امروز:

کرونا درنیویورک

» نوع مطلب : زشت وزیبا ،نگاه اول ،روزها در اون سر دنیا (سال ششم) ،

حالا که اخبار کرونایی نیویورک داره میره که بشینه رو صدر اخبار، گفتم یک مختصری گزارش از خودم و بالطبع زندگی این روزها بدم. سه هفته پیش، یعنی اوایل مارچ بود که اولین موردهای کرونای امریکا تو واشنگتن و بعد کالیفرنیا دیده شد، یک هفته بعد تعطیلات بهاره ما بود اما همچنان ازمایشها برقرار، من خودم ازمایش جدیدی نداشتم اما یکی دوبار دانشگاه سر زدم همون موقع بود که کرونا تو نیویورک شایع شد، وقتی میرفتم دانشگاه، جمعیت توی متروها همچنان فشرده بود. من نتونسته بودم ماسک تهیه کنم و شالم را دور دهنم بسته بودم ( تو امازون که ماسک پیدا نمیشد و‌ما هم از خیلی وقت قبل از شیوع از یک سایت چینی سفارش داده بودیم که هنوز که هنپزه هر ده روز دلیوری اش را عقب میندازه) و‌لی برام جالب بود که بندرت ادمی هم با ماسک دیده میشد. دانشگاه ایمیل زد که همه کلاسها بعد تعطیلات بهاره بمدت دوهفته انلاین که بلافاصله دوباره ایمیل زدن ، تا اخر ترم انلاین. اما بچه های پی اچ دی اگه بخوان میتونن برن ازمایشگاهاشون برای ریسرچ. خلاصه از هفته پیش کلاسها همه انلاین شد، با اینحال بجه های پی اچ دی کمابیش میرفتن ازمایشگاه. اما من خدا خواسته خونه نشینی را شروع کردم که بشینم سر نوشتن پایان نامه ام. تو این اوضاع و احوال بود که استادم ایمیل زد و گفت هیچ کس نیاد برای ازمایش و سلامت اولویت هست. و از بچه های ازمایشگاهش خواست اونهایی که ماشین دارن و یا دور و بر دانشگاه زندگی میکنن برای نگهداری از حیوونات ازمایشگاهی اعلام امادگی کنن چون مسیولین حیوونها نمیتونن بیان. درکل من و دوسه نفر دیگه شرایطمون میخورد و اعلام امادگی کردیم و مار بین ما تقسیم شد، پنجشنبه گذشته که شب عید بود باید میرفتم اموزش تغذیه و نگهداری حیوونات که شامل خرگوش و‌موش میشن. با راستین وبا ماشین رفتیم ، راستین همراهم اومد که بره خرید مواد غذایی از تریدر جوز روبروی دانشگاه، خوشبختانه از ازمایشگاه فرمولاسیون تونستم دوسه تا ماسک ان ۹۵ بگیرم برای خودم و راستین بگیرم. بعدا راستین تعریف میکرداز در اصلی فروشگاه راه نمیدادن، و از در پشتی و یکی یکی میفرستادن داخل . تو دانشگاه هنوز چندتایی از بچه های پی اچ دی دیده میشد، و‌ چیزی که جالب بود این بود کمتر کسی رعایت میکرد، مثلا تموم مدت دستکش داشته باشه و یا ماسک بزنه. .بعد از اون یک فروشگاه تو اینداستریال سیتی هم برای خرید رفتیم، دیدن نگاههای کم و بیش کنجکاو مردم که برمیگشتن من و راستین را که ماسک ان ۹۵ زده بودیم و دستکش پوشیده بودیم برام حکایت ها داشت. خلاصه درظرف هفته گذشته فروشگاههای زنجیره ای بزرگ پوشاک و مکانهای دیدنی مثل سینماها، تاترها، رستورانها و بارها تعطیل شد، و رستورانها فقط بشرط بیرون بر غذا میدن. فروشگاهها و‌مغازه های کوچیک هم با وجود اینکه سعی کردن باز بمونن اما با کم شدن مشتری اونها هم بستن. این وسط فقط خوارو بار فروشیها و موادغذایی فروشها بازن. و از فردا هم قراره تمام مشاغل غیر ضروری بسته بشن. درکل میتونم بگم ۸۰-۹۰ درصد مردم خونه نشین شدن، هرچند مثلا هنوز میبینم چندتایی بچه تو پارک بازی روبروی خونه امون بازی میکنن، با اینحال این کاهش جمعیت تو خیابونهای اصلی و متروها بیشتر به چشم میخوره. اینطور بگم با وجود این حقیقت که مردم اینجا تا هفته پیش بندرت ماسک میزدن، یا مثلا تا دوهفته پیش میدیدم هنوز خوراکیهاشون و شیشه ابهاشون را کف مترو‌میذارن ،دیدن این همه گیری دور از ذهن نیست. همه اینهارا به تعداد خیلی زیاد مهاجر و کارگر و‌کارمند روزمزد تو‌نیویورک اضافه کنید که اکثرا بیمه درست و درمون هم ندارن. ازطرفی بنظرم شهرداری خیلی خوب داره عمل میکنه ولی دولت ضعفهایی تو این مورد داره. قراره فردا رای گیری تو سنا بشه که ایا به مردم متوسط کمک هزینه داده بشه یا به زیر بناهای اقتصادی کمک بشه و مطابق معمول بحث ناتمام دموکرات جمهوری خواه پیش میاد، هرچند میگن سناتپرها از ترس مردم جرات طولانی کردن و سیاسی کردن این بحث را ندارن و احتمالا سعی میکنن زود به نتیجه برسن. بگذریم براتون بگم خودم خونه نشینی را دوست دارم و اگه نگرانی بابت سلامت مردم وخانواده و فامیل و‌نزدیکانمون نبود از این مدل عید و دور کاری و انلاین کاری استقبال هم میکردم. البته خودم را هم میشناسم و اگه تو طول روز حداقل یک ساعت کار مفید( مثل یادگیری برنامه یا مقاله خونی نکنم ) عنقم تو هم میره و حس بدی نسبت به خودم پیدا میکنم، سه شنبه و چهارشنبه ها هم باید برم به حیوونها سرکشی کنم و غذا بدم، اگه بشه یک فیلم از سطح شهر براتون میگیرم تو اینستا میذارم، تا پنجشنبه گذشته که ترافیک همچنان برقرار بود ببینم درظرف این چندروز ایا مردم خونه نشین شدن یا همچنان اوضاع به همون منوال هست. درضمن عیدتون مبارک‌ دوستان


نوشته شده در : دوشنبه 4 فروردین 1399  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

غذای بین الملل

» نوع مطلب : زشت وزیبا ،نگاه اول ،

هیچ شکی نیست که پیتزای ایران یک چیز دیگه است، یعنی بعد شش سال هیچ شکی برام نمونده، پیتزای اینجا بیشتر سبک ایتالیایی هست. لایه نازک نون و سس گوجه، که با تنوع پپرونی( چند حلقه سوسیس) یا سبزیجات و یا چیزهای دیگه باشه. اما درهرحال این مواد اصل قضیه که که کلا پیتزای اینجا یک لایه باریک مواد میشه را تغییر نمیده. حالا این را با پیتزای ایرانی که لایه لایه مواد هست را مقایسه کنید. خوب اگه بخواهیم کلا بحث فست فود را درنظر بگیریم بازهم بنظرم فست فودهای ایران تنوع بیشتر دارن و درکل چرب و چیلی تر هستن اما چیزی که نمیشه تو ایران دید، تنوع غذای بین الملل هست که اینجا داریم. میدونم تو ایران رستورانهای غذای بین الملل هم هست اما در کل برای ایرانیها غذای بین الملل کمی فانتزی هست و وهرچند طعم غذاها ایرانی پسند شده اما بازم اکثریت مردم یا امتحان نکردن یا اگه کردن نمیتونن بعنوان غذایی که یکبار در هفته خورده بشه درنظر بگیرن،بهمون نسبت قیمتهاشون هم فانتزی است سال اول که ما اومدیم اینجا هرچیزی را تو خونه درست میکردیم، من حتی نمیتونستم طعم نونهاشون را تحمل کنم و راستین نون بربری تو خونه درست میکرد. گهگاهی بعنوان تفریح میرفتیم غذای حلال فود( غذای عربی که مخلوط گوشت و مرغ روی برنج با کلی سس سفید هست) و تو دکه های خیابونی عربی بفروش میرسه. تو سال اول و دوم یکی دوبار غذای چینی هم امتحان کردیم اما اصلا نتونستیم ارتباط بگیریم. از سال سوم با پیشنهاد یکی از دوستان فهمیدیم یکی از غذاهای چینی به ذایقه ما نزدیکه( تریاکی چیکن)، همون سال سوم بود که بلطف هم خونه ایهای هندی که مدام دود و دم ادویه راه مینداختن زدیم تو خط درست کردن غذای هندی، الان هم سه تا از غذاهاشون( چیکن کاری و دوتای دیگه) اومده تو لیست غذاهای همیشگی پز. یا مثلا ما برنج قهوه ای را جایگزین برنج سفید کردیم، و زیره سبز بو داده و گهگاهی هل ادویه همیشگی این برنج شده. بعد پارسال با غذای ویتنامی ( سوپ پو و ساندویچ خوک) اخت گرفتیم، فلوریدا که رفتیم عاشق ساندویچ کوبایی شدیم که اونهم گوشت خوک بود( ناگفته نمونه ما هنوز نمیتونیم خودمون این گوشت را بخریم و بپزیم، هنوز به اون درجه انعطاف نرسیدیم)،بعد فهمیدیم غذای یمنی طعم غذاهای خودمون را میده، پاستاها و غذای ایتالیایی همچنان ماکارونی ساده برامون حساب میشه و لطفی نداره. امسال هم زدیم تو خط غذای مکزیکی و تاکو و‌ دوسه تا غذای دیگه اشون که من اسمهاشون را حفظ نیستم، سوشی غذایی هست که تو ایران بیشتر جا افتاده، مثلا تو هایپر مارکت تهران همیشه بوو و میدونم اونهایی که باهاش ارتباط گرفتن عاشقش میشن. من و راستین هردو نمیتونیم با بو و طعم ماهی خام ارتباط بگیریم، برای ولنتاین تصمیم گرفتیم بریم سوشی وگان یا گیاهی امتحان کنیم، رفتیم یک شعبه از رستورانهای زنجیره ای سوشی بار، خوشگل و متنوع و قابل خوردن بود اما اخرش باب میل ما نشد، خوب غذای بین الملل امتحان کردید؟ عاشق کدومش شدید؟


نوشته شده در : دوشنبه 5 اسفند 1398  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

فصل دوستیها

» نوع مطلب : اظهارفضل ،نگاه اول ،

۱۴ فوریه، ولنتاین، جلسه دفاع موبور هست، توی ترم پاییز عملا فقط سه چهار بار سر به نیویورک سر زد و داره چهارسال و نیمه phd اش را تموم میکنه. موبور برای من الگوی موفقیت کاری و تحقیقاتی هست و خوشبختانه توی سه سال و نیمی که با هم توی یک تیم کار میکردیم هردو خیلی پیشرفت کردیم. تو این چند ماهه که عملا دانشگاه نمیومد ثابت کردم میتونم به تنهایی از پس ازمایشها و مهمتر از اون انالیز ازمایشها بربیام، البته هرچند واقع بینانه به اندازه یکسال از لحاظ دانش و اطلاعات ازش عقب هستم اما نسبت به دوسه سال پیش که این فاصله را دوسه سال میدیدم این تفاوت کمتر شده و‌ میدونم تو مسیر هستم. دیروز استادم بچه های ازمایشگاه را به بهانه ویزیت یک استاد دیگه برای ناهار رستوران دعوت کرده بود و موبور هم اومد نیویورک، شب با راستین و موبور و ایرانی کانادایی و چند تا دوست دانشگاهیم رفتیم باری که بازی شافل داشتند و مثل همیشه کلی گفتیم و خندیدیم، شب که برمیگشتیم به راستین میگفتم که سه سال روزی ۱۰ ساعت با موبور کار کردم و حسابی بهش عادت کردم ولی میدونم اون هم مثل بقیه ادمها لحظه ساز قسمتی از زندگیم بود که نقش اصلی اش را ایفا کرد و عملا دیگه شاید فقط سالی یکبار تو سمینار ها ببینمش. یاد دوستان دوره داروسازیم تو ایران افتادم، حدود ۶ سال نه فقط دانشگاه بلکه هم خوابگاهی و هم اتاقی بودیم و فقط موقع خواب هم را نمیدیدیم. حتی دفاعمون تو یک زمان بود ولی درعرض یک کمتر از دو سه روز بعد دفاع هرکدوم وسایلمون را بستیم و مثل همیشه و به امید ارتباط و دیداری زود هنگام از هم خداحافظی کردیم. از اون موقع ۱۷ سال میگذره و تو این مدت خیلیهاشون را، همونها که یکروز از دوره داروسازیم بدونشون نمیگذشت را یکبار هم ندیدم. یک گروه واتز اپی داریم که هرازگاهی تولدها و مناسبتها را به هم تبریک میگیم، همین. اونها هم فقط مسافر بخشی از زندگی من بودن و نقششون را ایفا کردن و رفتن. میدونم موبور، ایرانی کانادایی و بقیه دوستهامون هم از این قاعده مستثنی نیستند.اینبار هم مثل همیشه زندگی حقیقت خودش یعنی اومدن و رفتن را به رخم میکشه. پ ن.ممنونم دوستان بابت کامنتها. فرصت نکردم هنوز کامنتها را جواب بدم. اما خوندمشون و‌لذت بردم


نوشته شده در : پنجشنبه 17 بهمن 1398  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

از روز اول تا امروز

» نوع مطلب : اظهارفضل ،زشت وزیبا ،نگاه اول ،من و خودم ،

سپتامبر 2014 بود که وارد نیویورک شدم. هرچی پرواز به نیویورک نزدیکتر میشد استرس من هم بیشتر میشد. پرواز که داشت مینشست چیزی از شهر ندیدم فقط زمینهای خیلی کوچیک نزدیک فرودگاه که دورش را اب گرفته بود، چیزی شبیه نیزار. وارد فرودگاه که شدم. با دیدن ترمینال، شلوغ با ظاهر قدیمی اش دلم گرفت، خیلی راحت از افیسر خوابالو ورودی را گرفتم و دنبال دوست دوستی گشتم که قرار بود بیاد دنبالم و منرا تا متل راهنمایی کنه. پیدا کردنش بدون تلفن و اینترنت سخت بود. پیداش کردم، اصرار میکرد با مترو بریم اما من خسته از سفر با دوچمدون بزرگ تاکسی را ترجیح دادم توی تاکسی که نشستم با دیدن بزرگراهها و خیابونهای بعضا کثیف اه از نهادم براومد که امریکا که میگفتن اینه!!! وای اینجا که دست کمی از کشورهای جهان سوم نداره. رسیدیم متل یا بهتره بگم خوابگاه، جایی که متلهای ایران جلوش جلوه شاهانه داشت. چمدونها را تو یک اتاق که به اندازه یک تخت یک نفره بود گذاشتم و با دوست دوست راهی مغازه t- mobile شدیم تا سیم کارت بخرم و اینترنتم را وصل کنم .و بلافلصله به راستین زنگ زدم که وسایل زندگیمون را نفرست، دست نگه دار، اینجا فاجعه است. بیا فقط امریکا را ببین که ندیده نمونی که احتمالا برگردیم. بعد با دوست دوست روانه یک رستوران ژاپنی شدیم و غذایی خوردیم که من اصلا دوست نداشتم، دوست دوست منرا با مترو برد دانشگاه و مسیر را بهم نشون داد بعد هم برد تایمز اسکوار که گشتی هم زده باشم. بعد هم رسوند متل و خداحافظی کرد و برگشت شهر محل اقامتش ، و اینطوری بود که اولین روز اقامت من تو نیویورک بدر شد. خلاصه از اون روز اول که من حسابی از دیدن نیویورک شوکه شدم چون انتظار خیلی خیلی بیشتری از یک شهر جهان اولی داشتم و شک کردم که ایا رسیدن به امریکا ارزش اونهمه زحمت و ناراحتی را داشت پنج سال و چندماهی میگذره و دید من حسابی فرق کرده. الان از زحماتم برای رسیدن به اینجا راضیم، میدونم که ظاهر یک کشور جهان اول فرقی با کشور خودم نداره. اون چیزی که اینجا وضعیتش کمی بهتره، ازادی هاست. هرچند اینجا بخاطر ایرانی بودنم با محدودیت ورود و خروج مواجه هستم. اینجا امنیت واقعی است برعکس ایران که فقط اسمی از برقراری امنیت به یدک میکشه. اینجا اکثرا زحمات علمی ارزش پیدا میکنه و قدر دونسته میشه. میدونی اگه کارعلمی میکنی میتونه در سطح بالا ارزیابی بشه و‌ارزش واقعی بهش داده بشه. اینجا با حقوق دانشجویی یا درامد معمولی هم میشه خونه اجاره کرد و ماشین درحد متوسط گرفت، نگرانی بابت تورم و بی ارزش شدن سرمایه ات نداری، اصلا لازم نیست بابت نگرانیت بابت اینده مدام به سرمایه گذاری فکر کنی. تصورم از نیویورک هم داره تغییر میکنه، الان میدونم که شهر خاص و تکی هست، شهری که همه زیباییها و زشتیهای شهرهای دیگه را یکجا با هم جمع کرده. تو تهران برای سرگرم شدن جمعه ها میرفتیم یک پاساژ را برای بار هزارم میگشتیم بعد یک پیتزا یا فست فود میخوردیم و برمیگشتیم خونه. مهمونی و دورهمی با دوستان سرگرمی خوب زندگی تو ایران بود، اما اینجا تو نیویورک انتخاب بیشتری داریم، میتونی با دوستهات بری برای دیدن نایت لایف، یعنی خیابونهایی از نیویورک که پر از رستوران و بار و مغازه های خوراکی و بستنی فروشی خست و لابلای مردم راه بری و به یکی دوتا مغازه سرک بکشی. میشه رفت یک بار و نشست از موسیقی لذت برد و غذای ساده و نوشیدنی خورد. من هنوز اینجا کلاب یا دیسکو نرفتم اما اون هم یک بخش از تفریحاته. یا با اینکه هوا سرده توی پارکها رمینهای اسکی رو یخ گذاشتن و محیط شادی که بشینی و بقیه را ببینی. یا اصلا بری خیابون پنجم و راه بری و مغازه های برند و ویترینهاشون را ببینی. کلی هم تاتر و شو معروف تو خیابون برادوی هست که من فقط یکبار سیرک دوسله رفتم. یا بری تایمز اسکوار و تو شلوغی توریستها محو تابلوهای تبلیغاتی نورانی بشی. تابستونها هم که نگو کلا فصل بیرون رفتن هست و بساط تفریحی خودش را داره. فکر میکنم همه این عوامل با هم باعث شده که غیر از دلتنگی برای خانواده، احساس غربتی اینجا نداشته باشم. شهری با ملیتهای گوناگون که تقریبا پذیرای هر ملیتی هست. مینویسم تقریبا، چون بعنوان یک ایرانی بخاطر قوانین احساس میکنی که تازمانی که اینترنشنال حساب بشی و گرین کارت نداشته باشی مورد تبعیض قرار میگیری. درکل من از مهاجرتم راضیم چون وابستگی هام به ایران کم هست و دلیل موجهی برای اومدن از ایران داشتم.


نوشته شده در : پنجشنبه 10 بهمن 1398  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

کمپینگ

» نوع مطلب : زشت وزیبا ،نگاه اول ،روزها در اون سر دنیا (سال ششم) ،

هفته پیش تصمیم به کمپینگ یا گذروندن شب تو طبیعت کرده بودیم، یک چادر خریدیم و بیخیال خرید کیسه خواب و زیرانداز شدیم، دوتا تشک نازک سفری سال اول از ایران اورده بودیم که اونها و یک تشک یوگا را برای خوابیدن در نظر گرفتیم هرچی هم لحاف داشتیم را انداختیم پشت ماشین. شنبه صبح راه افتادیم، سر راه رفتیم والمارت و بسختی دوسه تا اسنک مخصوص رژسم کتو پیدا کردیم. جایی که برای کمپینگ درنظر گرفته بودیم‌ سه ساعتی شمال غربی نیویورک بود، یکساعتی نیویورک هم جاهایی برای کمپینگ بود اما قبلا طبیعت اونجا را دیده بودیم و تصمیم گرفتیم جای جدید امتحان کنیم، تموم راه از طبیعت زیبای پاییزی لذت بردیم کم شباهت به جاده عباس اباد نبود( اینکه ادمیزاد دنبال شباهت با خاطره ها میگرده بحث روانشناسی داره، اما توی یک جمله شبیه سازی به ادم حس ارامش میده) رسیدیم و متوجه شدیم منطقه بکل اینترنت نمیده ، پس موبایلها فقط برای گرفتن عکس بیرون میومد. محل نزدیک یک دریاچه کوچیک بود، دورتادور دریا سکوهایی برای زدن چادر و منقل در نظر گرفته بودن، سکوها با فاصله کمی از هم قرار داشت که البته بنظر من تو‌تارسکی شب دیدن اتیش چادر بغلی حس خاطر جمعی میداد. دستشویی ها تا فاصله مناسب بود و‌دوش حموم هم داشت و‌البته اب گرم. بعد از ساعت ۱۰ شب خاموشی بود. یعنی سر و‌صدا مجاز نبود.ما یک بسته ذغال و یک بسته چوب برای اتیش خریده بودیم. یواش یواش که هوا تاریکتر میشد دما هم پایین و‌پایینتر میومد. اتیش ذغالی را ره انداختیم و کباب درست کردیم تا اون موقع هوا حسابی سرد شده بود و اتیش ذغال اصلا گرما نداشت، زمین چادر هم سرد سرد بود، که حدس زدیم قرار نیست شب راحتی داشته باشیم. بلافاصله اتیش با چوب را راه انداخیم و خوشبختانه اون اتیش فضا را گرم کرد اما شوخی و‌جدی اصلا جرات نداشتیم از اتیش دور بشیم و برای خواب به چادر بریم. خودمون هم عین سیخ کباب پشت و گاهی رو‌به اتیش مینشستیم تا گرم بمونیم. خلاصه اتیش که رو به خاموشی رفت باید میرفتیم توی چادر، هرچی لباس اورده بودیم رو‌هم پوشیدیم و خوابیدیم خوشبختانه سرد بود اما درحد لرزیدن نبود و بلاخره صبح شد ،با دراومدن خورشید و اتیش صبح و قهوه صبح حسابی گرم شدیم و انرژی گرفتیم، خصوصا که قهوه تو‌دل طبیعت و‌کنار دریاچه دوبرابر خوشمزه تر بود. چادر را جمع کردیم و افتادیم به پیاده روی تو دل جنگل، خوبی طبیعت گردیهای اینجا اینه که مسیر را با نشونه های کوچیک روی درختها نشون میدن و‌اینطوری خیالت راحت میشه که گم نمیشی و‌میتونی از پیاده روی لذت ببری، جالبتر اینکه شدت سختی مسیر و مسافت هر مسیر را هم با تابلوها و‌نقشه ها مشخص میکنن، جایی که ما رفتیم یک ابشارربلند داشت اما غیر از اون که دیدنی بود خود جنگل و مسیرهای دیگه هم باحال بود، خلاصه تا عصر پیاده روی کردیم، اواخرش نم بارونی هم شروع شده بود اما کلاه کاپشنها را سر کردیم و‌ادامه دادیم، فکر نکنید فقط هم ما بودیم، چون روز یکشنبه بود جمعیت زیادی هم مثل ما تو بارون همچنان به گشت و گذار بودن، بعد هم شب له و لورده اما با روحیه خوب برگشتیم، البته من مجبور شدم روز بعد را بمونم خونه تا هم خستگی در کنم تموم ملافه ها و لباسها را که بوی دود میداد بشورم. خوب راستش اینجور خاطره نویسی سبک نوشتن من نیست اما هرجور بود نوشتمش. شنبه هم همینطور که قبلا گفتم داریم میریم برای کنفرانس من تگزاس. فعلا خداحافظ تا سفرنامه بعدی


نوشته شده در : چهارشنبه 8 آبان 1398  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

تفاوت مهاجرت به كانادا و امریكا

» نوع مطلب : اظهارفضل ،زشت وزیبا ،نگاه اول ،نیویورک ،

هفته پیش برادرم و خانواده اش اینجا بودن. وضعیت كاری برادرم و خانوادش و سوال یكی از دوستان تو پست قبلی باعث شد این پست را بنویسم. بعضی از دوستانی كه قصد اقدام برای ویزای دانشجویی دارن بین انتخاب دانشگاههای كانادا و امریكا میمونن. خوب راستش برای من اطلاعات كاملی ندارم . حتی برام سخته از ویزای دانشجویی امریكا بنویسم چون بعد از اومدن ترامپ اوضاع خیلی فرق كرده و حتی گرفتن ویزای دانشجویی خیلی سخت شده یعنی عملا گرفتن ویزای توریستی غیر ممكن شده كه اینطوری دیدن خانواده ها غیر ممكن میشه. بذار اصلا اینطور بگم واقعیت اینه مهاجرت برای همه مناسب نیست. مثلا من زوجی را میشناسم كه تو ایران زندگی خوبی دارن و تفریحشون و دورهمی اشون همیشه براه هست، بعد میگن ما میخواهیم بریم كانادا، یعنی به كانادا رفتن به شكلی از تفریح و مسافرت خارج از كشورشون نگاه میكنن. خوب مسلما من به این زوج اصلا مهاجرت را پیشنهاد نمیكنم چون همین الان زندگی خوبی دارن، اصلا بذار اینطور بگم اگه دلیل و خواسته قوی برای مهاجرت ندارید جلو نرید. مثلا اگه كارمندید و هركاری میكنید این حقوق بالا نمیره و زندگیتون بسختی میگذره مهاجرت كنید. اگه از رفت و اومد و دورهمی های ایرانی خسته شدید به مهاجرت به امریكا فكر كنید. اگه عاشق تجملات و مبل و ظرف و ظروف انچنانی هستید دور مهاجرت را خط بكشید. اگه وابستگی شدید به خانواده دارید و زندگی متوسط خوبی دارید و دارید زندگی اتون را میكنید اخه چرا مهاجرت و تغییر شرایط؟؟ یعنی واقعا باید كارد به استخوونتون رسیده باشه. از فرهنگ و سبك زندگی بسبك ایرانی بدتون اومده باشه، شرایط مالی زندگی تو ایران براتون غیر قابل تحمل شده باشه، اونوقته كه دلیل خوبی برای مهاجرت دارید و میتونید از پس سختیهای فوق العاده سالهای اول مهاجرت بربیایید. بذارید براتون خانواده برادرم را مثال بزنم. برادرم با وجود اینكه از من كوچیكتره قبل رفتن به كانادا معاون شهردار منطقه بود اینرا هم اشاره كنم بدون وجود پارتی و اشنا و دولتی بازی و مذهبی بازی و از این كثیف كاریها، بعد تو مدتی كه من برای كانادا اقدام كرده بودم از اونجا كه مدتها راجع به برنامه رفتنم حرف میزدم اونها هم تحت تاثیر قرار گرفتن و به امید درامد بیشتر راهی كانادا شدن، جالبه كه قبل رفتنشون پیشنهاد شهردار شدن برای یك شهر كوچیك اطراف را هم گرفت. بدشانسی یا خوش شانسی بعدی كه اوردن این بود كه زمان اقدام زبان در حد ابتدایی ازشون میخواستن ، یعنی رفتن كانادا تا اونجا زبان را یادبگیرن، چیزی كه من از سیستم كانادا دیدم اینه برخلاف امریكا رفت و اومد ومهمونی بازی و دورهمی با دوستان ایرانیشون بسبك كاملا ایرانی درجریانه، بعد هرجایی هم میرن فضا ایرانیه، چه بانك و چه پست و چه سوپر برن یك كارمند ایرانی اونجا پیدا میشه. یعنی بقولی همون زندگی ایرانشون را تو جای دیگه با ازادی بیشتر دارن ، معایبش چیه؟ هنوز بعد ٥ سال زبان زن داداش من خوب نیست چون هیچ شرایطی پیش نمیاد تا از زبانش استفاده كنه، داداش من تو ایران مهندس عمران بود الان با وجود دوره كوتاهی كه كانادا گذرونده كار مناسب براش پیدا نمیشه. یعنی بخاطر شرایط اب و هوایی كارهای عمرانی فقط نصف سال درجریانه و نصف دیگه سال باید مرخصی اجباری با حقوق بیكاری پایین بگذرونه، خوب با این شرایط خرج خانواده سه نفرشون در نمیاد، تازه باید كارهای عمرانی بیرون از شهر را سركشی كنه و از پشت میز نشینی و كار دفتری ترو تمیزی كه قبلا داشت خبری نیست. درامد رشته عمران تو كانادا حتی درسطحهای خیلی بالا كم تر از درامد مهندس ای تی در سطح بیسیك هست و خلاصه یا باید رشته اش را بصورت كامل عوض كنه یا همین شرایط را ادامه بده، این شرایط برای برادر من كه سطح متوسط مالی خوبی داشت و هدفش از مهاجرت رفتن به سطح مالی بالاتر بود یعنی براورده نشدن خواسته اش و پس رفت و برای همین وقتی امسال تابستون اومد ایران و پیشرفت همكارهاش را دید به فكر برگشت افتاده كه البته همسرش و ماها بشدت مخالفیم. حالا بیایید شرایط من و راستین را ببینیم اگه برای ویزای دانشجویی امریكا اقدام میكنید باید بدونید جامعه ایرانی اینجا نسبت به كانادا خیلی خیلی كوچیك تره. یك جورهایی نصفه نیمه سبك زندگی امریكایی را میگیرید كه برای من و راستین كه شیفته رفت و اومدهای سبك ایرانی نبودیم خیلی هم خوشاینده. ما حتی تو ایران هم موسیقی ایرانی بندرت گوش میدادیم و مثلا رفتن تو كنسرت ایرانی خواسته امون نیست یا رفتن به بارهای عربی و قلیون كشی و دیدن رقص عربی كه بعضیها تو صفحه هاشون بعنوان تفریحشون میذارن بیزاریم. از اونجا كه تغییر سبك زندگی و پیشرفت كاری علت اومدن ما بود برای همین الان از مهاجرتمون كاملا راضی هستیم و سختیها را راحت ترپشت سر میگذاریم. خوب اینها را نوشتم چون میدونمچون میدونم مهاجرت دغدغه اینروزهای خیلیها شده و میخواستم قبل اینكه اقدام كنید فكر كنید ببینید چرا میخواهید اقدام كنید مطمئن باشید كه فقط دنباله روی موج مهاجرت نیستید و هیچ شكی برای مهاجرت و رفتن ندارید. بعد میمونه انتخاب امریكا یا كانادا. چیزی كه من از تعریفها دیدم كانادا دوران دانشجویی و اولیه خیلی راحتتری نسبت به امریكا داره، اگه نمیخواهید خیلی سبك و سیاق زندگیتون با ایران فرق كنه باز این شرایط تو كانادا فراهم تره، مشكلات اما رقابت سنگین برای كار بعد از فارغ التحصیلی هست و اب و هوای سرد مونترال. در مورد امریكا هم فكر كنم تاحالا با مشكلات اقامتی از طریق پست های من اشنا شدید. امكان ندیدن خانواده برای سالها چیزی هست كه باید كامل درنظر بگیرید. درحالی كه اگه ساكن كانادا باشید نه تنها خودتون راحت میتونید رفت و اومد كنید خانواده اتون هم شانس اینرا دارن كه برای ویزای توریستی اقدام كنن و به دیدنتون بیان. مثلا ارزوی ارزوی من اینه كه بتونم خانواده ام را تو امریكا ببینم نه ایران. دیگه اینكه جامعه ایرانی تو امریكا كوچیكه و اكثر رفت و اومدها بسبك و سیاق خود اینجا دراومده، اما امكان پیدا كردن كار بیشتر از كانادا هست ، خلاصه اینها چیزهایی بود كه بذهنم رسید و در موردش میدونم. امیدوارم در هرجای دنیا هستید بخوبی و خوشی زندگی كنید


نوشته شده در : شنبه 16 شهریور 1398  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

فرهنگ

» نوع مطلب : زشت وزیبا ،نگاه اول ،نیویورک ،

دیشب یكشنبه بود و با همسر تصمیم گرفتیم كه بریم كافه قنادی محبوب ایتالییمون و خودمون را به دسر و قهوه دعوت كنیم. یكجورهایی برای من جشن پنج سالگی زندگی تو امریكا هم حساب میشد. بخصوص از وقتی دوماهی تو نیوجرسی زندگی كردم بیشتر از نیویورك خوشم اومده و قدر سبك و استایل خاصش كه همیشه گفتم شبیه به تهران هست را میدونم البته اینرا هم اضافه كنم تهران خیالی با مردمی كه نسبتا فرهنگ خیلی بهتری از تهران واقعی دارند. راجع به زندگی تو نیویورك حرف زدیم و امكان زندگی تو خود نیویورك و منهتن را بحث كردیم كه هردو به این نتیجه رسیدیم زندگی تو منهتن برای یك ادم مجرد كه اتاقی كرایه كرده و فقط موقع خواب به اپارتمانش برمیگرده خوبه نه یك زوج با درامد معمولی. یكی از جاهایی كه سرراهمون بود واشنگن پارك بود، ابعاد این پارك چیزی در حد پارك دانشجوی تهران هست و فضاش هم به دلیل نزدیكی به دانشگاه niu دانشجویی است، یعنی پاركی با موقعیتی تقریبا مثل پارك دانشجویی تهران، اما از زمین تا اسمون تفاوت بین این دوپارك هست و مسلما مخلوطی از مسایل سیاسی و فرهنگی دلیل این اختلاف. بذارید من صحنه هایی از این پارك را توصیف كنم. اكثرا قشر جوون بودن، دختر و پسر، گروهی یا تنها.دختری بود كه ساعت ١٠ شب اومد ، سیگاری روشن كرد و روی نیمكتهای سنگی دراز كشید و دودش را فرستاد دل اسمون . با پسر گیتار بدست خواننده دور گرد سلام علیكی كرد كه نشون میداد پارك پاتوق هردو هست، درحالی چند تا پسر جوون هم همون اطراف اسكیت برد سواری میكردن هیچ كس نیومد بشینه كنارش یا متلكی بهش بپرونه. این گروه راحت و پرسروصدا بازی میكردن و نظم پارك را بهم میرختن اما باز هیچ كس بهشون غرنزد، چشم غره نرفت یا شكایت نكرد، چون اونها هم جز منظره دلچسب شب بودن. دور حوض كوچیك وسط پارك كه فواره اش خاموش بود و ابش را بخاطر رسیدن پاییز خالی كرده بودن ادمهای زیادی زوج یا تك نشسته بودن، هیچكس مزاحم نفردیگه ای نمیشد. دورتادور هم چندتا خواننده و نوازنده دور گردخوش صدا و بدصدا میخوندن، قبلا دیده بودم با فاصله مردم دورشون می ایستن و یا حتی رو زمین ولو میشن و از اهنگ لذت میبرن حتی دیده بودم یكعده برای خودشون میرقصن هیچكس اما خیره نمیشد هیچكس كاری نمیكرد كه بقیه معذب بشن. اصلا یكی از هنرهای ما ایرانیها معذب كردن بقیه با حرف یا رفتارمون هست، درس دادن، نصیحت كردن، دخالت كردن. این تفاوت فرهنگ ما با مردم اینجا هست، اینكه رفتاری كنی كه مردم دور و برت تو راحت ترین حالت ممكن باشن. اینكه به انتخابشون چه رفتار چه پوشش و لباس احترام بذاری. اینكه مزاحم ادمهای دیگه نشیم چه با نگاه چه حرف و یا رفتاری كه منظورمون دخالت باشه. بنظر من همه مشكلات ما اقتصادی یا دولت نیست بخشی از مشكلات ما فرهنگی است. البته كه میشه فرهنگ سازی كرد اما زمان و شرایط میخواد كه ایران امروز اون شرایط را نداره. شاید همین یكی از مهمترین دلایل رضایت من از مهاجرت باشه.


نوشته شده در : چهارشنبه 13 شهریور 1398  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

هزینه ها

» نوع مطلب : نیویورک ،قدم به قدم، روز به روز تا اون بالاها ،نگاه اول ،

سلام به دوستهای عزیزم. 

امروز سومین روز از تعطیلات لانگ ویکند تو امریکاست. خوب ما به دو دلیل جای خاصی نرفتیم اول از همه فرصتی برای استراحت جسمی و دوم مسایل مالی. دیشب حساب کردیم دیدم حدود 12000 دلار به کردیتهامون بدهکاریم و برای همین باید خیلی دست به عصا خرج کنیم. خصوصا که امسال خبری از حقوق fda برای من نیست و خیلی خیلی حقوقم پایین میاد. این وسط مسافرتهایی مثل شرکت تو  کنفرانس هم پبش میاد که دانشگاه ما خیلی دیر و کمتر از هزینه پول پرداخت میکنه. شروع به نوشتن پست کردم اما هنوز نمیدونم در مورد چی بنویسم.
چطوره برگردم و یکم 5 سال گذشته را مرور کنم شاید هم برم سراغ بحث مهاجرت به امریکا نظرتون چیه. سال 93 بود که من با سر پریدم تو دل مهاجرت. اون موقع انقدر میخواستم برم که حتی اگه تنها راه ممکن مهاجرت قاچاقی میشد انجام میدادم. البته خوشبختانه تعدادی راه برای رفتن بود و هست که اخرش موفق شدم از راه دانشجویی به امریکا بیام. اون موقع حدود 7 سال تمام سعیم را برای رفتن به کانادا كرده بودم یك بدشانسی تمام عیار اولیه و بعد مشكل زبان .البته شاید اگه مجبور نبودم که کار کنم باید یکسال خونه میموندم و تموم وقت زبان میخوندم و از سد بدشانسی اولیه سر فایلمون به قوت زبان تو مرحله بعدی میگذشتم. خلاصه نشد و مسیر به امریکا ختم شد. میدونید دوستان من هنوز مشکل زبان دارم و نوشتن این پاراگراف قبلی تلنگری شد که الان فکر کنم خوب من همین الان هم توی یک برهه دیگه دارم با سد زبان دست و پنجه نرم میکنم که به تقویت شتابی زبان احتیاج دارم و دوباره دارم همون اشتباه را انجام میدم. الان هم وقتی هستش که به یک همت بالا برای تقویت سیستماتیک زبان احتیاج دارم. اینجاست که فرشته های خیر و شر روی شونه هام دارن میجنگن. شر یا تنبلی یا توجیه میگه تو همین الانش هم وقت برای خودت نداری. داری بهرحال پیش میری. فرشته خوب میگه. همین الان خودت داشتی گذشته ات را واکاوی میکردی و میگفتی من باید این کار را میکردم. ببین دوباره مشابه همون شرایط را یکجای دیگه داری. میخوای باز تو اینده حسرتش را بخوری، فرشته شیطون میگه. ای بابا اومدیم یك پست بنویسیم به كجا ختم شد.
این هم مقوله زبان و معظل همیشگی من. همونطور که میدونید من از مهاجرتمون خیلی خیلی راضیم( اسم مهاجرت میارم اما فعلا در مرحله خونه به دوشی و بیجایی هستیم). تازگیها فهمیدم یکی از دلایل راضی بودنم ذات پویا طلب من هست. من ایران هم کار سنگین میکردم اما از کار اصلا لذت نمیبردم. اینکه کار تحقیق اینجا را دوست دارم اینه که هدف داره. جلو میره و تغییر را میشه دید. کارتو داروخانه بعنوان یک داروساز این حس را برای من نداشت. شاید لحظه ای مریضی از مشاوره ات تشکر کنه اما اون حس رضایت عمیق ایجاد تغییر را بهم نمیداد. اینجا وقتی میبینم نتیجه کارم هرچند بصورت جزیی تغییری تو علم داروسازی داره حس خوبی بهم منتقل میشه. در واقع یک پروژه تحقیقی ابتدا مسیر و انتها داره. البته قدرت مسایل مالی را هم نباید تو مساله رضایت شغلی دست کم گرفت. بنظرم اگه میدونستم بعد از اینهمه کار تحقیقی. دراخر شغلی با درامد پایین دارم مسلما تا این حد احساس رضایت نمیكردم .حالا که بحث پول را مطرح کردم. خوبه یک سر به درامدها هم بزنم. فقط اینرا اضافه کنم. من خیلی به این قضایا وارد نیستم وهمه چیز را حدودی میگم و دوستانی که امریکا زندگی میکنن اگه متوجه شدن برداشتم اشتباهه لطفا تصحیح کنند.خوب من اینجا راجع به حقوق میگم و مسلما درامد شغلهای ازاد و خاص خیلی فرق داره. فکر کنم درامد متوسط معمولی تو امریکا 40000 تا 70000درسال باشه. پایینتر از 40000 درسال مثلا مثل خود ما، یا باید خیلی سخت زندگی کنیم یا به امید اینده از رو كردیت خرج كنیم. درامد از 60000 تا 90000 درسال درامد متوسط خوب میشه. حقوق داروساز اینجا 120000 دلار درساله که درامد خوبی حساب میشه. اما این درامد ثابت هست. حقوق یک تازه کار با phd میتونه از 90000 درسال شروع بشه اما خوبیش اینه ثابت نیست که با کسب تجربه و به اصطلاح درجه علمی بالاتر که به تعداد سال تجربه تو رشته بستگی داره این حقوق بالا میره. ابته اگه مدیر بخشی بشیم مسلما درامد خیلی بالاتر بره و میتونه به حدود 200000 درسال برسه. میدونم درامد دندانپزشک و پزشک هم چیزی بین 150000 تا 250000 درسال هست که البته مثلا طرف اگه پزشک جراح باشه تا 700000-800000 درسال درامدش بالا میره که خوب پزشکهای جراح خودمون هم تو ایران به همین نسبت خیلی بالاتر از بقیه درامد دارن. حالا برای مثلا زندگی تو نیویورک به چقدر درامد احتیاج داریم؟
میدونید که نیویورک یکی از گرونترین شهرهای دنیا هست و مثلا اینجا با پولی که برای اجاره یک اتاق میدیم میشه یک خونه یک خوابه یا حتی چندخوابه تو ایالتهای دیگه گرفت. اما کسی که زندگی تو نیویورک را انتخاب میکنه انقدر عاشق استایل و شیوه متفاوت زندگی اینجا هست که همین را هم بعنوان بخشی از این شیوه قبول میکنه. خوب و اما هزینه ها. هزینه یک اتاق متوسط ماهیانه از 1000 تا 1700 میتونه متفاوت باشه. البته مثلا دوستهامون یک زیرزمین دوخوابه تو قسمت خوب بروکلین با ماهی 2000 تا اجاره کردن، اما خوب نور نداره. حالا خونه یک خوابه  معمولی هم میتونه از 1500 تا 2500 بسته به محله متفاوت باشه. خورد و خوراک تو امریکا تقریبا یکسانه. از ماهیانه 800 برای خورد و خوراک پایه تا 1500 برای متوسط و 2000 بایک کوچولو بریز و بپاش رستورانی برای دونفر میتونه متفاوت باشه. البته مالیات چیزی هست که تو امریکا خیلی مطرحه. اینجا تو نیویورک رو هرچیزی 20 درصد مالیات داریم. از شیر گرفته تا خونه. حتی رو حقوقت مثلا حقوقت 1500 در ماه تعیین شده اما میبینی 1300 میاد تو حسابت و اون 200 دلار رفته برای مالیات. حالا از همه حقوقهای سالیانه ای که بالا گفتم یک 15 % کم کنید تا عدد واقعیش را ببینید. و اما بقیه قیمتها. خرج رفت و اومد تو نیویورک تا ماهی 150 دلار هم میرسه. قیمت بنزین گالنی حدود 2.8 دلارو البته قیمتش ایالت به ایالت و روز بروز هم فرق میکنه. هر گالن حدود 3.7 لیتر میشه. دیگه قیمت چی را براتون بگم؟ شهریه دانشگاه ما ترمی 13000 دلار هست یا بهتره بگم بسته به خصوصی یا دولتی بودن سالی حدود 25000 دلاره. و اما قیمت ماشین. خوب بحث ماشین بخاطر شرایط قسطی یا لیز  تخصصی هست که باید راستین کمک کنه چون من اصلا چیزی نمیدونم اما خرید ماشین دست دوم را از 4000- 15000 مثلا برای یک BMW میتونید در نظر بگیرید. خوب امروز هم پستم به اینجا ختم شد. روز و روزگارتون پرپول  


نوشته شده در : شنبه 15 تیر 1398  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

مشتری مداری

» نوع مطلب : نگاه اول ،نیویورک ،

ازاونجا كه دیشب به خرید لوازم ارایشی گذشت و نظرسنجی هم میگه بیشتر از امریكا بنویسم تصمیم گرفتم یكم از مشتری مداری در اینجا بنویسم. دیدید تو ایران یك خرید میكنیم مثلا بعد میبریم خونه و خوشمون نمیاد و پشیمون میشیم و باید ببریم فروشگاه و كلی خواهش و داستان كه فروشنده قبول كنه تازه تعویض كنه. حالا اینجا میگیم مشتری مداری یا درواقع مشتری شاه كنی یا مشتری لوس كنی یا هرچیزی كه دوست دارید اسمش را بگذاریم هست، یعنی من عاشق این سیستمشون هستم، البته بگذریم كه یك عده هم از این سیستم سو استفاده میكنن كه حالا براتون توضیح میدم اما فكر كنم دركل سیستم سوداوری براشون باشه. خوب تا اونجا كه میدونم كانادا هم مثل امریكا است و حالا چه جوریه، اینكه هرتعداد جنسی كه دوست نداشتی و خرید كردی را میتونی برگردونی، حتی لازم نیست توضیح بدیم كه چرا. اینجوری هست كه مثلا میدونم بعضی از دوستان ایرانی( ملیتهای دیگه را نمیدونم) مثلا كلی لباس وكیف میخرن بعد استفاده میكنن بعد هم تگ اش را وصل میكنن میبرن برمیگردونن، یا مثلا وسیله ای را كه احتیاج دارن میخرن استفاده میكنن بعد برمیگردون ) خوب من خودم شخصا اصلا اصلا این روش را نمیپسندم و تنها بقصد خرید وسیله ای را خریدم، اما در مورد لوازم ارایشی این سیستم خیلی بدردم خورده.در مورد لباس و وسیله میدونم جنسی كه پس میدیم برمیگرده تو سیستمشون، اما درمورد لوازم ارایش چه دست خورده چه دست نخورده ظاهرا همه معدوم میشه، ( درواقع نمیدونم چی میشه اما تو سیستم برنمیگرده كه البته از لحاظ سلامت درستش هم همینه) نمیدونم اسم فروشگاههای زنجیره ای سفورا به گوشتون خورده؟؟ ، اونجا میتونی بری و ازشون بخواهی درانتخاب مثلا كرم پودر مناسب پوستت یا وسیله ارایشی مورد نظرت كمكت كنند كه میتونه با ارایش صورت و یاد دادن چندتا تكنیك و مسلما ترغیبت به خرید بیشتر هم همراه بشه، خوب من تابستون سال پیش برای عروسی دوستم چند تا تیكه لوازم ارایشی میخواستم. بعد خانومه مثلا میگفت بیا و این كرم پودر دیور را هم بردار و وقتی میگفتم ممنون كرم پودر دارم میگفت بردار بعد بیا پس بده و اینجوری شد كه یكهو دیدم ٤٠٠ دلار خرید كردم رفتم خونه و نتونستم وجدانم را راضی كنم كه اینطوری عمل كنم خلاصه چندتاییش را دست نزده برگردوندم و یكی دوتا را هم كه میخواستم تعویض كنم. موقع پس دادن میخواستم توضیح بدم كدوم بسته بندیش دست نخورده و كدوم بازشده اصلا فرصت نداد و همه را سریع پس گرفت، خلاصه سیاست این شركت اینطوریه، هرچی دوست داری بخر و استفاده كرده نكرده میتونی پس بدی و تعویض كنی.


نوشته شده در : چهارشنبه 11 اردیبهشت 1398  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

نیویورك، تهرانی دیگر

» نوع مطلب : نگاه اول ،نیویورک ،

دیروز نگاهم به نظرسنجی وبلاگ افتاد، بیشتریها میخوان در مورد امریكا و نیویورك بدونن. نیویورك خیلی خیلی به شهرهای بزرگ ایران شباهت داره،بیشتر ساختمانها تو ایران نمای سنگ داره. شهرهای ایران از كوچه و خیابون تشكیل شده و تو هركوچه ای اقلا یكی دوتا سوپرماركت و سبزی فروشی و خشكشویی یا وسیله خنزل پنزل فروشی هست. گاهی هم یك لباس فروشی كه وقتی از جلوش رد میشیم میگیم یعنی كسی اینجا هم خرید میكنه؟؟ خوب دقیقا همین سبك را تجسم كنید برای نیویورك، نیویورك قسمت مسكونیش( بروكلین و كویینز و برانكس) همین شكله، ساختمانهای سه طبقه عین هم با نمای سیمان یا اجر كه رنگ اجری خورده، اكثرا عین همن، خیابونها و كوچه هاش به شماره شناخته میشه. از این لحاظ پیچیدگی نقشه شهرهای ایران را نداره و چندتاخیابون بلنده كه خیابونهای فرعی با شماره نامگذاری شده، سوپرماركتهاش عین ایرانه، یك گوشه اش هم اگه كالباس یا مرغ میفروشن ساندویچش میكنن كه به این سوپر ماركتها دلی میگن و فقط و فقط مخصوص نیویوركه و تو شهرهای دیگه نیست، اصلا تو شهرهای دیگه سیستم سوپر وبقالی سبك ایران و نیویورك وجود نداره و تو محله ها یك هایپر ماركت خیلی بزرگ هست. اتفاقا یكبار از موبور پرسیدم از چی نیویورك خوشت میاد و گفت دلی و بیگل، دلی كه همین بقالیهای نیویوركه و بیگل یك نوع نون گرد كه پنیر بینش میذارن و صبحونه نیویوركی حساب میشه، تو شهرهای دیگه هم بیگل هست اما بخوشمزگی نیویورك نیست. خب دیگه براتون بگم تو هرخیابون فرعی حداقل یكی دوتا خشكشویی هست از اونجا كه تو اپارتمانهای نیویورك ماشین ظرفشویی و حتی ماشین لباسشویی پیدا نمیشه و گاها تو زیرزمین ساختمون چندتا ماشین گذاشتن یا باید هرهفته لباسهات را بری بیرون و بندازی تو ماشین عمومی. اینجا هست كه حسابی میتونید پز بدید ما تو ایران حتی تو روستاهامون هم خونه ها ماشین لباسشویی دارن( ای كاش من مجبور نبودم بگم حتی روستاها، و تفاوت امكانات شهرهای بزرگ و كوچیكمون انقدرفاحش نبود) ، دیگه اینكه اپارتمانهای اینجا اكثرا پاركینگ ندارن، خوب وقتی خونه ١٠٠ یا ٧٠ ساله باشه كجا میتونستن پیش بینی پاركینگ را بكنن. خوب هنوز خیلی چیزهای دیگه مونده كه یكبار دیگه مینویسم چون مترو به ایستگاه رسید.


نوشته شده در : شنبه 4 اسفند 1397  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

اب و هوای زمستونها

» نوع مطلب : نیویورک ،نگاه اول ،

دیروز یك بارون حسابی اومد و از امروز هم رسما برگها مهمون زمین شدند و پاییز رخ نمایی كرد. هوا هم یك ریزه خنك شده كه البته همچنان هول و حوش ٢٠ +میچرخه. خلاصه با یك كت راحت میشه از این هوا لذت برد. درواقع این شهر با اینكه بهار و پاییز كوتاهتر از سه ماه داره اما عملا چهارفصلیه، درحالی كه تهران زمستونش حذف شده و جاش یك پاییز طولانی سرد و بدون بارون داره. البته خیلیها وقتی اسم زمستون نیویورك میاد یاد قطب شمال می افتن كه خوب این اشتباهی بود كه خود من هم میكردم.:) در واقع عدد -١٠ برای ما ایرانیها یعنی خیلی سرد و -٢٠ بعنی قطب، كه خوب قضیه اینه اولا ما همچین سرمایی را كم تو ایران داریم كه دقیقا حسش را بدونیم دوم پالتو و كاپشنهامون اصلا مناسب این سرما نیست. یعنی -٢٠ به این معنی نیست ده لایه لباس رو هم بپوشیم بلكه به معنی كنار گذاشتن پالتوهای معمولمون و پوشیدن نوعی كاپشن هست كه اتفاقا كلفت و ضخیم هم نیست. این كاپشنها را شاید بعنوان كاپشن پفی تو ایران هم دیده باشید. یعنی داخلش پشم شیشه و درحالت مرغوب پر هست كه بعنوان عایق عمل میكنه و اینطوری سرمای -١٠ یا -٢٠ با این نوع كاپشن و دستكش و كلاه و شال گردن تبدیل به یك زمستون مفرح میشه. سال اول كه من اینجا بودم این نوع كاپشن را نداشتم و با یك پالتو و چند لایه بافتنی زمستون را سر كردم كه انصافا اذیت شدم، اما از سال دوم كه این كاپشنها( داون) را خریدم حسابی از زمستونش هم لذت بردم. و اما كفش. ماه اول كه رسیدیم امریكا پاییز بود وخواستیم برای راستین كفش بخریم. خوب راستین كفش لازم بود و ما هم تازه رسیده بودیم و اصلا با فروشگاهها و حراجیهای اینجا اشنا نبودیم مستقیم رفتیم تو اولین مغازه مغازه كفش فروشی نزدیك خوابگاه و با اینكه فروشنده با اطمینان میگفت نیم بوت برای زمستونهای برفی اینجا كافیه، ما با شك و تردید فراوون با پرداخت سه برایر هزینه ای كه الان برای یك كفش مارك میكنیم نیم بوت را خریدیم و بعدا فهمیدیم بیشتر از كافی هم بوده و ازاون زمستون پر برف و بارونی شبه قطبی كه ما تصور میكردیم خبری نیست. خلاصه یكجورهایی امروز نقش گزارشگر اب و هوای نیویورك را بازی كردم.


نوشته شده در : جمعه 20 مهر 1397  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

عروسی ایرانی

» نوع مطلب : نگاه اول ،

سلام به دوستهای گل.

دوسه روزی هست دستم به عروسی یکی از دوستهام بند بوده. دوست نازنینم که اتفاقا داروساز هست و توی یک دانشگاه دیگه درس میخونه منرا بعنوان ساقدوشش انتخاب کرده بود. اولین بار بود که ساقدوش عروس بودم و با اینکه میدونستم این مراسم کلی تو امریکا هزینه داره با خوشحالی قبول کردم و حسابی هم بهم خوش گذشت. عملا جز دوبار دورهم نشینی قبل عروسی مراسمی نداشتیم اما روز عروسی با یک دسته گل زیبا دستت و همزمان با عروس عکس و ژست گرفتن حس عروسی خودم را یاداوری کرد و حسابی لذت بردم. کلی هم با راستین عکسهای خوب گرفتیم . خصوصا که عروسی دوستم دقیقا یکروز قبل سالگرد عروسی خودم بود و انگار یکجورهایی داشتم سالگرد عروسی خودم را جشن میگرفتم. کلی رقصیدیم و خندیدیم و خوش گذروندیم. دیروز را هم مرخصی گرفتم و با راستین تو لانگ ایلند ، کنار دریا گذروندیم. امروز را هم خونه موندم و تاظهر خوابیدم و کمی استراحت کردم. تصمیم گرفتم حالا که بخاطر کارسنگین ازمایشگاه امکان یک هفته مرخصی ندارم. حداقل هفته ای یکبار تا پاییز و شروع کلاسها به خودم استراحت بدم و تجدید قوا کنم. البته به یک مسافرت هم احتیاج دارم اما خوب هم مرخصی نمیتونم بگیرم هم از شما چه پنهون فعلا امکانش را ندارم. این بخش را اضافه کردم که با حقیقت زندگی تو امریکا بیشتر اشنا بشید. البته میدونم که فعلا اوضاع تو ایران چقدر بده و داره بدتر میشه اما خوب نمیخوام  فقط جنبه های خوب زندگی تو اینجا را پررنگ کنم. 
خوب کمی هم از مراسم عروسی اینجا بگم. این دوست من با همسرش که ایرانی هست اینجا اشنا شدن و عروسی رسمی اشون را تو سیتی هال که فکر کنم شهرداری باشه گرفتن. یک چیزی تو مایه های محضر رسمی ما. این هفته هم جشن عروسیشون بود. شب قبل عروسی مهمونها و دوستان نزدیک را به رستوران برای شام دعوت کردن. تفاوتش با مهمونیهای ما دوتا سخنرانی پدر و خواهر داماد البته به انگلیسی بود. یک بازی کوچیک هم کردن که عروس و داماد پشت به هم مینشینن و سوالاتی در مورد تفاهمشون تو زندگی میپرسن و عروس و داماد با بلند کردن کفش خودشون یا اون یکی جواب میدن. من این بازی را تو فیلمها دیده بودم. بعنوان ساقدوش لباسهامون قرار بود یک رنگ باشه . البته خودمون خرید کردیم. عروس هم به هرکدوممون یک دستنبد هدیه داد. روز عروسی قرار بود ظهر ارایش کرده و اماده تو سالن باشیم برای گرفتن عکسهای یادگاری. چندساعتی هم به عکس گرفتن تو سالن و باغ گذشت. مهمونها عصر برای کوکتل پارتی اومدن. کوکتل پارتی یعنی غذاهای مختلف یسبک عصرونه و نوشیدنی هست. غذاها هم سلف سرویسه. من این کوکتل پارتی را تو خیلی از مهمونیهای رسمی اینجا دیدم. بعد هم مثل عروسیهای خودمون میرفتیم سرمیز که البته میز هرکسی مشخص بود و دی جی ایرانی. تفاوت این بخش با عروسیهای توی ایران صرف شام بحالت رستورانی هست. یعنی گارسون میاد سر هر میز و از رو منو پیش غذا و شام و دسر را سفارش میدیم. بقیه مراسم رقص و کیک و رقص کارد هم عین عروسیهای خودمون بود. خلاصه روی هم رفته یکی از بهترین عروسیهایی بود که رفتم و جای همگی خالی حسابی خوش گذشت. امیدوارم شما هم اخر هفته خوبی داشته باشید. 


نوشته شده در : چهارشنبه 10 مرداد 1397  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

سیتی بایک

» نوع مطلب : نگاه اول ،

سلام دوست های گل وبلاگی، این پست برای چند روز پیشه که فرصت نکرده بودم بفرستم. فعلا بخونید تا فردا پس فردا بیام پست به روز بذارم.
 دوشنبه: این اخر هفته نیت كرده بودم كه هرطور شده یك پست بنویسم اما شنبه كه به تفریح گذشت یكشنبه هم باید گزارشی برای استادم تهیه میكردم كه تموم روز وقتم را گرفت. خوب حالا راجع به چی بنویسم، بنظرم بهتره كمی از شنبه بنویسم كه حال و هوای وبلاگ عوض بشه و یكروز دیگه از اوضاع خودم بنویسم، خوب براتون بگم من همیشه از دوچرخه سواری خوشم میومد، تابستون دوستل پیش كه ایران بودم یك كلاس سایكلینگ كه همون دوچرخه داخل سالن میشه رفتم. مربی ام پرستو خیلی گل و با معلومات بود، استادورزش تو دانشگاه هم بود ٤ كیلو هم وزن كم كردم كه خلاصه باعث شد بیشتر علاقه مند بشم، تو این مدت هم هرموقع باشگاه میرم حتما نیم ساعتی دوچرخه میزنم، بگذریم خوب با تموم این احوالات تاحالا تجربه دوچرخه  سواری داخل شهر و لابلای ماشین نداشتم اینجا شهرداری تو قسمتهایی از شهر دوچرخه برای استفاده گذاشته به این صورت كه 12  دلار میدیم ومیتونیم بمدت یكروز دوچرخه را استفاده كنیم البته با این شرط كه قبل از نیم ساعت دوچرخه را هربار تحویل یكی از این ایستگاهها بدیم و دوباره بگیریم ، كه درغیر اینصورت هر ١٥ دقیقه تاخیر ٤ دلار شارژمون میكنه. چون اطلاعاتمون تو اپ ذخیره شده. البته فكرش را هم كردن و فاصله ایستگاهها طوری هست كه نیم ساعته خودت را به ایستگاه بعدی برسونی. این ایستگاهها تو خود منهتن هم زیاده كه دلیلش اینه منطقه توریستیه، خوب ما با تصور اینكه حالا با یكسری دوچرخه سنگین طرف میشیم این دوچرخه ها را تاحالا امتحان نكرده بودیم. ازطرفی خود بروكلین هم سربالایی سرپایینی زیاد داره كه مطمئن نبودیم از پسش برمیاییم یا نه، خلاصه شنبه با راستین همت كردیم كه بریم،  ایستگاه اولی به خونمون دور بود، حدود ١٥ بلاك پیاده روی داشت ، قصدمون هم این بود كه تا دانشگاه من ركاب بزنیم، اقا خانم راه افتادیم و عجب دوچرخه سواری تو شهر حال میده، درسته كه تو خیابونی میرفتیم كه مسیر دوچرخه سواری داره اما نیویورك مثل اروپا نیست كه هیچ ماشینی تو اون خط نره، گاهی ماشین ایستاده گاهی كارهای ساختمونی گاهی ماشین پارك میكنه  مسیر را بسته و یكجورهای دوچرخه سواری نه لابلا بلكه دركنار ماشین ها بودكه خیلی هم مزه داد، هوا هم عالی بود و باد خوبی میومد كه كیفمون را دوچندان میكرد.خلاصه نتیجه این شد دانشگاه كه هیچی از پل منهتن هم گذشتیم و تو خود منهتن هم پا زدیم همونجا یك رستوران هم رفتیم و من هم توی یك مغازه پیرسینگ چند تا دیگه سوراخ به گوشم اضافه كردم و دوباره پا زدیم برگشتیم، خوبی این ایستگاهها هم این بود كه میتونستی دوچرخه را ول كنی و بعدا بری سراغش، خلاصه نتیجه این شد كه ٢٠ كیلومتر ما شنبه دوچرخه زدیم، خود اپ مسافت رفته را برامون حساب میكنه، بچه ها مترو رسید ایستگاه من باید تموم كنم و بیاده بشم برم دانشگاه  فعلا . 



نوشته شده در : شنبه 26 خرداد 1397  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

نیویورک

» نوع مطلب : نگاه اول ،


قبلا هم راجع به نیویورك نوشتم اما بذار باز هم از یك بخش دیگه اش بگم، اول از همه نیویورك شهر خیلی بزرگیه و به پنج بخش تقسیم میشه، بروكلین، كویینز، برانكس كه مسكونی هستند و خونه هاشون اپارتمانهای ٢-٣ طبقه هست و از ساختمونهای خیلی بلند جز چند خیابونش اثری نیست، استتن ایلند كه یك جزیره هست و برای رفت و اومد بهش باید قایق استفاده كرد كه بهش میگن فری و دراخر منهتن كه اكثر خیابونهاش را  اسمونخراشهای بلند در برگرفته، مثلا خیابون ولیعصر را كمی باریكتر در نظر بگیرید بعد دوطرف سرتاسر اسمون خراشهایی كه باید سرت را كامل عقب ببری تا بتونی نوكش را ببینی، خلاصه معروفیت نیویورك به منهتن و همین ساختمونهای بلندشه، حالا این ساختمونها مثل برجهای دبی شكل و تزیین خاصی نداره و اكثرا ساده و شیشه ای هست كه  اداری و مسكونیه و ادمها مثل مورچه توش زندگی میكنند، خود خیابونهاش را هم گفتم مثل خیابون ولیعصر تهران در نظر بگیرید كه مردم و توریستها تو پیاده روهاش راه میرن و یا تو مغازه ها و كافی شاپها ولو هستند، بلطف توریستی بودن و بزرگ بودن این شهر هم خیابونهای این بخش شهر همیشه مملو از ادمها از فرهنگها و تیپهای مختلف هست كه خوش و خندون دارن میگردن و خرید میكنند، و خوب میشه گفت قشنگی زندگی تو نیویورك زندگی بین همین جمعیت و خیابونهای همیشه زنده هست، البته برای كسانی كه فرصت گشت و گذار یا اینطور بگم وقت ازاد دارن كه این در مورد قشر اكثرا كارمند نیویورك صدق نمیكنه، بذار واضحتر بگم، الان هوا خوبه، خیلی خوبه و جون میده تو این هوا بری و تو خیابونها قاطی جمعیت ولو بشی یا یك كافی شاپ خوشگل پیدا كنی و لپ تاپت را بذاری رو میز و از یك قهوه و جستجو تو اینترنت با شنیدن موسیقیهایی كه تو كافی شاپها هست لذت ببری، اما بجاش از سوراخ یا بهتره بگم ایستگاه مترو سركوچه پایین میری و سوار مترو میشی از ایستگاه سر دانشگاه بیرون می ایی و بعد میری تو ازمایشگاههی كه نه پنجره داره نه منظره و از صبح تا بوق شب كار میكنی و بعد هم شب دوباره همین مسیر را تا خونه و اپارتمانهای كوچیك اینجا طی میكنی، حالا فكر نكنید فقط ازمایشگاه ما اینطوری هست! نه بجز دفتر استادها كه پنجره به حیاط داره بقیه دفترها و ازمایشگاهها مركز ساختمون هست كه نه پنجره داره و نه هوا، بچه ها من رسیدم ایستگاه بقیه پست بعدا 
پینوشت: این را هم اضافه کنم که درسته هفته ها اینطور میگذره اما اخر هفته ها یک روزش به خستگی درکردن و کارهای خونه و عقب مونده میرسه و یک روزش هم میشه از هوا و فضای شهر استفاده کرد. مثل من که الان لباس عوض کردم و دارم میرم میسیز خرید لوازم ارایش 


نوشته شده در : دوشنبه 17 اردیبهشت 1397  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

کارخونه داروسازی

» نوع مطلب : زشت وزیبا ،نگاه اول ،

جمعه بازدید از کارخونه داروسازی داشتیم. اتفاقا روزی بود که جلسه ماهیانه با fda هم داشتیم اما من ترجیح دادم بازدید را برم تا دید بهتری نسبت به کار اینده داشته باشم. اما موبور برای جلسه موند. کارخونه امنیل کارخونه ساخت داروهای ژنریک هست. اینجا تو امریکا مصرف کننده خیلی خیلی به برند یا ژنریک بودن دارو اهمیت میده.  قبلا توضیح دادم اما باز یک توضیح کوچیک میدم که کارخونه برند کارخونه ای هست که از کشف دارو پروسه تولید را پیش برده( لغت کشف برای توضیح  علمی کلمه مناسبی نیست  ) ژنریک را هم کپی دارو درنظر بگیرید. خلاصه یک گروه ده نفری از بچه ها راهی بازدید شدیم. البته بخش R&D. این بخش قسمتی از کارخونه هست که کارهای تحقیقاتی مرتبط با ساخت و فرمولاسیون را انجام میدن. یعنی محل کار اینده فارغ التحصیلان داروساز صنعتی. خود کارخونه و خط تولید هم طبقه اول بود که چون ربط مستقیمی به کار ما نداشت و محلی هست که دارو ساخته میشه و از لحاظ اصول ایمنی و بهداشتی درست نیست بازدید کننده داشته باشه ما را نبردن. و اما کارخونه: یک ساختمان بزرگ دوسه طبقه بدون پنجره. بخش R& d که همون بخش تحقیق و توسعه هست شامل دوبخش بود. بخش فرمولاسیون و بخش انالیز. حالا وارد جرییات نمیشم اما هردو بخش بطرز وحشتناکی محیطهای دلگیری داشت. بخش فرمولاسیون اتاقهای خیلی خیلی کوچیک هرکدوم با یک یا دو دستگاه و بخش انالیز یک ازمایشگاه خیلی خیلی بزرگ با کلی دستگاه انالیز و تعدادی متخصص که داشتند داروها را انالیز میکردن. درست که دستگاهها همه به روز و مجهزبودن  اما همه اتاقها و ازمایشگاهها بدون پنجره بودن ( که البته برای ازمایشگاه منطقی هست) اما نه حتی برای دفترهاشون. بینهایت صنعتی بودن محیط ورای تحمل من بود. تنها نقطه دلگرم کننده برای من اینه که تخصص من نه انالیز هست نه فرمولاسیون و تمرکز من فارماکوکینتیک هست. حالا بسته به موضوع تز ام میتونم گرایش این رشته را هم تعیین کنم و بهش جهت بدم. مثلا کلینیکال یا مدل سازی که مثلا همین مدل سازی میتونه دوشاخه کاملا مجزا بشه. اصلا چیزی که تو امریکا خیلی جلب توجه میکنه همین تخصصی شدن کارهاست. یعنی من فارغ التحصیل داروسازی صنعتی هستم اما بسته به درسهایی که برمیدارم و نوع ازمایشگاهی که انتخاب میکنم و نوع تز کلی این رشته شاخه پیدا میکنه و اینطور میشه که الان فرضا هفت هشت نفر فقط توی یک ازمایشگاه و زیر نظر یک استاد داریم کار میکنیم اما هرکدوم تخصص و بعد از این کار تخصصی مختص خودمون را خواهیم داشت. و اینطوری هست که وقتی سر به سایت اعلام تخصصهای مورد نیاز یک کارخونه داروسازی میزنی یا توی لینکدین عنوانهای شغلی را میبینی از تنوع شغل فقط تو همین بخش فارماکوکنتیک تعجب میکنی. بهرحال امیدوارم محل کار اینده ام انقدر صنعتی و زمخت و بیروح نباشه و یک دفتر گوگوری با یک پنجره بسمت طبیعت با یک درامد زمخت و گنده درانتظارم باشه.


نوشته شده در : یکشنبه 6 اسفند 1396  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Website Traffic | Buy Targeted Website Traffic