یكی از دلایل مهاجرت كه قبلا هم در موردش گفته بودم وقتی هست كه احساس میكنید نمیتونید همراه جامعه باشید، بودن تو جامعه و فرهنگ ایران ازارتون میده و میشه سنباده هر روزه روحتون. حالا از احوال خواهرم شروع میكنم تا بعد برسم به یك سوال. خانواده من وضعیت مالی متوسط خوبی دارن. خواهرم بتازگی با دوست پسرش نامزد كرده كه اونها هم وضعیت مالی متوسط خوبی دارن. خواهرم یك مدت شغل كارمندی كرد اما اونقدر سر یك ذره حقوق اذیت شد كه خود من تشویقش كردم این پول ارزش اعصاب خوردت را نداره و بیا بیرون. دوستهای پایه ای داره كه سعی میكنن هرهفته دورهم جمع بشن. خلاصه نمونه یك زندگی ارام و معمول و تقریبا بدون دردسر اضافه. البته همین یك جمله اخر كلی پرانتز باز داره، چون عملا زندگی هیچ ایرانی اروم و معمولی نیست. بیشتر باید بگم بدون استرسها و نگرانیهای فراتر از معمول جامعه ایرانی. یعنی تنها كسی كه فكر میكردم مهاجرت بدردش نمیخوره همین خواهرم بود. البته از شما پنهون نباشه كه گهگاهی هم به مهاجرت تشویقش كردم چون خودخواهم و دوست دارم خواهرم نزدیكم باشه. چند روز پیش همین خواهر بنده داشت میگفت از محیط و فرهنگ ادمها خسته شده، توضیح میداد چقدر چشم و همچشمی وجود داره،چقدر پول نقش مهمی تو رده و جایگاه ادمها تو ایران داره. چطور ادمهای میلیاردر نگاه از بالا به پایین دارن چون پول بیشتری دارن. حرفهاش بدجور تكونم داد. پیش خودم گفتم حتی كسی كه كار نمیكنه و رفت و اومدش در جامعه در حد محیط دوستان و خانواده هست. از این سنباده در امون نمونده و این سنباده فرهنگی داره به تن اون هم كشیده میشه. میدونید چیه. دلم برای خودمون سوخت، بدجور هم سوخت. منظورم ما ایرانیها هست. ببین به كجا رسیدیم. ببین تو چه جامعه سنگین و ازاردهنده ای زندگی میكنیم. همه گرگ شدیم و مشغول دریدن همدیگه. همدردی ، مردونگی، سخاوت ، بخشندگی خیلی كمرنگ شده. بخش زیادیش ناشی از فضای سیاسی اجتماعی اقتصادی ایجاد شده هست، بخشیش هم فرهنگی. حیف ٨٠ میلیون ادم نیست كه روزها و زندگیشون و سالهای عمرشون به این چالش و جنگ هرروزه میگذره!
نوشته شده در : چهارشنبه 3 مهر 1398 توسط : اسمان پندار. .
حالا واقعا اونجا این سنباده فرهنگی وجود نداره؟ منظورم بین ایرانی های تونجا نیست ها که میدونم وجود داره! منطورم جمع غیر ایرانی هاست