امروز:

همسر یک دانشجو

» نوع مطلب : چكه چكه  ،غرانه ،روزها در اون سر دنیا ( سال هفتم) ،

سلام احوالتون، همگی خوبید؟ خوب خدمت دوستان بگم منم خوبم و عرض خاصی نیست جز ذکر مصایب مهاجرت همیشگی. خوب بذار اینبار سر داستان را بچرخونیم بسمت راستین. من از همون اول اشناییمون حرف رفتن‌ را میزدم و راستین هم با اینکه موافق صد در صد نبود، اما گفت همراه میمونه و موند. عقد که کردیم همه سکه ها شدپول فایل باز کردن برای کانادا، که البته ۵ سال بعدش که کانادا تموم پرونده ها را برگردوندبا اون پول نمیشد حتی یک سکه هم خرید. موقعی که باید فرانسه میخوندیم پابه پای من کلاسها را شرکت کرد و نمره زبانش هم بهتر از من شد. وقت اومدن به امریکا که شد، با اینکه خیلی بیشتر از من به خانوادش وابسته بود، همراهم شد کارش را ول کرد و اومد. روی ویزای f2 بودن یا همسر دانشجو‌بودن خیلی سخته، چون عملا اجازه یک ساعت کار هم نداری. تقریبا تموم شهریه فوق لیسانس دانشگاه ام را خودمون با فروش اپارتمانی که ایران داشتیم دادم. چه روزهای سختی بود پول ریال را به دلار تبدیل کردن ومیلیونی پول شهریه دانشگاه و هزینه زندگی را دادن. عملا اخرش دیگه پولی برای اوردن نبود. بعد از اون که وارد phd شدم دانشگاه هزینه شهریه ام را داد و ماهی ۵۰۰ دلار هم خرج زندگی، زندگی با ماهی ۵۰۰ دلار حتی تو ارزونترین ایالتهای امریکا هم غیر ممکنه اما دانشگاه ما میدونه که تو نیویورک پیدا کردن کار جنرال یا نقد یک امر عادی حساب میشه، برای همین همه دانشجوهای اینترنشنال دانشگاه ما از دم مجبورن کار جنرال خارج از دانشگاه داشته باشن تا بتونن از پس هزینه های زندگی بربیان و گرنه ۵۰۰ دلار حتی هزینه اجاره یک اتاق تو نیویورک هم نیست. این وسط راستین جور من را کشید، کار راستین بود‌که باعث شد من هم بتونم تمام وقت روی پروژه fda فعال کار کنم و خودی نشون بدم. هرچند‌کار جنرال پیدا کردن هم راحت نبود و‌بدون رابطه و شناخت غیر ممکن بود. ما تا ۷ ماه اول یک ایرانی هم نمیشناختیم، خدا عمر بده به یکی از بچه های این وبلاگ بنام ریحانه که پیشنهاد داد تو فیسبوک نیازمندیهای نیویورک را پیدا کنید، اون صفحه را پیدا کردن همان و جماعت ایرانی را پیدا کردن همان. دقیقا اولین باری که من تو جمع ایرانیهای اینجا رفتم شب یلدای سال ۹۳ بود، بلطف یکی از بچه های با محبت اون جمع راستین هم کار جنرال پیدا کرد، از اتفاق کار جنرال ظاهر داری هم هست اما برخلاف ظاهر، حقوق جنرال یعنی ساعتی ، اونهم ساعتی ۱۰-۱۲ دلار. از اون روز تا خود امروز بلطف کار راستین دیگه لازم نبوده پول از ایران بیاریم. هرچند این پول انقدر کمه که با هزینه های ما جور در نمیاد و هرماه کمی هم از کردیت خرج میکنیم. شش سال روی کار جنرال بودن خیلی سخته، حتی با وجود حوصله و صبر زیاد راستین. این اواخر بشدت کم اورده و از این وضع خسته شده. برای همین بزرگترین ارزومون برای گرفتن گرین کارت، دیدن خانواده هامون نیست، گرفتن اجازه کار برای راستین هست. تو این چندسال شاهد پیشرفت دوستهامون بودیم تو کار، زندگی، خونه خریدن، زندگیهاشون را شکل دادن اما مافقط تو حالت انتظار بسر بردیم. روزی که اجازه کار راستین را بگیریم، راستین تو چهل و خورده ای سالگی باید از اول استارت کار بزنه. سخته. پولی نبود که اونهم دانشجو بشه. الان دیگه حتی فرصت و حوصله ای هم نمونده. یک دوستی اینجا میگفت چرا ویزای کار نگرفت. ویزای کار گرفتن برای کسی با مدرک ایران و‌مهمتر بدون اجازه کار اسون نیست، میشه گفت غیر ممکنه. همینطوری با مدرک اینجا و اجازه کار اینجا تو زمان opt پیداکردن شرکتی که اسپانسرشیپ بشه برای ویزا راحت نیست چه برسه به اینکه اصلا اجازه کار نداشته باشی. اگه یادتون باشه من و برادرم همزمان مهاجرت کردیم اون رفت کانادا و ما اومدیم امریکا. الان مدتی هست اونها خونه اشون را هم خریدن. بنظرم مسیر اصلی مهاجرت باید اون شکلی باشه نه بعد شش سال تازه از صفر شروع کنی. امیدوارم روزی نرسه که بگم بعد هفت سال چون دارم میبینم که راستین چطور زیر چرخ مهاجرت و انتظار داره له میشه. تکلیف من معلومه. من درسم را خوندم و همین الانش قبل اینکه فارغ التحصیل بشم پیشنهاد کار میگیرم اما اون چی. خلاصه کنم زندگی برای همسر یک دانشجو سخته. خصوصا کسی که سالها تو ایران برا خودش جایگاه و‌بروبیایی داشته و الان مدتهاست منتظره تا از نو‌شروع کنه. این انتظار برای یک مرد تخریب گره که ببینه چطور جوونتر از خودش زندگیهاشون را شکل دادن و جلو میرن و اون همچنان منتظره تا از صفر شروع کنه. پ.ن. زندگی دانشجویی ما بخشهای زیبا و قشنگ هم داره که تو اینستا میذارم، این نوشته ها به این معنی نیست که جفت ما نشستیم و زانوی غم بغل کردیم. زندگی همین فرصتهای الان هست که سعی میکنیم با همین شرایط و امکانات بهترینش را داشته باشیم


نوشته شده در : دوشنبه 24 شهریور 1399  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

hamide
جمعه 4 مهر 1399 11:27
سلام آسمون جون خوبی فدات شم؟ ایشالا که بهترینا رقم بخوره مام تو ایران همینیم همش میگم با این سن هنو ی درآمد از خودمون نداریم و بقیه ک معلم شدن الان دستشوم تو جیب خودشونه و ما مهندس شدیم دستمون جیب بابا، مطمئنم با همت تو و راستین همه چی درست میشه. چرا من آیدی اینستاو ندارم :(((
پاسخ اسمان پندار : سلام حمیده عزیز و ماه، فدای محبتت. اره متاسفانه خیلی عجیب و نا مردی حقوق مهندسی تو ایران پایینه، تازه اگه شغل متناسب با رشته و درسی که خوندی پیدا کنی. بقول تو اوضاع رشته های مهندسی اونقدر بده که غبطه معلمی را باید خورد که اونهم داستان خودش را داره. یعنی حمیده ببین طاهر امریکا با ایران فرق خاصی نداره، فرق اصلی اینه که مثلا یک کارگر یا یک روز مزد میتونه یک خونه اجاره کنه و ماشین بخره و زندگی خوبی داشته باشه و‌سال تا سال نه تورمی، نه نگرانی. ای دی اینستا asemanny هست. خیلی فعال نیستم و هراز گاهی عکس و فیلم از جاهایی که میرم میذارم :))
الی
سه شنبه 1 مهر 1399 13:03
سلام آسمان جون. واقعا شرایط سختیه برای راستین. خیلی خوبه که همدیگرو درک میکنید. ولی مطمئنا هم برای راستین هم زندکی اینطوری نمیمونه
پاسخ اسمان پندار : سلام الی جون خیلی سخته، همه دوستهامون دارن پیشرفت میکنن و زندگیهاشون را شکل میدن، اونوقت من و راستین هنوز درگیر پروسه گرین کارتیم، قضیه اینه ادمهای هم سن ما دیگه نباید دانشجو باشن و درگیر شرایط زندگی دانشجویی. از اونطرف میبینم کسانی مثل برادرم که به کانادا مهاجرت کردن چقدر شرایطشون به لطف کانادا رو به پیشرفته. البته خوشبختانه امیدواریم بعد این پروسه گرین کارت وقتی راستین هم اجازه کار بگیره زندگی ما هم تغییر کنه
ربولی حسن کور
جمعه 28 شهریور 1399 01:08
سلام
و تمام این مشکلات در حالیه که خیلی از اقوام ساکن ایران حسرت زندگی شمارو میخورند
پاسخ اسمان پندار : سلام دکترجان، راستش واقعا نمیدونم حسرت میخورن یا نه، اخه من از همون اول سعی کردم هم خوبیهای امریکا را بگم هم سختیها، فامیل من که سال اول و دوم بهم میگفتن شما دیوانه اید که رفتید و اینجا زندگیتون خوب بود. فامیل راستین هم که مخالف سرسخت مهاجرت. اما شاید الان متاسفانه با اوضاع داغون مملکتمون بگن خوب کردید رفتید، که راستش واقعا دلم نمیخواست اینطور می بود.
حسین
چهارشنبه 26 شهریور 1399 10:58
سلام
خیلی عالی که قدرکاراشو میدونی ومهمتراینکه ی همسر وهمسفرخوب داری
پاسخ اسمان پندار : سلام ممنونم، همسر وهمسفر خوب نقش کلیلدی تو مهاجرت داره، خیلی خوش شانسم:))
رویا
سه شنبه 25 شهریور 1399 16:56
آسمون عزیز من طرفدار پر و پا قرص راستین هستم واقعا دمش گرم جدا میگم تو این چند سال که دنبالت میکنم خودت واسم یه طرف بودی اما همسرت یه طرف دیگه اونم واسه خودش وزنه خوبی بود به نظرم روحیه خاصی باید داشته باشی که بتونی تو شرایط راستین دوام بیاری دستش درد نکنه شرایط شما کاملا قابل درک هست امیدوارم راستین پاداش صبر و حوصله و فهم و درک خوبش را بگیره و در کنار هم به بهترینها برسید
پاسخ اسمان پندار : رویا جونم، چقدر مسیج قشنگی بود و حتما برای راستین میفرستم، حقیقتش با اینکه کم‌ از راستین مینویسم، اما راستین را خوب شناختی. انصافا یکی از فرشته های زمینی هست که بیدریغ و بی انتظار به مردم محبت میکنه و هرکسی باهاش برخورد داشته، مثل خانواده ام و فامیل و دوستانمون خیلی دوستش دارن. ارزوی منم مثل تو هست که پاداش قلب پاک و‌ با محبت و درک و فهم بالاش را بگیره، از ته دل ارزو میکنم این جور ادمها نتیجه خوبیهاشون را ببینن:)
نظرات پس از تایید نشان داده خواهند شد.
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Website Traffic | Buy Targeted Website Traffic