لحظه ای که تموم شد
یک پارچ پراسپکتس
نشسته ام پشت میز و سعی میکنم سرو سامانی به پرزنتم بدم، هفته دیگه جمعه ساعت ۲ صلات ظهر پراسپکتس دارم، میشه ساعت ۱۰ شب موقع شام و سریال شما تو ایران، همینطور که سعی میکنم این پرزنت ۵۰ اسلایدی را اماده کنم یاد دفاع فوق لیسانس (مستر) سه سال پیشم میافتم، انصافا من چطور تونستم درظرف سه هفته یک تز بنویسم و دفاع کنم، جل الخالق. الان یک هفته هست دارم زور میزنم تا جملات و مطالبی را که میخوام توی ۴۵ دقیقه بگم، خنده دار اینه از بس ترتیب مطالبی که میخوام بگم یادم میره و یا جمله بندیم پیچیده و ایرانی وار میشه و دوباره از نو مجبورم جملات را ردیف کنم میبینم یک روز کامل پرزنتم طول کشیده، فکر کن اساتید را بنشونی و چندساعت ان و اون کنی و موهات را چهارچنگولی بکنی تا جمله و مطلب دلخواهت بیاد سر زبونت. نگران نباشید که خودم هم سعی میکنم نباشم .این پروسه یکبار در سه روز توی تز مستر انجام شده، حالا که یک هفته وقت دارم. میدونم تا اخر هفته اخرش این رکورد یک روزه به ۴۵ دقیقه میرسه. البته به خرج یک بسته ایندرال ۱۰. اخ چقدر منتظر تموم شدنشم، میدونم میدونم قرار نیست چیزی تموم بشه، پایان این پراسپکتس یعنی شروع یکسری ازمایش دیگه و بعد تکرار همین داستان برای دفاعم. کلا تو این زندگی لا مذهب فقط یک نقطه ختم متن وجود داره و بقیه اش نقطه سرخط هست. بعضی نقطه ها هم میشن علامت تعجب یا علامت سوال، گاهی دردناک و گاهی شیرین، گاهی هم دوست داری چندخط را با هم یکی کنی تا برسی به اون نقطه و طاقت خط های ابی انتظار را نداری. چه عجله ای برای تموم کردن این متن داریم. بعد از این پراسپکتس اولین کاری که میکنم میرم دریا، دست به پنجه با اقیانوس مواج. بعد میشینم با موهایی که پرازماسه هست و تو هم گره خورده تو افتاب تا تموم این خستگی بخار بشه و بره. اره این برنامه ام هست پ. ن. فکر کنم مغزم زیادی مخلفات توش گیرکرده، این عنوان اون لابلا یکهو زاده شد.
تحقیقات اینجانب
از اونجا که دارم روی پیش دفاعم کار میکنم شاید بهترین موقع باشه که کمی از تحقیقاتم به زبان ساده هم بنویسم، فقط چندتا واژه کلیدی تو این تحقیق وجود داره که نمیتونم بگم چون اولین سرچی که بکنید میرسید به من، منم همین جا که گل و بلبل خدمتتون هستم و چه لزومی داره که برید کشف کنید اسمان چه ریختی هست. هرچنداگه کسی با این مبحث اشنایی داشته باشه، احتمالا وقتی مقاله هامون از دست fda ازاد بشه میتونه پیدام کنم، که دمش هم گرم. خوب بریم که موقع اظهار فضل هست. حتما اصطلاح داروی ژنریک و برند را خیلی شنیدید، داروی برند دارویی میشه که اولین بار فرمولش ساخته میشه و بعد وارد بازار میشه، معمولا ازموقعی که کارروی فرمول دارویی شروع میشه تا برسه به بازار ۱۵-۲۰ سالی طول میکشه و همین دوره ۲۰ساله ،مالکیت انحصاری اون دارو را به کارخونه سازندش میده. بعد از تموم شدن دوره انحصار، کپی از دارو با حفظ تموم ویژگیها و عملکرد دارو تو کارخونه های ژنریک شروع میشه، پس داروی ژنریک میشه کپی داروی برند. حقیقتش این اصطلاح تو ایران به اشتباه مصرف میشه چون اصلا داروی برندی وجود نداره و همه داروها ژنریک هستن. حالا بیخیال ایران برگردیم دوباره سر امریکا. داروی برند چندبرابر داروی ژنریک قیمت داره، چون سالها وقت صرف ازمایشهای روی حیوان و انسان میشه تا عملکردش از هرجهت بررسی بشه. واین ازمایشها خیلی خیلی گرونه، الان حضور ذهن ندارم اما فکر کنم میلیارددلار( درست گفتم ۲/۶ بیلیون دلار) بشه. بعد کارخونه ژنریک که میخواد داروی مشابه بسازه فقط باید نشون بده عملکرد داروش شبیه برند هست، برای این کار میان ازمایش روی انسان یا حیوان انجام میدن و با گرفتن نمونه از خون و بررسی شباهتهای فارماکوکینتیک ،دارو را تایید میکنن، خوب تا اینجا مشکلی نیست و همه چی گل و بلبل. حالا یک گروه از دارو هاهست مثل بعضی داروهای پوستی، چشمی، ریه که فقط رو همون عضو تاثیر دارن. یعنی اصلا دارو به خون نمیرسه که بخوان از خون نمونه بگیرن. اینجا جایی هست که باید میزان دارو را تو عضو اندازه گرفت و تخصص من هم همین جاست. دو گروه داروی پوستی داریم، اونهایی که از پوست رد میشن و به خون میرسن و اونهایی که محل اثرشون خود پوست هست، تاحالا هیچ روش استانداری برای اندازه گیری دارو تو پوست شناخته نشده، و برای همین قیمت داروهای پوستی ژنریک اندازه قیمت برند هست. یکی دوتا عدد هم خدمتتون بدم که حدود دستتون بیاد. مثلا قیمت نسخه های پوستی سال ۲۰۰۴ پنج بیلیون دلار بوده و این عدد نه سال بعدش یعنی ۲۰۱۳ شده ۱۵ بیلیون دلار. بخاطر همین مشکلات داروهای ژنریک. برای همین fda با دو گروه کار میکنه که یک تکنیک و روش استاندارد برای اندازه گیری دارو توی پوست پیدا کنن. یکی گروهی بزرگ تو اتریش هست و گروه دومی، گروه فسقلی ما هست. گروه اولی دوسال زودتر از ما شروع به کار کردن وکلا یک انستیتو بزرگ هست که برای تکنیکشون حق اختراع هم گذاشتن و پول هم دارن درمیارن. گروه دوم هم ما یعنی من و موبور و استادم. گروه اول تاحالا یکی دوتا مقاله هم بیرون دادن اما ما هنوز هیچی مقاله ندادیم و همینطور که قبلا هم گفتم fda یک گرنت جدید داره که هم ما و هم گروه اتریشی براش اپلای کردیم و نتیجه اش شهریور معلوم میشه. بنظرم عملا به هرکدوم از ما که گرنت را بدن. معلوم میشه کدوم تکنیک بیشتر مورد قبول fda هست، متابولیسم پوست هم یک بحث دست نخورده هست، بعضی محققها تونستن با ازمایش خارج از بدن یا مثلا نمونه برداری از پوست ثابت کنن پوست هم متابولیسم داره اما هیچ کدوم فارموکوکینتیک متابولیتهای پوستی را بدست نیاورده بود که این پاییز اینجانب این کار را کردم البته هنوز چندتا ازمایش دیگه هم باید بکنم که از لحاظ علمی داده هام قوی بشه. اما دراخر پول اون هم بیلیونی حرف اول را میزنه و فعلا تمرکز fda استانداردساری تکنیک هست و متابولیسم و این چیزها خارج از الویت و بدرد مقاله میخوره. یعنی مهمترین بخش کارچندسال دیگه میشه که یکی از این دوتکنیک یا هردوش بعنوان روش استانداردبرای اندازه گیری فارماکوکنیتیک داروهای پوستی شناخته میشه، و اون موقع هست که بنده میتونم بادی به غبغب بندازم که بعله تکنیک ما بود. این وسط چندتا مقاله بعد از عهد بوقی گیر ما میاد پ. ن. ۱. نگردید دوستان، اثری از همه این داستانها که گفتم تو اینترنت پیدا نمیکنید، چون تموم داده ها و اطلاعات محرمانه و خدمت fda هست پ. ن ۲. خوب این از اون پستهاست که نمیتونم مدت طولانی اشکار بذارم و بعد یکی دوماه میره تو رمزی پ. ن. ۳ اره واقعا خوش شانس بودم که استادم این گرنت را گرفت و خرکار که با پشتکار تراکتوریم تونستم خودم را بکشم بالا
کار تحقیق
دارم میرم دانشگاه که یک ازمایش دیگه روی خرگوش داشته باشم. ازمایش جدید برای گرفتن گرنت fda جدیدی هست که استادم داره براش اقدام میکنه. بنظرم شانسش بین رقباش بخصوص رقیب اروپایی زیاده، چون دقیقا مشخصات گرنت همین ازمایشهایی هست که الان داریم انجام میدیم. دیروز اخرین میتینگ برای پایان گرنت قبلی با fda بود، کلا نتایج ازمایشهایی که از سپتامبر روی خرگوش داشتم خیلی خوب بود و دیروز هم بعد پرزنتم روی نتایج اخرین خرگوش، رییس گروه fda از کارم تعریف کرد. البته سری قبل که پرزنت کردم از سبک پرزنتم خوشش نیومد و ازم انتقاد کرد چون بیشتر گرافها را توضیح میدادم و اون میخواست تحلیل بشنوه. اما اینبار سعی کردم نکاتی را که گفته بود رعایت کنم . امروز جمعه هست، ازمایش دو مرحله ای و ۴۸هست و مرحله دومش امروز، چند روز پیش یکی از بچه های ایرانی ،(کلا ۶ تا ایرانی تودانشگاه هستیم که سه تاشون داروسازی میخونن بقیه phd. البته ایرانی کانادایی داروسازی و phd همزمان داره. جالبه همه هم دختر هست. دوتا پسر ایرانی هم داشتیم که برای فوق لیسانس اومده بودن و فارغ التحصیل شدن رفتن. ) ای بابا از بحث منحرف شدم. دلشتم میگفتم یکی از بچه های ایرانی ازم پرسید تو که ایران داروسازی خونده بودی چرا با مدرکت کار نمیکنی. بهش گفتم من سالها تو داروخانه بودم، از صبح که میرفتم سرکار تا ساعت ۵ بشه پنج دقیقه به پنج دقیقه ساعت را نگاه میکردم. نه اینکه داروخانه شلوغ نباشه وکاری نداشته باشم بکنم بلکه واقعا شغلش حوصله سر بر بود. تز داروسازی تو ایرانم بنظرم فقط بدرد چاپ شدن بعنوان مقاله تو یک مجله میخورد. کلا بنظرم اکثر کارهای تحقیقاتی تو ایران همینطوره و کمتر کسی امید داره که کار و تحقیقش واقعا تو علم روز تغییر چشمگیر و مشخصی داشته باشه. هدف تحقیقات تو ایران مقاله هست. اما اینجا این ریسرچ شرایطی را فراهم کرده که میتونم حس کنم تو بخشی از پیشرفت علمی سهیمم. محیط ازمایش از نظر نفرسوم بنظر خسته کننده میرسه اما حالا که خودم کارعلمی میکنم میدونم چون محقق درگیر نشون دادن یا ثابت کردن چیزی هست، کمی کار پازل گونه میشه که میخواهی معمای اون ریسرچ را حل کنی و درکل این باعث میشه از کار لذت ببری و گذر ساعتها و دقیقه ها برات تا حدی :)) لذت بخش میشه. این مطلب را ده روز پیش نوشته بودم که الان فرصت کردم بذارمش
یک اخر هفته
دوشنبه است ساعت ۱۲ ظهره ومن تو خونه ام و نشستم دارم قهوه صبحگاهیم را میخورم. جمعه یک ازمایش دیگه روی خرگوش داشتم، رسما چهارمین ازمایش از این سری جدید، اینبار داروی میدازولام بی حس کننده را از کارخونه دیگه ای خریده بودیم. دارو بنظر کامل بی حس نمیکرد و وقتی دوز را بالا میبردم اثار سیانوز پیش می اومد( رگهاش بنفش میشد) در کل تو طول همه ازمایش با خرگوشه استرس کشیدم. اخرهای ازمایش هم خوب پیش نرفت و یک استرس دیگه پیش اومد، همه اینها را اضافه کنید که یکی از بچه ها برام خبر اورد نادوست داره رو مخ یکی که قرار بود یکی دوساعت بیاد کمکم تا من برم ناهار کار میکنه. درواقع پنجشنبه جلوی نادوست از دهانم در رفت که اگه این دختر هندی به کمکهاش ادامه بده قصد دارم اسمش را بذارم رو مقاله ام( ایرانی کانادایی میگه اگه نمیشناختمت فکر میکردم از بدجنسی این حرف را جلو نادوست زدی اما میدونم استاد سوتی دادنی) . دختر هندب حالت رییس بازی شدیدی داره و و درحالی که حتی ازموبور هم زودتر وارد این ازمایشگاه شده سالهاست هیچ داده ای نداره. برای همین استادم ازش خوشش نمیاد و نادوست و من این موضوع را میدونیم) بعد هم اضافه کردم فقط موندم اگه قرار باشه به fda میتینگها بیاد و بخواد شروع به حرف زدن کنه چیکار کتم. شب به نادوست مسیج دادم که از حسودی و بدجنسیت خسته شدم و همین رابطه فرمال ازمایشگاهی را هم نمیخوام، لطفا دیگه همین رابطه را تموم کنیم. کلی مسیج و در وری با فحشهای ناجورداد. شنبه باید میرفتم ازمایشگاه، نادوست هم چندوقتیه ازمایشهاش را شروع کرده البته باید بگم دومین ازمایش از سری چندماهه ازمایشهای خارج از موجود زنده اش. وارد شدم و برخلاف همیشه سلام ندادم که عملا دیگه حرف نزنیم. شروع کرد به چرت و پرت گفتن و داد زدن. بهش گفتم حرفهام را توی همون یک مسیج زدم و تو هم حرفهات را گفتی ادامه ندیم اما بیشتر داد زد، خلاصه بگم اخرش با اصرارزنگ زد به اون دختر هندی( خوب ادمها میتونن تشخیص بدن لازم نیست یک نفر مستقیم بگه تو نباید به فلانی کمک کنی بلکه این حرف میتونه به روشهای مختلف گفته بشه) بذار اینطور بگم بنظرم اخرش دستش برای اون یکی هم ازمایشگاهیم یعنی دختره هندی هم رو شد.البته فکر کنم خودش تشخیص نداد که یک نفر دیگه هم فهمید که حسود و بدجنسه. خلاصه نادوست بدون توجه به اصرار من برای حرف نزدن همچنان با من حرف میزد. میدونید پشت تلفن جلوی دختره هندی میگفت این اسمان که ده سال از ما بزرگتره اینطور و اینطور یا روبمن میگفت چرا نمیگی که چی در مورد دختره هندی گفتی ، من هم مطابق معمول رک و راحت گفتم قصد داشتم اسمت را رومقاله بذارم اما نگران بودم که ممکنه تو fda میتینگ حرف نامربوط بزنی. میدونید دلم برای نادوست میسوزه و هم چاره ای برام نمیذاره، بشدت ناراحته که چرا اسمی روی مقاله های من و موبور نداره،، یا چرا از اون کمک نمیکیرم تا اسمی روی مقاله داشته باشه یا اونقدر احمقه که فکر میکنه با داستان ساختن و پشت سر دیگران بصورت حرفه ای زدن میتونه اسمش را روی مقاله ها بچسبونه. متاسفانه من ادم سوپر رکی هستم درواقع میشه گفت بدترین خصوصیت اخلاقی من رک بودنم هست و راستین بارها بهم گفته اسمان لازم نیست همه حرفها را بزنی . اما متاسفانه یا از نظر خودم خوشبختانه تکلیف نادوست را روشن کردم و مشخصا بارها بهش گفتم من نمیتونم باهات کار کنم، من نمیتونم تو هیچ ازمایشی تو را کنار خودم داشته باشم. این قضیه خیلی برای نادوست سنگینه، نه اینکه اهمیت بده به دوستی، نه، قضیه اینه فکر میکنه با هرز پریدن و بجای کار علمی کردن هرروز تو دفتر استاد ولو شدن و حتی شرکت تو fda میتینگ یا یکی دوساعت سمپل گرفتن از خوک و خرگوش میتونه حق اسم روی مقاله داشته باشه، اما من و موبور سفت و سخت رو این حرفیم که تا کسی کارواقعی علمی نکنه اسمش روی مقاله های ما نمیاد، صد درصد خود نا دوست میتونه همین کار ما را ادامه بده و از خودش مقاله و پوستر داشته باشه اما تنبل تر از این حرفهاست، کسی که حتی تکالیف کلاسش را هم با خلاصه کردن تکالیف بچه های دیگه از روی سایت دانشگاه مینویسه( یک تکلیف سفید خالی سابمیت میکنه، بعد دسترسی به تکالیف بقیه داره، از اونها کپی میگیره بعد تکلیفش را با ایمیل به استاد میفرسته و میگه اشتباهی سفید سابمیت شد) ، کجا حال سخت کاری داره. حتی من اطمینان ندارم که اگه بخواد بهم کمک کنه کاری را درست انجام بده و کپی کاری نکنه ، یعنی نمیتونم حتی بهش اطمینان بکنم. خلاصه دیگه ازمایشگاهمون بجای صدای خنده وشوخی تا اون کله دانشگاه، به یک محیط ازاردهنده تبدیل شده. میدونید قصدم از نوشتن این پست شرح حال دعوای من و نادوست نبود میخواستم علت حال بدم را بنویسم. پس ادامه میدم. شنبه با نامه مسیول خرگوشها به استادم و دامپزشکهای گروه شروع شد که حال خرگوش ازمایش شده خوب نیست. خودم هم شنبه بعد از سونوگرافی از پوستش ( ادامه ازمایش) با استرس زیاد متوجه شدم خرگوشه مشکل تو راه رفتن داره و نامه اون فرد را تایید کردم. دیروز یکشنبه راستین و دوستهامون رفتن هایکینگ روی برف. تجربه خیلی خاص و عالی داشتن. من اما مجبور بودم از ساعت ۷:۳۰ برم سر کار چون کاراجباری ta برام گذاشته بودن. ساعت ۲ رفتم ازمایشگاه خودمون و بقیه سمپل های خرگوش را توماشین برای انالیز گذاشتم، بعد رفتم خرگوش را چک کردم و دیدم پای راستش مشکل داره، احتمالا جای یکی از امپولهای بی حسی مشکل دار شده. باز استرس.به استادم نامه نوشتم و گفتم امروز صبح ( دوشنبه) ازمایشگاه نمیرم. بعد هم خسته به خونه برگشتم، از شدت خستگی رژیمم را شکوندموکلی شکلات خوردم، راستین اومد کمی کتاب خوندم و زود خوابیدم. امروز تا ساعت ۱۱ خوابیدم، بیدار شدم تموم فکرم پیش وکیل هست، خیلی بدقولی میکنه از اول قرارداد حتی یک کار هم انجام نداده، دارم فکر میکنم عجله کردم برای نوشتن قرار داد با این وکیل و باید چندماه دیگه هم صبر میکردم و با وکیل معروفی که همه ایرانیها باهاش قرارداد میبندن قرارداد میبستم، اون وکیل معروفه گفته بود بعد از تموم شدن درست ما باهات قرار داد میبندیم، دارم به این فکر میکنم چطوری میتونم با این یکی وکیل قرارداد را فسخ کنم و پولم را بگیرم. فردا سه شنبه موبور پیش دفاع داره، اگه میخواستم تزم را سنبل کنم میشد کارم را جمع وجور کنم و منم بزنم تو دل دفاع و این حرفها اما خودم میتونم تشخیص بدم که اگه کار درست میخوام باید این ازمایشهای خرگوشها را ادامه بدم و از توی ااین کار یک تز خوب بنویسم. قراره خانواده برادرم برای سال نو بیان پیشمون اما ادم افسرده حتی از فکر مهمونی هم حالش بد میشه. خلاصه بگم دوستان خسته ام، خسته و کمی افسرده، این انتظار گرین کارت که شامل تغییر تو وضعیت کاری راستین هم هست صبرم را بریده. واقعا خسته ام
خرکاری ازمایش
قصد داشتم یک پست راجع به تگزاس و کنفرانسم بنویسم اما الان دوباره توی یک شرایط چالشی هستم که تموم فکرم را درگیر کرده وپست تگزاس باشه برای هفته بعد که خیالم راحت تره. میدونید که دوباره فصل جدیدی ازازمایش با خرگوش شروع شده موبور عملا رفته و گهگاهی برای کارهای پایان نامه اش میاد، کاملا دست تنهام، از چالش ازمایش بدون کمک اصلی براومدم ( یکی دونفر کمک برای سمپل گیری میان) اما توی یک چالش دیگه گیر کردم، بعد از ازمایش و بعد انالیزشون با دستگاه گرون قیمت lc/msms باید داده ها مرتب بشن و بعد با نرم افزار گرافهاشون را بکشیم و بعد بشینیم فکر کنیم ببینیم این گرف چی بهمون میگه. خوب حدس میزنید چالش من الان کجا باشه؟؟؟؟ احتمالا حدستون اشتباهه چون الان من تو مرتب کردن داده ها گیر کردم. داده ها خیلی زیاده. فرض کنید حدود ۱۰۰۰ تا. و حدود دو سه روز طول میکشه تا مرتب بشه. چشمی خیلی سخته بفهمی یک جای کار میلنگه و فقط بعد از دیدن گراف میشه فهمید داده ها جابجا شده. خلاصه الان دوسه باره از اول کار را انجام میدم و به گراف که میرسه میبینم یک جا اشتباه شده. بعد اینرا به اینکه هرروز استادم سراغ نتیجه ها را ازم میگیره اضافه کنید، یعنی دوباره استرس، دیشب متوجه شدم دستگاه وقتی دارو اشباع باشه نتیجه درست را نمیده و امروز باید برم چشمی تک تک این داده ها را چک کنم تازه بعدش مرحله مرتب سازی و بقیه کارها میرسه. تازه دوتا کلاس ta هم امروز دارم و بعید میدونم تا جمعه کار تموم بشه و حتی مطمین نیستم با حل این موضوع داده ها خوب بشن یا نه. خلاصه غیر از موبور که همه این مراحل را خودش انجام داده، هم ازمایشگاهیها میگن، این خرگوشها و خوکها چقدر برکت دارن،شما یک ازمایش میکنید و کلی داده دارید و بعد هم نتیجه خیلی خوب و جایزه و اوارد و از این حرفها، اما وقتی تو هر مرحله کار وارد میشن و بخشی از کار را میبینن میگن اوه چقدر سخته و انصراف میدن، مثلا دوست ایرانی کانادایی وقتی دوباراومد بالاسر کار با خرگوش، با اینکه اونهم دختر خیلی سرسختیه از کار با خرگوش پشیمون شد وتصمیم گرفت ازمایشها را بدون موجود زنده انجام بده. خوب من رسیدم به ایستگاه برم که کلاسم الان شروع میشه.
بریم بگردیم
سلام به همه دوستهای با مرام. خوبید خوشید ؟ یک پست درهم برهم بذارم؟ خوب براتون بگم امروز بعد مدتها خوونه ام. دیروز از 7 صبح تا 9 شب ازمایش بودم اخرش هم خرگوش خانم طاقت نیاورد و یک جفتک زد و ازمایش را بهم زد و همه زحماتمون پرید. دیروز اون دوست هم بود و میشه گفت رسما اولین روز ازمایشگاهیش را گذروند. انصافا زبانش هم خیلی خوبه و تقریبا عین خود امریکاییها حرف میزنه و با دوست موبورمون شوخی میکنه. دیروز یکی دوتا از شوخیها را نفهمیدم و فقط هاج واج نگاه کردم.بهرحال من هم باید بجنبم و street talk ام را قوی کنم. همش که پرزنت نیست واقعا ارتباط حرف اول را میزنه راستی حسم راجع به دوست هم درست بود. من فقط همنشین و دوست دانشگاه یا پله هستم. بیخیال. زندگی همینه دیگه. انواع و اقسام ادمها سر راه ادم سبز میشه. نکته خوبش اینه که همنشین دانشگاه خوبیه. بهرحال حضور یک ایرانی میچسبه اما بدش هم اینه که میترسم شروع به بالا رفتن از من بکنه. اونهم که دیگه کاریش نمیتونم بکنم من نهایت تلاشم را دارم میکنم و بهرحال ادمم و خطاهای خودم را دارم. حالا اگه اون بخواد از نقطه ضعفهام استفاده کنه ادم بودن خودش را نشون میده. خوب از این حرفها بگذریم. ..........رشته ما یک مجمع سالانه داره که هرسال یک شهر برگزار میشه و اگه پوستر داشته باشیم. دانشگاه هزینه اش را پرداخت میکنه. خرگوشهای ما هم که همکاری نکردن و من و موبور پوستری نداشتم. اما دوست موبور گفت ظاهرا fda هزینه رفتن مارا میده. خلاصه با همسر داریم برنامه یک سفر چند روزه به اون شهر و شهرهای اطرافش را میریزیم. اینجا عین همه کارهای دیگه باید خیلی قبلتر برنامه ریزی کرد. چون قیمتها خیلی فرق داره و پولی که دانشگاه میده ثابته. خلاصه یک سفر خوب دوماه دیگه دارم. دیگه اینکه بدمون نمیومد که ابشار نیاگارا را هم تابستون ببینیم. اما مگه تز و ازمایشها مجال میده. خلاصه اگه دوسه روزی ازمایش نداشته باشم اونرا هم میریم چون نیاگارا به نیویورک خیلی نزدیکه و حیفه که نریم. انصافا این مدت هم ماجز اتلانتا و نیوجرسی جایی از امریکا را ندیدیم. حتی بخاطر حجم سنگین کار من و راستین فرصت گشت و گذار درست و حسابی حتی تو همین نیویورک را هم نداشتیم. امسال تابستون که اصلا هیچی. واقعا هیچی هیچی از تابستون نفهمیدیم.
دفاع
برگشتم بعد از یک ماراتن نفس گیر برگشتم. فکر میکردم سخت باشه اما نه تا این حد. مشکل اصلی کمبود وقت بود. فکر میکردم اماده ام. دوسه بار چکنویس تزم را برای استادم ایمیل کرده بودم که لطفا نظرت را بگوو. اون هم پشت گوش انداخته بود شاید بخیالش اون موقع خیلی زود بود. تا دوهفته پیش. دوهفته پیش بود دیگه؟ مطمئن نیستم. رفتم پیشش. یک نگاه به سرفصلها کرد و گفت سر فصلت باید این بشه و کل کار fda را چپوند تو سرفصل. چندتا مقاله هم گذاشت بغلش. یکهو بخودم اومدم دیدم عملا از عنوان تا محتوای تزم همه تغییر کرده. نتایج را از قبل داشتم اما قرار نبود اونها توی تز باشه. قرار بود فقط نتایج کار روی خرگوش باشه اما یکهو شد همه کارهایی که برای fda کرده بودیم. شروع به نوشتن کردم و فرستادم. نه یکبار شاید بیشتر از 10-12 بار فکر کردم کار روی تز تموم شده و باز برای اصلاحات برگشت خورد. از تغییرات فرمت ورد گرفته تا تغییرات تو جدولها و نمودارها. از تغییرات بزرگ تا تغییرات یکدست کردن فرمت تموم نمودارها. شنبه شب بود که سوپروایزرم تا حدی رضایت داد. یکشنبه و دوشنبه هم به خلاصه کردن مطالب و پاورپوینت گذشت. خلاصه تا ساعت 9 شب سه شنبه من فرصت نکرده بودم یکدور از اول تا اخر پرزنتم را بگم و زمان بگیرم. پرزنتم نباید بیشتر از 40 دقیقه میشد. درکل منی که اینهمه استرس پرزنت را داشتم تا موقعی که دفاع را شروع کنم سه بار بیشتر نتونستم تمرین کنم. قوی و خوب دفاع را دادم. دوستهام میگفتند خیلی خوب بود، به همه سوالهای استادها هم با تسلط و ادله قوی جواب دادم. جلسه ام دوساعت طول کشید چون استادم و یکی از استادها سر یک مبحث شروع به بحث کردند. اخرش هم هیچ کدوم نتونستند حرفشون را ثابت کنند. البته فکر میکنم حرف استادم درسته چون بااینکه هر دو توی یک دپارتمان هستنداما اون تخصص اون مبحث را داره و اون یکی استاد بیشتر توی یک مبحث دیگه کار کرده. بعد از دفاع گفتند باز اصلاحات نمودارها، مثلا اینبار تغییر نمودارها از دقیقه به ساعت. و وارد کردن رفرنسهام با برنامه اند نوت.( منم تا اون موقع کاملا نااشنا به این برنامه) و پرینت روی کاغذ مخصوص فری اسید. اونهم تا پنجشنبه چون اخرین مهلت ثبت تز هست. کار . استرس. خلاصه از روزی که استادم اون تغییر را خواست تا جمعه. هرروز از 8 صبح تا 2-3 صبح بیوقفه پشت کیبورد نشسته بودم . طوری بود که وقت غذاخوردن و دوش گرفتن هم نداشتم. یک تن ماهی باز میکردم و بدون اینکه وقت کنم تمومش کنم باز برگشته بودم پشت کامپیوتر. قهوه پشت قهوه میخوردم که مغزم فعال بمونه و بتونم ادامه بدم.یکی دو روز اخر حسابی کم اورده بودم و بزور خودم را پشت کیبورد میکشوندم. انصافا خیلی خیلی سنگین بود و خیلی خیلی اذیتم کرد. اخرش هم پنجشنبه نتونستم تز را ثبت کنم. اول از همه خودم نتونستم کامل تموم کنم و دوم خوش شانسی اوردم مسئول ثبت رفته مسافرت و وسط هفته تشریف میاره. البته یکی از اعضا جلسه دفاعم هم فعلا نیست و امضا اون هم مونده. خلاصه بعد از دوهفته کار فشرده. دیروز اولین روزی بود که استراحت کردم. خونه را تمیز کردم و کمی تلویزیون دیدم.( گیم اف ترونز) الان هم که خدمتتون نشستم هنوز باید یک تغییرات کوچیک تو رفرنسهام بدم و برای دهمین بار چک اخر را بکنم و تزم را pdf کنم که فردا ببرم برای چندمین بار پرینت کنم و انشالله اینبار استاد رضایت بده امضا کنه و صحافیش کنم و بعد شوتش کنم گوشه خونه. این هم داستان تز و دفاعم.
اروم اروم
وقتشه که بخودم بگم اروم اروم. اروم باش اسمان. امروز روزیه که نیاز دارم به نوشتن برای اروم کردن خودم. کمتر از دوهفته دیگه دفاع دارم و هنوز تزم را برای استادم نفرستادم. امشب و فردا صبح اخرین تغییرات را میدم و براش میفرستم. وقتی اکی بده باید سریع پاور پوینتهاش را اماده کنم تا حداقل یکهفته وقت داشته باشم خودم را اماده کنم. استادم دو روز پیش خواست تغییرات زیادی توی تزم بدم و تقریبا همه کارهای اماده سازی پروژهfda را هم خواست که وارد کنم. پریشب و دیروز فشرده کاری کردم و نوشتمشون. اما بشدت کارم پرحجم شده و اماده سازیش برای اراِیه یا بقولی پرزنت کابوسه منه. از اونطرف اوضاع روحیم خوب نیست. احتمالا بخاطر استرس و فشار بیش از حد حساس شده ام وتازگیها خودم نیستم. بعنوان یک داروساز علایم را میبینم و تشخیص میدم که خود همیشگیم نیستم .کارهام را مثل همیشه بادقت انجام نمیدم و کلا استرس نهان رفتارم را عوض کرده. امروز یکی از دوستهام میگفت دختر اروم بگیر و چرا انقدر فکرت را درگیر چیزهای الکی کردی. البته اون میدونه دفاع دارم اما نگرانیهای منرا نمیدونه. اون یکی دوستم هم که دفعه پیش حرفش را زده بودم یکهو رفتارش کامل تغییر کرده. اونقدر بشدت عوض شده که از مرحله تعجب و عصبانیت به مرحله بی تفاوتی دارم میرسم. مرحله ای که طرف از دوست به یک غریبه برات تبدیل میشه. اصلا مدتی هست بد شانسی تو زندگیمون زیاد شده. هفته پیش ماشین خریدیم. ماشین ارزون اما تمیز میخواستیم.راستین کمی وارده. خیلی گشت و یک ماشین خوب پیدا کرد. حتی قبل از خرید یک بازدید حسابی هم برد و مکانیک گفته بود واقعا تمیزه و جز چند مورد جزئی مشکلی نداره. اما بعد خرید یکی دوتا مشکل دیگه پیدا کرد. نمیدونم این مشکلات بوده و از چشم راستین و مکانیک دور مونده یا یکهو سر و کله اش این هفته پیدا شده. یا مثلا دوشب پیش موقع غذا خوردن دندون راستین درد گرفت اونهم چه دردی. امروز رفته بود دندانپزشکی و دندونی که پارسال تابستون چک کرده بود و سالم بوده انقدر پوسیده شده بود که دکتر براش عصب کشی کرده بود. اینجا هم بیمه دانشجویی ما عصب کشی را پوشش نمیده و 800 دلار ناقابل همین امروز برای عصب کشی ساده پرید. خلاصه یکم خسته ام. خسته روحی و جسمی اما حتی فرصت یک روز استراحت ندارم.این خستگی و استرس روی زبانم هم تاثیر کرده و وسط اینهمه ناراحتی برای پرزنت نور علی النور شده. اینجا با شما درد و دل کردم که کمی ارومتر بشم و برگردم سر تزم. فقط میتونم دوباره به خودم بگم اروم باش اسمون. اروم باش. میگذره.
دوست رقیب
گفته بودم که از پارسال کلا 4 نفر ایرانی هم رشته تو دانشگاهمون هستیم. یکیشون زودتر از من وارد یک ازمایشگاه دیگه شده بود و از اتفاق تو ازمایشگاهشون هم خیلی بیشتر از بچه های ph-d موفقه. تا 2-3 ماهه دیگه هم مسترش را میگیره و میره. یکی دیگه از بچه ها کمی خل و چل دراومد. داستانش طولانیه و مناسب هم نیست داستانش را اینجا تعریف کنم اما بهرحال رفتارهاش نرمال نیست و یکجورهایی از زندگیهامون خط خورده. میمونه نفر اخر که ایران مدرسه تیزهوشان بوده و مثل من داروسازی خونده بوده. اینجا هم ph-d میخونه و خیلی خیلی بچه باهوش و تیزی هست. از اتفاق بچه خوبی هم هست و چندماهی میشه کاملا دوست صمیمی هم شدیم. خوب از اونجایی که دوست هم هستیم یواش یواش درجریان کار و ازمایشگاه و روند پیشرفت من و پروژه fda و فرصت خوبش قرار گرفت. و باز هم از اونجایی که وقتش بود که ازمایشگاهش را انتخاب کنه شروع کرد به تحقیق در مورد ازمایشگاهها. من هم تو دوستی کم نذاشتم و همه حسنهای ازمایشگاهمون را گفتم. خلاصه بیست روز پیش رسما وارد ازمایشگاه ما شد. دختر فوق العاده باهوشیه و باز هم من کم نذاشتم و حتی قلق و ریزه کاریهای اخلاق استاد و همکار امریکایی و ازمایشگاه را هم براش گفتم. درعین حال کمکش هم دارم میکنم که کارها را با تموم جزییاتش یاد بگیره. اولین ازمایشی که حاضر بود ازمایش خوکی هفته پیش بود و خوب تونست خودش را نشون بده . بنظرم در عرض 1-2 تا ازمایش دیگه میتونه نفر سوم ازمایشگاه بشه. اما چیزی که یکم منرا ترسونده ولع و اشتیاقش برای بالا رفتنه. راستش داشتم از این فضای ازمایشگاه با وجود کار سختش لذت میبردم اما الان فکر میکنم رقیب بالقوه ای پیدا کردم که زبان انگلیسی اش کامله و خیلی تواناییهای دیگه هم داره و میتونه براحتی منرا کنار بزنه. واقعا نمیخوام تو وادی بازی رقابت بیافتم. اما اینطور که این دوست عزیز شروع کرده فکر میکنم خیلی زود به این بازی وارد بشم. خوب من مسلما ادم سختی هستم و راحت جایگاهم را تقدیم نمیکنم اما نمیشه حقیقت را هم نبینم و واقعیت اینه که بهتر از منه و درعرض چند ماه میتونه از من جلو بیافته. چون مثلا غیر از فارسی و انگلیسی به دوزبان دیگه هم کامل مسلطه.تازه بغیر از زبانهای دیگه که اشنا هست. پشتکار داره و سخت کوشه. خیلی باهوشه و شاگرد اول کلاسشون هست تو بخش جستجو و ریسرچ حرف نداره و خیلی چیزهای دیگه. نمیدونم شاید از اول نباید همه ویزگیهای خوب ازمایشگاهمون را میگفتم بخصوص که اون علاقمندیش را نشون داده بود. شاید هم کار درستی کردم و اگه بعدها ازم جلو بزنه باید بعنوان یک واقعیت قبول کنم و بعنوان نفرسوم مسیرم را برم. خلاصه وسط استرس پایان نامه و کار سخت و پروژه. وجود یک رقیب مشتاق که دوش بدوش من داره حرکت میکنه حس بدی را به من منتقل کرده. واقعا نمیدونم باید از اول اون را از حضور تو ازمایشگاهمون زده میکردم یا نه. بهرحال کاری هست که شده. خوب یا بد. درست یا غلط. خداکنه پشیمون نشم. خدا کنه وسط اینهمه استرس اینده، نگرانی جدیدی درست نکرده باشم و امیدوارم همونطور که تو دوستی ادم قدردانی بوده تو رودر رویی با فرصتها هم همینطور باشه و نخواد منرا دور بزنه و در رقابت را باز کنه.
تقسیم وزنه ها
دوسه هفته گذشته حجم ازمایشها کمتر بود. هفته پیش اولین ازمایش روی خوک را داشتیم اما از این هفته کار خیلی فشرده تر میشه. از این هفته ، هر هفته یک ازمایش سه شبانه روزی داریم و گاهی 5 شبانه روزی. از اونجایی که من و همکارم نفرهای اصلی هستیم باید همیشه حضور داشته باشیم اما بقیه قراره توی شیفتهای 8 ساعته باشند. احتمالا یکجورهایی خواب و استراحت درست و حسابی در کار نباشه. یک صندلی تخت خواب شو داریم که بعید میدونم راحت باشه. اتاق استراحت کارکنان هم هست اما در حد یک کاناپه. هرچند میدونم روزهای سختی میشه اما چیزی نیست که نگرانش باشم. بهرحال اینهم یکجور ازمایشه و این دوماه کار خوکی هم میگذره و همه این ازمایشها تبدیل به خاطره میشه. چیزی که نگرانشم اینه که جولای هم از راه رسیده و من باید برای جلسه دفاعم اماده بشم. هنوز پایان نامه کامل نشده و کار داره. باید پاور پوینت اماده کنم و خودم را برای دفاع و پرزنتیشن اماده کنم. خوشبختانه بخاطر تجربه پرزنتی که قبلا داشتم میدونم اگه خودم را خوب اماده کنم میتونم دفاع خوبی داشته باشم اما درکل استرس دارم و نگرانم. بهرحال من هم ادمیزادم و خسته میشم و برای کارهای بزرگ تنبلیم میاد مثل تراکتور کارکنم. میدونم همه این پروسه هست که باعث میشه ادمها رشد کنند و از لحاظ روحی قویتر بشند. اما واقعا امیدوارم این پروژه قوی سازی یکجا تمومی داشته باشه و بشه کمی نفس کشید. دیروز با یکی از دوستهای ایرانی هم رشته ام که جدیدا و بخاطر وارد شدن تو این پروژه بزرگ وارد ازمایشگاهمون شده حرف میزدم. ده سالی با هم تفاوت سن داریم. میگفت اسمان گاهی فکر میکنم میبینم تو هم خیلی سختی داری میکشی. تو الان باید به اون ارامش و امنیت نهایی رسیده باشی. بهش گفتم میدونم اما جرات فکر کردن بهش ندارم چون همونجا مسخ سختی و مسیری که اومدم و قراره برم بشم و اونوقت زانوم شل میشه و دیگه نمیتونم جلو برم. الان وقت فکر کردن بهش نیست. فعلا فقط باید به جلو و مسیری که در پیش دارم فکر کنم. اونهم خیلی وقته اینجاست و باوجود همه تلاشهاش هنوز نتونسته گرین کارت بگیره. خلاصه میدونم تا 5 سال اینده سه تا چیز را میخوام. گرین کارت. کار و بچه.در کل همه اش یعنی امنیت و رفاه لازم. اما اصلا نمیدونم این مسیر منتهی به این سه هدف کی و چطور پیش میره. مثلا میدونم باید کلی مقاله با سایتیشن بالا داشته باشم بخاطر درگیر شدن تو این پروژه امکانش زیاده اما نمیدونم ایا میتونه منتهی به گرین کارت بشه ؟اصلا جواب میده؟ یانمیدونم این اتفاق دو سال دیگه این موقع میافته یا سال بعدش. کلا نمیدونم شدنی هست یا نه.یا نمیدونم این وسط کی وقت بچه دار شدنه. مسلما ترجیح میدادم وقتی باشه که اون احساس امنیت کامل باشه اما با این مسیر که من دارم میرم جلو ممکنه حالا حالا پیش نیاد و نمیخوام بعدا پشیمون بشم. پیدا کردن کار. اوه. اونهم یک ارزوی بزرگه. تازه لیست ارزوهام برای راستین را هم میتونید به این لیست اضافه کنید. هرکدوم یک وزنه بزرگه. با اینحال یادم میاد از بحرانی که دوسال پیش داشتم توصیه یکی از شما خواننده های خوبم این بود. فقط برم جلو. هدفهای کوتاه مدتم را عملی کنم ، یواش یواش بزرگه هم خودش جور میشه. همینطور که تو این دوسه سال جلو رفتم یکروزی اون ارزوها هم براورده میشه. قدم به قدم. یکی یکی. یکم صبر نوح میخواد اما چاره ای نیست اونرا هم باید بسازم. بهتره الان در مرحله اول رو دفاعم و فارغ االتحصیلی رسمیم و بعد روی درسهای سختی که امسال درپیش دارم و ازمایشها و مقاله ها تمرکز کنم. یکی یکی و هرکدوم را مرحله به مرحله و قدم به قدم جلو ببرم و نگرانیها را تقسیم کنم. اینطوری خیلی بهتره.
یک مشت غرغر
بازم بالاسر خرگوشی هستم الان ساعت 7 شبه و این ازمایش تا ساعت 11:30 طول میکشه. دیروز هم ازمایش داشتم از ساعت 10 که رسیدم ازمایشگاه تا خود ساعت 4 عصر بدو بدو و بی وقفه کارهای اماده سازی ازمایش را انجام دادم بعد از ساعت 4 که دستگاه را روشن کردم نا ساعت 10:30 عملا 6 ساعت بیشتر نشستم خرگوشه را نگاه کردم و با هر تکون پریدم بالای سرش و یکساعت یکبار هم ازش سمپل گرفتم .بعد هم جدا کردن دستگاه و گذاشتن سمپلها تو hplc خلاصه ساعت 12 شب رسیدم. خسته و کوفته و هلاک. 14 ساعت کاررر و ازمایش. برای یکی از دوستهام که میگفتم میگفت بیخود نیست صدات دراومده. ( همین الان فقط حین نوشتن همین چهار خط دوبار پاشدم خرگوشه را جابجا کردم) حالم دیگه داره از هرچی خرگوشه بد میشه. ببخشید غرغر میکنم. خیلی خسته ام. البته حقیقتش یکی از بچه ها هم امروز صبح کمی رو اعصابم راه رفت. موضوعش مهم نیست برای همین دیگه تعریف نمیکنم اما از طریق سوپروایزرم حلش میکنم.

تنبل بازی یا له بازی
سلامن علیکم و رحمته اله
یک روز ازمایشگاهی
سلام سلام.
ازمایش خرگوشی