازم که بعله تکنیک ما بود. این وسط چندتا مقاله بعد از عهد بوقی گیر ما میاد پ. ن. ۱. نگردید دوستان، اثری از همه این داستانها که گفتم تو اینترنت پیدا نمیکنید، چون تموم داده ها و اطلاعات محرمانه و خدمت fda هست پ. ن ۲. خوب این از اون پستهاست که نمیتونم مدت طولانی اشکار بذارم و بعد یکی دوماه میره تو رمزی پ. ن. ۳ اره واقعا خوش شانس بودم که استادم این گرنت را گرفت و خرکار که با پشتکار تراکتوریم تونستم خودم را بکشم بالا


نوشته شده در : یکشنبه 7 اردیبهشت 1399  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

کرونا

» نوع مطلب : اظهارفضل ،روزها در اون سر دنیا (سال ششم) ،

دوشنبه صبحه و دارم میرم که هفته را شروع کنم. دو هفته ایهست که خانواده و فامیل من بخاطر کرونا خونه نشین شدن و‌ ما هم اینطرف همراه با اونها بااخبار حرص میخوریم و با ضدعفونی و خونه نشینیشون زندگی میکنیم. همین دیشب بود که اعلام شد اولین کرونا تو‌نیویورک با یک مسافر ایرانی دیده شده. بعد من هم مثل بقیه به این فکر میکنم که چقدر این کرونا تو ایران فراگیر شده که تو هرپروازی به هرکشوری ۱-۲ نفر ناقل ایرانی وجود دارد. از اونطرف اخبار لیس زنی ها و ملت غیور همیشه درصحنه نشون میده ما از مرتبه ارتقا فرهنگ به مرحله ضد فرهنگی رسیدیم، یعنی باید ثابت کنیم که هرچی نشانه نظام بهداشت و اجتماعی هست چون از غرب میاد باید الا و بلا ضدش را عمل کنیم و ضد فرهنگ بودن نشونه ولایت مداری ما هست. بنظرم تا وقتی یک دسته از مردم جامعه ۱۰-۲۰٪ هم اینطوری فکر کنن، میتونن تاثیر کاملا مخربی رو کل جامعه بذارن کمااینکه گذاشتن و علت اصلیش هم اینه چون این دسته مسیولین حکومت هستن. اووف یعنی میشه روزی را ببینیم که جامعه یکدست برای فرهنگ ارزش قایل بشه، من با جک و‌شوخی مخالف نیستم( میدونم یک عده همون را علت ضد فرهنگ شدن مردم میدونن) بلکه فکر میکنم حس شوخ طبعی و جوک ذات ایرانی هست و حرفهاشون را در قالب جوک میگن غیر از اینکه تو چهل سال یاد گرفتن مستقیم حرف نزنن. اما عمل کردن به جوکها و ضد فرهنگ رفتار کردن یک داستان دیگه هست. مطلب بالا برای هفته پیشه، امسال که عیدی تو ایران نیست، جالبه که روحیه اینور ابیها هم کاملا به اوضاع ایران گره خورده، شایدم من و دوستهامون زیادی درگیریم، همه دمغیم، همه از اخبار بد مداوم از ایران ناراحت و عصبی هستیم، اینجا هم اکثر برنامه های عید ایرانیها از ترس کرونا کنسل شده، امسال نه میریم چهارشنبه سوری نه سیزده بدر، فوقش با دوستهای خیلی نزدیکمون یک جا جمع بشیم، با اینحال عید و‌مناسبتهای ایرانی برای من همیشه مهم بوده و هست، فردا و پس فردا خونه تکونی میکنم، تو این دو هفته کمی شیرینی میپزم، سبزه سبز میکنم و‌بنفشه میخرم، شاید یکی دوتا وسیله خونه هم بخریم که روحی جدید به خونه بدیم، به امید اینکه یک عید و سال خوب را شروع کنیم


نوشته شده در : شنبه 17 اسفند 1398  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

فصل دوستیها

» نوع مطلب : اظهارفضل ،نگاه اول ،

۱۴ فوریه، ولنتاین، جلسه دفاع موبور هست، توی ترم پاییز عملا فقط سه چهار بار سر به نیویورک سر زد و داره چهارسال و نیمه phd اش را تموم میکنه. موبور برای من الگوی موفقیت کاری و تحقیقاتی هست و خوشبختانه توی سه سال و نیمی که با هم توی یک تیم کار میکردیم هردو خیلی پیشرفت کردیم. تو این چند ماهه که عملا دانشگاه نمیومد ثابت کردم میتونم به تنهایی از پس ازمایشها و مهمتر از اون انالیز ازمایشها بربیام، البته هرچند واقع بینانه به اندازه یکسال از لحاظ دانش و اطلاعات ازش عقب هستم اما نسبت به دوسه سال پیش که این فاصله را دوسه سال میدیدم این تفاوت کمتر شده و‌ میدونم تو مسیر هستم. دیروز استادم بچه های ازمایشگاه را به بهانه ویزیت یک استاد دیگه برای ناهار رستوران دعوت کرده بود و موبور هم اومد نیویورک، شب با راستین و موبور و ایرانی کانادایی و چند تا دوست دانشگاهیم رفتیم باری که بازی شافل داشتند و مثل همیشه کلی گفتیم و خندیدیم، شب که برمیگشتیم به راستین میگفتم که سه سال روزی ۱۰ ساعت با موبور کار کردم و حسابی بهش عادت کردم ولی میدونم اون هم مثل بقیه ادمها لحظه ساز قسمتی از زندگیم بود که نقش اصلی اش را ایفا کرد و عملا دیگه شاید فقط سالی یکبار تو سمینار ها ببینمش. یاد دوستان دوره داروسازیم تو ایران افتادم، حدود ۶ سال نه فقط دانشگاه بلکه هم خوابگاهی و هم اتاقی بودیم و فقط موقع خواب هم را نمیدیدیم. حتی دفاعمون تو یک زمان بود ولی درعرض یک کمتر از دو سه روز بعد دفاع هرکدوم وسایلمون را بستیم و مثل همیشه و به امید ارتباط و دیداری زود هنگام از هم خداحافظی کردیم. از اون موقع ۱۷ سال میگذره و تو این مدت خیلیهاشون را، همونها که یکروز از دوره داروسازیم بدونشون نمیگذشت را یکبار هم ندیدم. یک گروه واتز اپی داریم که هرازگاهی تولدها و مناسبتها را به هم تبریک میگیم، همین. اونها هم فقط مسافر بخشی از زندگی من بودن و نقششون را ایفا کردن و رفتن. میدونم موبور، ایرانی کانادایی و بقیه دوستهامون هم از این قاعده مستثنی نیستند.اینبار هم مثل همیشه زندگی حقیقت خودش یعنی اومدن و رفتن را به رخم میکشه. پ ن.ممنونم دوستان بابت کامنتها. فرصت نکردم هنوز کامنتها را جواب بدم. اما خوندمشون و‌لذت بردم


نوشته شده در : پنجشنبه 17 بهمن 1398  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

ایران

» نوع مطلب : اظهارفضل ،زشت وزیبا ،

شاید ارامش نسبی سبک زندگی تو امریکا باشه یا شاید هم من تغییر کردم و دیدم تغییر کرده، اما هرچی هست تغییرات و پیشرفتهای کوچیک تو زندگی خیلی راحت شادم میکنه، دیروز صبح راستین میگفت، عجیبه اما اینجا دغدغه و استرس کمتری داریم، دیشب بعد مدتها نشستیم پای دیدن یک فیلم ایرانی( من عصبانی نیستم) با دیدن فیلم انگاری داشتم زندگی خودم و میلیونها ایرانی را دوره میکردم، تموم دلیلهایی که برای رفتن از ایران داشتم پیش چشمم اومد. من هم تو ایران عصبانی بودم، من هم تو ایران ناشاد بودم، من ناامید و خسته از فرهنگ و بیزار از رفتار مردم بودم. من یک ایرانیم و شاید بیشتر از هر ایرانی دیگه ای اینجا تو این سرزمین میگم من ایرانیم، اما خوب میدونم با این نظام، با این قوانین، با این فرهنگ که روز بروز تبدیل به بی فرهنگی میشه، نمیتونم یک زندگی شاد تو ایران داشته باشم. من عاشق خانواده ام هستم، عاشق مادربزرگ پیر و مریضمم، اما جز اونها چندان وابستگی قوی نمیبینم که منرا راضی به برگشت کنه، امروز راستین حدود یکساعتی با برادرش بحث میکرد، برادرش میگفت زندگی تو ایران اونقدرها سیاه نیست، حال مردم خوبه، باید موند و کشور را ساخت و راستین میگفت نه برادر من ، باید به حال مردم این کشور خون گریست..... شما چی فکر میکنید؟ دلیلتون برای موندن یا رفتن چیه؟ اصلا بنظرتون اوضاع اونطور که از پشت صفحه رسانه ها به چشم میاد تیره و تار هست؟؟


نوشته شده در : یکشنبه 13 بهمن 1398  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

از روز اول تا امروز

» نوع مطلب : اظهارفضل ،زشت وزیبا ،نگاه اول ،من و خودم ،

سپتامبر 2014 بود که وارد نیویورک شدم. هرچی پرواز به نیویورک نزدیکتر میشد استرس من هم بیشتر میشد. پرواز که داشت مینشست چیزی از شهر ندیدم فقط زمینهای خیلی کوچیک نزدیک فرودگاه که دورش را اب گرفته بود، چیزی شبیه نیزار. وارد فرودگاه که شدم. با دیدن ترمینال، شلوغ با ظاهر قدیمی اش دلم گرفت، خیلی راحت از افیسر خوابالو ورودی را گرفتم و دنبال دوست دوستی گشتم که قرار بود بیاد دنبالم و منرا تا متل راهنمایی کنه. پیدا کردنش بدون تلفن و اینترنت سخت بود. پیداش کردم، اصرار میکرد با مترو بریم اما من خسته از سفر با دوچمدون بزرگ تاکسی را ترجیح دادم توی تاکسی که نشستم با دیدن بزرگراهها و خیابونهای بعضا کثیف اه از نهادم براومد که امریکا که میگفتن اینه!!! وای اینجا که دست کمی از کشورهای جهان سوم نداره. رسیدیم متل یا بهتره بگم خوابگاه، جایی که متلهای ایران جلوش جلوه شاهانه داشت. چمدونها را تو یک اتاق که به اندازه یک تخت یک نفره بود گذاشتم و با دوست دوست راهی مغازه t- mobile شدیم تا سیم کارت بخرم و اینترنتم را وصل کنم .و بلافلصله به راستین زنگ زدم که وسایل زندگیمون را نفرست، دست نگه دار، اینجا فاجعه است. بیا فقط امریکا را ببین که ندیده نمونی که احتمالا برگردیم. بعد با دوست دوست روانه یک رستوران ژاپنی شدیم و غذایی خوردیم که من اصلا دوست نداشتم، دوست دوست منرا با مترو برد دانشگاه و مسیر را بهم نشون داد بعد هم برد تایمز اسکوار که گشتی هم زده باشم. بعد هم رسوند متل و خداحافظی کرد و برگشت شهر محل اقامتش ، و اینطوری بود که اولین روز اقامت من تو نیویورک بدر شد. خلاصه از اون روز اول که من حسابی از دیدن نیویورک شوکه شدم چون انتظار خیلی خیلی بیشتری از یک شهر جهان اولی داشتم و شک کردم که ایا رسیدن به امریکا ارزش اونهمه زحمت و ناراحتی را داشت پنج سال و چندماهی میگذره و دید من حسابی فرق کرده. الان از زحماتم برای رسیدن به اینجا راضیم، میدونم که ظاهر یک کشور جهان اول فرقی با کشور خودم نداره. اون چیزی که اینجا وضعیتش کمی بهتره، ازادی هاست. هرچند اینجا بخاطر ایرانی بودنم با محدودیت ورود و خروج مواجه هستم. اینجا امنیت واقعی است برعکس ایران که فقط اسمی از برقراری امنیت به یدک میکشه. اینجا اکثرا زحمات علمی ارزش پیدا میکنه و قدر دونسته میشه. میدونی اگه کارعلمی میکنی میتونه در سطح بالا ارزیابی بشه و‌ارزش واقعی بهش داده بشه. اینجا با حقوق دانشجویی یا درامد معمولی هم میشه خونه اجاره کرد و ماشین درحد متوسط گرفت، نگرانی بابت تورم و بی ارزش شدن سرمایه ات نداری، اصلا لازم نیست بابت نگرانیت بابت اینده مدام به سرمایه گذاری فکر کنی. تصورم از نیویورک هم داره تغییر میکنه، الان میدونم که شهر خاص و تکی هست، شهری که همه زیباییها و زشتیهای شهرهای دیگه را یکجا با هم جمع کرده. تو تهران برای سرگرم شدن جمعه ها میرفتیم یک پاساژ را برای بار هزارم میگشتیم بعد یک پیتزا یا فست فود میخوردیم و برمیگشتیم خونه. مهمونی و دورهمی با دوستان سرگرمی خوب زندگی تو ایران بود، اما اینجا تو نیویورک انتخاب بیشتری داریم، میتونی با دوستهات بری برای دیدن نایت لایف، یعنی خیابونهایی از نیویورک که پر از رستوران و بار و مغازه های خوراکی و بستنی فروشی خست و لابلای مردم راه بری و به یکی دوتا مغازه سرک بکشی. میشه رفت یک بار و نشست از موسیقی لذت برد و غذای ساده و نوشیدنی خورد. من هنوز اینجا کلاب یا دیسکو نرفتم اما اون هم یک بخش از تفریحاته. یا با اینکه هوا سرده توی پارکها رمینهای اسکی رو یخ گذاشتن و محیط شادی که بشینی و بقیه را ببینی. یا اصلا بری خیابون پنجم و راه بری و مغازه های برند و ویترینهاشون را ببینی. کلی هم تاتر و شو معروف تو خیابون برادوی هست که من فقط یکبار سیرک دوسله رفتم. یا بری تایمز اسکوار و تو شلوغی توریستها محو تابلوهای تبلیغاتی نورانی بشی. تابستونها هم که نگو کلا فصل بیرون رفتن هست و بساط تفریحی خودش را داره. فکر میکنم همه این عوامل با هم باعث شده که غیر از دلتنگی برای خانواده، احساس غربتی اینجا نداشته باشم. شهری با ملیتهای گوناگون که تقریبا پذیرای هر ملیتی هست. مینویسم تقریبا، چون بعنوان یک ایرانی بخاطر قوانین احساس میکنی که تازمانی که اینترنشنال حساب بشی و گرین کارت نداشته باشی مورد تبعیض قرار میگیری. درکل من از مهاجرتم راضیم چون وابستگی هام به ایران کم هست و دلیل موجهی برای اومدن از ایران داشتم.


نوشته شده در : پنجشنبه 10 بهمن 1398  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

سنباده فرهنگی

» نوع مطلب : اظهارفضل ،

یكی از دلایل مهاجرت كه قبلا هم در موردش گفته بودم وقتی هست كه احساس میكنید نمیتونید همراه جامعه باشید، بودن تو جامعه و فرهنگ ایران ازارتون میده و میشه سنباده هر روزه روحتون. حالا از احوال خواهرم شروع میكنم تا بعد برسم به یك سوال. خانواده من وضعیت مالی متوسط خوبی دارن. خواهرم بتازگی با دوست پسرش نامزد كرده كه اونها هم وضعیت مالی متوسط خوبی دارن. خواهرم یك مدت شغل كارمندی كرد اما اونقدر سر یك ذره حقوق اذیت شد كه خود من تشویقش كردم این پول ارزش اعصاب خوردت را نداره و بیا بیرون. دوستهای پایه ای داره كه سعی میكنن هرهفته دورهم جمع بشن. خلاصه نمونه یك زندگی ارام و معمول و تقریبا بدون دردسر اضافه. البته همین یك جمله اخر كلی پرانتز باز داره، چون عملا زندگی هیچ ایرانی اروم و معمولی نیست. بیشتر باید بگم بدون استرسها و نگرانیهای فراتر از معمول جامعه ایرانی. یعنی تنها كسی كه فكر میكردم مهاجرت بدردش نمیخوره همین خواهرم بود. البته از شما پنهون نباشه كه گهگاهی هم به مهاجرت تشویقش كردم چون خودخواهم و دوست دارم خواهرم نزدیكم باشه. چند روز پیش همین خواهر بنده داشت میگفت از محیط و فرهنگ ادمها خسته شده، توضیح میداد چقدر چشم و همچشمی وجود داره،چقدر پول نقش مهمی تو رده و جایگاه ادمها تو ایران داره. چطور ادمهای میلیاردر نگاه از بالا به پایین دارن چون پول بیشتری دارن. حرفهاش بدجور تكونم داد. پیش خودم گفتم حتی كسی كه كار نمیكنه و رفت و اومدش در جامعه در حد محیط دوستان و خانواده هست. از این سنباده در امون نمونده و این سنباده فرهنگی داره به تن اون هم كشیده میشه. میدونید چیه. دلم برای خودمون سوخت، بدجور هم سوخت. منظورم ما ایرانیها هست. ببین به كجا رسیدیم. ببین تو چه جامعه سنگین و ازاردهنده ای زندگی میكنیم. همه گرگ شدیم و مشغول دریدن همدیگه. همدردی ، مردونگی، سخاوت ، بخشندگی خیلی كمرنگ شده. بخش زیادیش ناشی از فضای سیاسی اجتماعی اقتصادی ایجاد شده هست، بخشیش هم فرهنگی. حیف ٨٠ میلیون ادم نیست كه روزها و زندگیشون و سالهای عمرشون به این چالش و جنگ هرروزه میگذره!


نوشته شده در : چهارشنبه 3 مهر 1398  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

تفاوت مهاجرت به كانادا و امریكا

» نوع مطلب : اظهارفضل ،زشت وزیبا ،نگاه اول ،نیویورک ،

هفته پیش برادرم و خانواده اش اینجا بودن. وضعیت كاری برادرم و خانوادش و سوال یكی از دوستان تو پست قبلی باعث شد این پست را بنویسم. بعضی از دوستانی كه قصد اقدام برای ویزای دانشجویی دارن بین انتخاب دانشگاههای كانادا و امریكا میمونن. خوب راستش برای من اطلاعات كاملی ندارم . حتی برام سخته از ویزای دانشجویی امریكا بنویسم چون بعد از اومدن ترامپ اوضاع خیلی فرق كرده و حتی گرفتن ویزای دانشجویی خیلی سخت شده یعنی عملا گرفتن ویزای توریستی غیر ممكن شده كه اینطوری دیدن خانواده ها غیر ممكن میشه. بذار اصلا اینطور بگم واقعیت اینه مهاجرت برای همه مناسب نیست. مثلا من زوجی را میشناسم كه تو ایران زندگی خوبی دارن و تفریحشون و دورهمی اشون همیشه براه هست، بعد میگن ما میخواهیم بریم كانادا، یعنی به كانادا رفتن به شكلی از تفریح و مسافرت خارج از كشورشون نگاه میكنن. خوب مسلما من به این زوج اصلا مهاجرت را پیشنهاد نمیكنم چون همین الان زندگی خوبی دارن، اصلا بذار اینطور بگم اگه دلیل و خواسته قوی برای مهاجرت ندارید جلو نرید. مثلا اگه كارمندید و هركاری میكنید این حقوق بالا نمیره و زندگیتون بسختی میگذره مهاجرت كنید. اگه از رفت و اومد و دورهمی های ایرانی خسته شدید به مهاجرت به امریكا فكر كنید. اگه عاشق تجملات و مبل و ظرف و ظروف انچنانی هستید دور مهاجرت را خط بكشید. اگه وابستگی شدید به خانواده دارید و زندگی متوسط خوبی دارید و دارید زندگی اتون را میكنید اخه چرا مهاجرت و تغییر شرایط؟؟ یعنی واقعا باید كارد به استخوونتون رسیده باشه. از فرهنگ و سبك زندگی بسبك ایرانی بدتون اومده باشه، شرایط مالی زندگی تو ایران براتون غیر قابل تحمل شده باشه، اونوقته كه دلیل خوبی برای مهاجرت دارید و میتونید از پس سختیهای فوق العاده سالهای اول مهاجرت بربیایید. بذارید براتون خانواده برادرم را مثال بزنم. برادرم با وجود اینكه از من كوچیكتره قبل رفتن به كانادا معاون شهردار منطقه بود اینرا هم اشاره كنم بدون وجود پارتی و اشنا و دولتی بازی و مذهبی بازی و از این كثیف كاریها، بعد تو مدتی كه من برای كانادا اقدام كرده بودم از اونجا كه مدتها راجع به برنامه رفتنم حرف میزدم اونها هم تحت تاثیر قرار گرفتن و به امید درامد بیشتر راهی كانادا شدن، جالبه كه قبل رفتنشون پیشنهاد شهردار شدن برای یك شهر كوچیك اطراف را هم گرفت. بدشانسی یا خوش شانسی بعدی كه اوردن این بود كه زمان اقدام زبان در حد ابتدایی ازشون میخواستن ، یعنی رفتن كانادا تا اونجا زبان را یادبگیرن، چیزی كه من از سیستم كانادا دیدم اینه برخلاف امریكا رفت و اومد ومهمونی بازی و دورهمی با دوستان ایرانیشون بسبك كاملا ایرانی درجریانه، بعد هرجایی هم میرن فضا ایرانیه، چه بانك و چه پست و چه سوپر برن یك كارمند ایرانی اونجا پیدا میشه. یعنی بقولی همون زندگی ایرانشون را تو جای دیگه با ازادی بیشتر دارن ، معایبش چیه؟ هنوز بعد ٥ سال زبان زن داداش من خوب نیست چون هیچ شرایطی پیش نمیاد تا از زبانش استفاده كنه، داداش من تو ایران مهندس عمران بود الان با وجود دوره كوتاهی كه كانادا گذرونده كار مناسب براش پیدا نمیشه. یعنی بخاطر شرایط اب و هوایی كارهای عمرانی فقط نصف سال درجریانه و نصف دیگه سال باید مرخصی اجباری با حقوق بیكاری پایین بگذرونه، خوب با این شرایط خرج خانواده سه نفرشون در نمیاد، تازه باید كارهای عمرانی بیرون از شهر را سركشی كنه و از پشت میز نشینی و كار دفتری ترو تمیزی كه قبلا داشت خبری نیست. درامد رشته عمران تو كانادا حتی درسطحهای خیلی بالا كم تر از درامد مهندس ای تی در سطح بیسیك هست و خلاصه یا باید رشته اش را بصورت كامل عوض كنه یا همین شرایط را ادامه بده، این شرایط برای برادر من كه سطح متوسط مالی خوبی داشت و هدفش از مهاجرت رفتن به سطح مالی بالاتر بود یعنی براورده نشدن خواسته اش و پس رفت و برای همین وقتی امسال تابستون اومد ایران و پیشرفت همكارهاش را دید به فكر برگشت افتاده كه البته همسرش و ماها بشدت مخالفیم. حالا بیایید شرایط من و راستین را ببینیم اگه برای ویزای دانشجویی امریكا اقدام میكنید باید بدونید جامعه ایرانی اینجا نسبت به كانادا خیلی خیلی كوچیك تره. یك جورهایی نصفه نیمه سبك زندگی امریكایی را میگیرید كه برای من و راستین كه شیفته رفت و اومدهای سبك ایرانی نبودیم خیلی هم خوشاینده. ما حتی تو ایران هم موسیقی ایرانی بندرت گوش میدادیم و مثلا رفتن تو كنسرت ایرانی خواسته امون نیست یا رفتن به بارهای عربی و قلیون كشی و دیدن رقص عربی كه بعضیها تو صفحه هاشون بعنوان تفریحشون میذارن بیزاریم. از اونجا كه تغییر سبك زندگی و پیشرفت كاری علت اومدن ما بود برای همین الان از مهاجرتمون كاملا راضی هستیم و سختیها را راحت ترپشت سر میگذاریم. خوب اینها را نوشتم چون میدونمچون میدونم مهاجرت دغدغه اینروزهای خیلیها شده و میخواستم قبل اینكه اقدام كنید فكر كنید ببینید چرا میخواهید اقدام كنید مطمئن باشید كه فقط دنباله روی موج مهاجرت نیستید و هیچ شكی برای مهاجرت و رفتن ندارید. بعد میمونه انتخاب امریكا یا كانادا. چیزی كه من از تعریفها دیدم كانادا دوران دانشجویی و اولیه خیلی راحتتری نسبت به امریكا داره، اگه نمیخواهید خیلی سبك و سیاق زندگیتون با ایران فرق كنه باز این شرایط تو كانادا فراهم تره، مشكلات اما رقابت سنگین برای كار بعد از فارغ التحصیلی هست و اب و هوای سرد مونترال. در مورد امریكا هم فكر كنم تاحالا با مشكلات اقامتی از طریق پست های من اشنا شدید. امكان ندیدن خانواده برای سالها چیزی هست كه باید كامل درنظر بگیرید. درحالی كه اگه ساكن كانادا باشید نه تنها خودتون راحت میتونید رفت و اومد كنید خانواده اتون هم شانس اینرا دارن كه برای ویزای توریستی اقدام كنن و به دیدنتون بیان. مثلا ارزوی ارزوی من اینه كه بتونم خانواده ام را تو امریكا ببینم نه ایران. دیگه اینكه جامعه ایرانی تو امریكا كوچیكه و اكثر رفت و اومدها بسبك و سیاق خود اینجا دراومده، اما امكان پیدا كردن كار بیشتر از كانادا هست ، خلاصه اینها چیزهایی بود كه بذهنم رسید و در موردش میدونم. امیدوارم در هرجای دنیا هستید بخوبی و خوشی زندگی كنید


نوشته شده در : شنبه 16 شهریور 1398  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

تكمیلی معصومه

» نوع مطلب : اظهارفضل ،

دیشب دیدن صفحه دو بی سی و مناظره چهار طیف اپوزیسیون ، غیر از اینكه نظرم را در مورد اینكه اپوزیسیونی وجود نداره و اگر هم وجود داره بی ساختار و ایدئولوژی و رهبری واقعی هست را تایید كرد، تاثیری تكمیلی در دیدم به مسیح داشت. خوب مسیح پررنگتر بخصوص بعد از دیدارش با پ تلاش داره فعالیتش را سیاسی كنه. البته مدتی هست شروع كرده بوداما جدیدا سخنرانیها و مناظره های سیاسی هم میكنه. اما دیشب بعد از دیدن مناظره اش بخصوص با نامور متوجه شدم تو این مورد اصلا حرفی برای گفتن نداره. ضعفش تو دانش و دید سیاسی باعث شده بود بخواد با شلوغ كاری و مغلطه بازی نظر مخالفش را بیان كنه و ای كاش نظر مخالف داشت، درواقع مناظره را عملا به دعوای شخصی و كوبوندن نامور تبدیل كرده بود، از موضع زن و فمینیستی و بگم بگم وارد شد كه اولیش نشونه ضعف و سو استفاده بود و دومی از ادبیاتی كه برای ما اشنا است. وقتی هم ازش سوال شد چه برنامه و هدفی برای انقلاب داری، مشكلات و نقاط سیاه نظام كه برای همه ما اشنا است را بیان كرد. و اما نظر من در مورد ادامه راهش. اگه باهوش هست باید از انتقادات نقاط ضعفش را بفهمه و درصدد جبرانش بربیاد. علم و دانش سیاست را با مطالعه كافی یاد بگیره، تو مناظره های سیاسی كه بقصد عصبانی كردن طرف انجام میشه با هوشمندی و متانت جواب بده و از عصبانی شدن و هوچی گری پرهیز كنه، از موضع فمینیست استفاده نكنه كه شمشیر دو لبه میشه و طرفدارهاش را میبره، راه و برنامه و هدف و مهمتر از اون حرفی جز تكرار مسایل و مشكلات مردم كه همه ما باهاش اشنا هستیم داشته باشه. خوب بچه ها من به ایستگاه رسیدم، در كل نتیجه این مناظره بوضوح نشون میداد كه ما هنوز به بلوغ كافی برای تغییر نرسیدیم و جناحهایی كه هنوز معنی اتحاد و احترام به نظر مقابل را نفهمیدن اماده پرچمدار بودن هیچ گروهی نیستن .


نوشته شده در : پنجشنبه 25 بهمن 1397  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

اینترنشیپ

» نوع مطلب : اظهارفضل ،

چند وقته دارم برای گرفتن اینترنشیپ وقت میذارم، اینترنشیپ یعنی كاراموزی، من قصد دارم برای كارخونه های داروسازی اینجا اپلای كنم، هندیها تو طول تحصیلشون حداقل یكی دوبار اینترنشپ را میرن كه از چندجهت خوبه، یكی اشناشدن با محیط واقعی كار و فهمیدن نقطه ضعفها و اینكه چه چیزهایی را بهتره تو دوره درس قوی كنیم و دیگه پیدا كردن جا پا و رزومه خوب كه بعدا بشه تو دوره سه ماهه اپی تی راحتتر كار پیدا كرد، خوب حالا چه شكلی میشه فرصتهای شغلی را بیدا كرد؟ چند تا سایت معروف اینجا داره كه من از دوتاش استفاده میكنم indeed, glassdoor, كه خیلی از كارخونه ها برای پیدا كردن نیروی كار توش پیغام میذارن، البته اگه تو سایت خود كارخونه ها و مراكز تحقیقاتی هم بریم حتما بخشی داره كه تموم مشاغل مورد نیاز توش ردیف شده، این كه مینویسم كارخونه داروسازی، فرض را به یك محوطه صنعتی كه فقط دارو توش ساخته میشه نذارید، همه كارخونه ها مركز تحقیقات خودشون را دارن، كه بنام بخش تحقیق و توسعه R&D شناخته میشه. میدونید ما تو ایران هم داروسازی صنعتی فعالی داریم اما درنظر بگیرید تموم اون ماده اولیه از هند اورده میشه، ساختن ماده اولیه تو كارخونه های برند امریكا یا كشورهای اروپایی انجام میشه( مبحث این برند با اون برندی كه بین ما ایرانیها معروفه فرق داره) یعنی درواقع ماده اولیه از كشورهای دیگه به كارخونه های ایران اورده میشه و احتمالا حتی بحث فرموله كردن كه همون قرص و كپسول كردنش هست هم كپی برداری میشه كه تو داروسازی صنعتی بنام مبحث ژنریك شناخته میشه، یعنی اینكه سعی بشه دقیقا دارو از لحاظ دوز و اثربخشی مثل داروی برند باشه، البته همون ژنریك سازی بشدت سفت و سخت قانون گذاری شده، صد درصد ایران تابع fda نیست اما میدونم یك سازمان دیگه هم برای بخش بین الملل وجود داره كه اسمش را مطمئن نیستم احتمالا NIH باشه و بازم نمیدونم چقدر قوانینش تو فرموله كردن داروها تو صنعت ما استفاده میشه. هرچی هست صنعت دارویی هند و چین را میشناسن اما حتی نمیدونن ایران هم بخش صنعت دارو داره، ظاهرا حرفی تو دنیا تو این مبحث نداریم. خوب برگردیم سر اینترنشیپ،یك چیز دیگه كه میتونم در موردش بگم اینه فرصت های شغلی اینترنشیپ در مقایسه با كارواقعی خیلی خیلی كم هست و حقوقش هم كمتر از كار واقعی است. خلاصه هنوز یك مورد دعوت به مصاحبه هم نداشتم امیدارم بتونم اینترنشیپ بگیرم.


نوشته شده در : چهارشنبه 14 آذر 1397  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

سفر زندگی

» نوع مطلب : اظهارفضل ،زیباترین لحظات زندگی ،

ادمی بودم كه تاتر كمدی هم نمیتونست لبخند به لبم بیاره. در مقابل خنده دارترین اتفاقها فقط یك لبخند میزدم، بسختی بیاد می اوردم صدای خنده ام چه جوریه، امروز داشتم تنهایی سریال اقای دكتر را میدیدم. شروع كردم به خندیدن نه فقط لبخند، بلكه صدای خنده ام را شنیدم، بعد بیاد اوردم چطوری اكثر روزها تو دانشگاه و سر مسخره بازیهای خودم و دیگران قهقهه میزنم. و بعد فهمیدم اینها اثرات مهاجرته.اینها یادگرفتن درس زندگیه. درسته كه خیلی سختی تو این راه كشیدم، درسته كه خیلی پروسه اش طول كشید و همچنان راه زیادی جلومه. درسته كه از لحاظ كمیت پس رفت بزرگی بود، اما ارزشش را داشت ،چون به زندگیم كیفیت داد. پس برای رسیدن به ارزوهاتون با چنگ و دندون بجنگید. دیروز راستین برام مطلبی را فرستاد كه قویا فكر میكنم درسته، از اونجا كه خیلی بنظرم جالب بود لینك ترجمه فارسیش را اینجا میذارم كه شما هم استفاده كنید. سفر دردی از ذهن دوا نمی‌کند!

 فرزاد بیان: مدتی پیش با نوشته‌ای در اینترنت مواجه شدم که همین‌طور که می‌خواندم توی دلم به نویسنده‌اش بارک‌الله می‌گفتم. به نویسنده ایمیل زدم و اجازه گرفتم نوشته‌اش را فارسی کنم. نویسنده خیلی استقبال کرد و خب، من هم کلی خوشحال شدم! https://t.me/Bayanz/315
 اینهم لینك اصلی و انگلیسیش https://www.moretothat.com/travel-is-no-cure-for-the-mind/


نوشته شده در : پنجشنبه 3 آبان 1397  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

تحلیل هوملسی

» نوع مطلب : اظهارفضل ،

هوم لس یا بیخانمان كسانی هستند كه اینجا تو امریكا زیاد میبینیم درست به اندازه میزان گدایی که  تو خیابونها تو ایران میبینیم ، بعضی هوملس ها گدایی میكنند بعضیهاشون هم همچین به درجه شهودی رسیدن كه گدایی را هم گذاشتند كنار و فقط كنار خیابون و پیاده رو تو ات واشغالها و كثیفی خودشون لم دادن و تو عالم هپروت سیر میكنند، گداها تو ایران هدفمند سعی میكنند از هرعابری پولی بگیرن، بارها هم شنیدیم بعضی گدایی شغلشونه و درامد خوبی هم از اینراه دارن. گداهای ایران هم سروضع فقیرانه ای دارن، كثیف و نامرتب بنظر میرسن اما كثیفی هوملسهای امریكایی غیرقابل وصفه، عملا از چندمتریشون بخاطر بوشون نمیشه رد شد. متاسفانه یك دسته دیگه ادم فقیر و ندارتو ایران هم داریم كه ابرومندن، جنسی میفروشن و تو میدونی این فرد فقیره و از سر نداری و بدبختی داره جنس میفروشه یا پولی میخواد، ازطرفی هممون تو ایران منظره كسانی كه از سطلها بالا میرن را دیدیدم، باز دودسته هستن كسانی كه دارن از جمع اوری پلاستیك و خرت و پرت درامد كسب میكنن و كسانی كه از سرناچاری و فقر دنبال جنس با ارزش تو سطل میگردن اما هردو را میشه تو دسته فقر و كمبود كار جا داد. اما اینجا هوملسها كمترسر سطل میرن بیشتر ترجیح میدن غرق خماری و عالم هپروت باشن. البته دسته سر سطل برو هم تو امریكا دیدم اما اینها چینیهای تمیز و اكثرا مسنی هستند كه كیسه های بزرگشون را پر از قوطی و پلاستیك میكنن و میفروشن و كسب درامد میكنند و درواقع هوملس نیستند. اصلا یكجور دیگه بگم، اینجا میشه با حداقل حقوق و یك كار سطح پایین جایی را اجاره كرد و خوراكی برای خوردن و لباسی برای پوشیدن داشت پس برام سوال میشه وقتی با یك كار ساده مثل پیشخدمتی یا فروشندگی كه احتیاج به هیچ درامد خاصی نداره زندگی كرد چرا انقدر میزان هوملس تو امریكا زیاده. بعضی ها میگن اكثر این هوملسها سربازانی هستند كه از جنگ برگشتند و بخاطر تاثیرات جنگ نتونستن به زندگی عادی برگردن و یا معتاد شدن یا الكلی یا مشكل روانی پیدا كردن، اما بنظر من مشكل از جای دیگه میاد، بنظرم از سیستم اموزش پرورشی اینجاست، اینطور كه تا ١٨ سالگی بچه لای پرقوبزرگ میشه همه چی راحت دردسترسشه، بعد یكهو تو ١٨ سالگی میگن خیلی خوب شما بزرگسال شدی و ازحالا به بعد مسئول زندگی خودت هستی. یكجورهایی از عرش به كف رسیدنه. بذار اینطور بگم ما تو ایران یادگرفتیم تو دوره درس پدرمون دربیاد، همیشه هدف كنكور و راهیابی به دانشگاه جلو چشممون بوده، كاری به بد بودن كنكور ندارم اما بهمون گفتند باید درس بخونیم باید كنكور بدیم و دكترو مهندس بشیم، اما تو امریكا این هدف برای بچه ها تعریف نشده، ادامه تحصیل و دكتر ومهندس بودن جایگاه خودش را نداره، شاید بهمین خاطره كه خودامریكاییها نسبت به نسل دوم مهاجرها و اینترنشنالهاكمتردنبال مدارج  تحصیلی میرن. شاید هم هوملسها تو عالم هپروتشون خیلی هم اززندگیشون راضین و خواستار تغییر نیستن چون هدف و ارزو داشتن و جنگیدن برای رسیدن به اون را یادنگرفتن. 


نوشته شده در : دوشنبه 19 شهریور 1397  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Website Traffic | Buy Targeted Website Traffic