امروز:

دیو جاه طلبی

» نوع مطلب : قدم به قدم، روز به روز تا اون بالاها ،خودنامه ،روزها در اون سر دنیا ( سال هفتم) ،

کدوم شما شاگرد اول و ممتاز کلاستون بودید یا تو زمینه هنر و ورزشی سرامد بودید. من شاگرد اول کلاس بودم تا دبیرستان، دبیرستانم یکی از بهترینهای تهران بود، یک کلاس تجربی بیشتر نداشت هرچند تا سال سوم همه ریاضی میخوندیم. کلا تو دوره تحصیل لذت و مزه شاگرد بهتر و ممتاز بودن بدجور رفت زیر زبونم، تو دبیرستان خاصمون شاگردمعمولی بودم، و بعد با اینکه داروسازی قبول شدم اما چون شهرستان خیلی دوری بود و رشته مورد علاقم نبود کلا علاقم را به درس و علم از دست دادم. اشتباه محض بود که داروسازی را ادامه دادم درحالی که بهش علاقه نداشتم اما واقعا اون زمان هیچ کمک فکری نداشتم که دستم را بگیره و ببره رشته پزشکی بندرعباس که قبولی بعدم بود. دندونپزشکی دانشگاه ازاد تهران هم قبول شده بودم اما یک ترم بعد شروع کلاسها فهمیدم. خلاصه اینکه خوندن داروسازی اون هم تو شهر و دانشگاهی که ازش متنفر بودم همه علاقه منرا کشت، بدتر از اون فارغ التحصیلی و محیط کار بود، هیچ جذابیتی جز حقوق خوب و احترامی که میگرفتم نداشت، بعد چندسال واقعیت را پذیرفتم و سعی کردم از کارم لذت ببرم، گذشت تا وقت مهاجرت رسید، سه سال اول فقط درگیر این بودم که با زبان الکن انگلیسی ارتباط برقرار کنم و خودم را بکشم بالا، پشت کار و سختکوشی من تو ازمایشها باعث شد، سوپروایزرم منرا بذاره روی تحقیقهای پروژه fda. با موبور همکار شدم، ایده ال گرا بودن و سخت کوشی موبور مثل خودم بود و‌ چون از لحاظ دانشی از من جلوتر بود شد مثال و الگوم، یواش یواش شروع کردم به درک ازمایشها و اعداد و داده ها، دیگه ازمایشها برام فقط ازمایش صرف نبود، دنیای ناشناخته علم بود، کاری که فقط من داشتم و دارم انجامش میدم، هرچنددرحد شن و ماسه تو کهکشان علم، اما اون شن و ماسه شد دریای انگیزه برای ادامه دادن. موبور به پاس سخت کوشیش توسط fda شناخته شد و براش پوزیشن پست داک هاروارد را تدارک دیدن. غیر از اون سوپروایزرم موبور را مشاور پروژه جدیدمون کرد و هرهفته جمعه سه تایی میتینگ داریم، غیر از اون تقریبا هرروز تقریبا سر گرنت و کارها با هم درتماسیم و دوست همیم. موبور همچنان درحال پیشرفته، یک پسر ۲۷ ساله امریکایی که هیچ چی جلودارش نیست. درواقع من خیلی خوش شانس بودم که باهاش اشنا شدم، بلطف موفقیتهای علمی سه سال گذشته باز مزه موفقیت علمی رفته زیر زبونم و باز جاه طلبی بالا و بالاتررفتن افتاده به جونم، موبور غیر از الگو یک رقیب هم برام شده که بخوام باز خودم را بالاتربکشم و موفقیتهای علمی بیشتری کسب کنم، الان توی هاروارد غیر از یک گرنت fda یک گرنت دیگه هم داره خودش میگیره که روش ما و روش رقیبمون تو اطریش و روش عکس برداری که تو هاروارد استفاده میکنند را داره مقایسه میکنه. رقیب ما تو اطریش که یک زمانی به خونش تشنه بودیم ازش دعوت کرده چندماهی برای گرنتش بره اطریش. موبور خیلی جوونه، ۲۷ سال، امریکایی هست و باهوش و پرتلاش. اینده خیلی خیلی روشن و طولانی و‌موفقیت امیزی درانتظارشه. گاهی فکر میکنم من عمرا به پای اون برسم، پس بهتره همین الان ترمز جلو رفتن را بکشم. بعد یاد این می افتم که چقدر این سه چهارسال گذشته از موفقیتهام لذت بردم و به خودم افتخار کردم و حس خوب گرفتم، از طرفی از لحاظ سبک علمی خیلی شباهت داریم پس من هم میتونم، بعد دوباره میگم اسمان تو ۴۳ سالت هست، میخواهی بچه دار بشی. بیخیال شو و‌ذهنت را از جاه طلبی برای پیشرفت خالی کن ( حالا من میگم پیشرفت شما فکر نکنید دارم راجع به مریم میرزا خانی حرف میزنم:))) نه بابا، منظورم از پیشرفت، محقق خوب بودن تو رشته ام هست. خلاصه هرموقع باز از یک موفقیت و پیشرفت دیگه موبور میشنوم دیو جاه طلبی میاد سراغم و میگه تو هم میتونی از این موفقیتها داشته باشی. خلاصه بین واقعیت سن و‌شرایط و دیو جاه طلبی بدجور گیر کردم


نوشته شده در : یکشنبه 9 شهریور 1399  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

ما نیویورک نشین شدیم

» نوع مطلب : اینده از ان من ،قدم به قدم، روز به روز تا اون بالاها ،

سلام به همه دوستهای خوبم، خوب تکلیف یک چیز معلوم شد، حدس میزنید چی باشه؟ اینکه تا سه سال دیگه ما نیویورک‌ موندگاریم، یعنی اینکه گرنت را به ما دادن، یعنی بین رقیب هامون از اتریش و فلوریدا و‌سه چهارجای دیگه، ما برنده گرنت شدیم. جالبه که بدونید مضمون گرنت تحقیق fundamental skin pk هست . Pk هم مخفف فارماکوکینتیک هست. یک چیز بامزه بهتون بگم، هر دو وسه ماه یکبار من از راستین میپرسم خوب بگو‌ ببینم رشته من ، فارماکوکینتیک یعنی چی و کار ما چی هست، بعدکلی زور میزنه و اخرش یک چیزی نصفه نیمه و بی سر و ته تحویلم میده :))) یعنی هنوز شوور ( شوهر) امون نمیدونه ما چه کاره ایم، خوب برگردیم سر گرنت، خبر را پنجشنبه گرفتیم و همون عصر هم میتینگ با fda داشتیم، بگذریم از اینکه استاد من خیلی بی سیاست و ساده رفتار کرد، هرچند تیم fda بعد سه سال همکاری و تجربه گرنت اول فهمیدن که استادم درظاهر بنظر میاد بی برنامه هست اما تو pk واقعا با معلومات هست. خلاصه استادمون کلی گل و بلبل گفت و ما گوش کردیم، یکی از گل و بلبل ها این بود که ازش پرسیدن اسم شاگردها و کسانی که میخواهید تو گرنت باشن را به ما بفرستید، همون جا استادم گفت اسمان و من و موبور، و شروع کرد به توضیح اگه شاگرد خوب دیگه داشتم میگرفتم اما ندارم بعد دوباره یکی از اعضای تیم fda پرسید یعنی شما شاگرد دیگه phd ندارید گفت نه اونها را ساعتی رو پروژه میذارم، راستی گفته بودم که موبور هم بعنوان مشاور تو گروه هست و فارغ التحصیل شده و بوستون هست، خلاصه تو اون جلسه بود که یکهو احساس کردم عملا من هستم و این پروژه یک میلیون دلاری( از اون شکلکها که ادم پیشیونیش را میگیره لازمه) خلاصه اینطور بگم یکهو حجم کار و سنگینی حس مسیولیت اومد افتاد رو شونه هام، و اولین اثرش این بود که دیدم نمیتونم سه چهارماه دیگه با شکم قلنبه بیام تو میتینگها بگم سلام العیکم، ویا تنها مجری ازمایش ها و ریپورت نویس و تحلیل نویس تا کارهای کوزتی ازمایش الان حالش بده یا استراحت مطلق هست یا باید بره وضع حمل کنه. خلاصه حالا یک شش ماه بچه دارشدن را عقب میندازم یکم کارها بره جلو و ببینم من با خودم چند چندم. خلاصه نمیدونم باید خوشحال باشم یا ناراحت، از یک طرف این نشونه میده روش ما پتانسیل استاندارد شدن برای اندازه گیری pk پوست را داره از طرفی هم چشم انداز روزهای بسیار بسیار پرکار و شلوغ پیش رومه. بچه‌ ها میگم براتون گفتم نادوست از ایرانی کانادایی شکایت کرد و‌ چی شد؟؟


نوشته شده در : دوشنبه 9 تیر 1399  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

پست داک

» نوع مطلب : قدم به قدم، روز به روز تا اون بالاها ،روزها در اون سر دنیا (سال ششم) ،

 توی مترو نشستم و چیزی به دانشگاه نمونده. فردا و پس فردا قراره با راستین بریم کمپینگ، جالبه اولین بار هست که با راستین میخواهیم بریم تو طبیعت چادر بزنیم، البته هوا خنک و یک کوچولو سرد شده اما ما تصمیم کرفتیم بریم و امتحان کنیم. البته هردو تجربه چادر را داریم اما هرکدوم با دوستان یا خانواده. دیگه براتون بگم نتایج ازمایشهای اخیرم هم خوب بوده و استادم ازم راضی هست و قراره همین پروسه را ادامه بدم. رییس تیم Fda هم تو جلسه اخرمون از استادمون خیلی تعریف کرد و گفت با اینکه گروههای دیگه کار کلینیکال میکنن اما ارزیابی عمیق علمی از عملکرد پوست را شما دارید انجام میدید و جالبه خودشون بهش پیشنهاد گرنت دیگه ای را دادن، خیلی موفقیت خوبی برای استادم و بالطبع برای من و‌موبور هست.قبلا به موبور گفته بودم اگه استادمون پست داک با حقوق بده میرم( پست داک حقوق داره اما کمتر از شغل عادی هست، تز نداره و‌در حد یکی دوسال ریسرچ و دادن مقاله هست) و الان داره این موقعیت برام ایجاد میشه. هرچند اگه پست داک یا کار تو fda پیش بیاد بهترین پست داک تو رشته ما حساب میشه و‌نمیشه ازش گذاشت، fda جایی بین مریلند و واشنگتن، بیشتر نزدیک واشنگتن هست و راستین با تغییر شهر از نیویورک ونیوجرسی به اونجا بخاطر شرایط کاریش مخالفه. میدونید که راستین کلاسهای یک دانشگاه خوب در رابطه با مدیریت پروژه های ساختمانی را میره. و بالطبع نیویورک با اینهمه پروژه های ساختمانی شهر مطلوب رشته راستین هست. موبور هم تا یک ماه دیگه پیش دفاع داره( پراسپکتس) بین پیش دفاع و دفاع حداقل باید شش ماه فاصله باشه. درواقع موبور داره خودش را اماده میکنه که اوایل سال جدید فارغ التحصیل بشه. باید بدونید که بالاترین نفر fda تو بخش کاری ما، به موبور پیشنهاد کار توی fda را داد. اما موبور بخاطر دوست دخترش مخالفت کرد چون اون بوستون زندگی میکنه و موبور تو فکر ازدواج و زندگی با دوست دخترشه. بعد خوداون مسیول fda گفت که ازمایشگاه دانشگاه هاروارد که تو بوستون هست مثل ما باfda قرارداد داره و میتونه برای پست داک اونجا بره، دیروز موبور مصاحبه با هاروارد داشت و داره روش فکر میکنه.همینطور که گفتم پست داک حقوقش کمتر ز کار معمولی هست. خدمتتون بگم تو رشته ما بالاترین نهاد fda هست و‌با اینکه هاروارد بهترینه اما fda بالاترینه، هرچند موبوری که من میشناسم اگه ازدواج روحیه علمیش را خراب نکنه جا برای پیشرفت خیلی داره و اخرش به جاهای خوب خوب میرسه. منم که همچنان درحال ازمایش برای تزم هستم و امیدوارم بتونم اوایل سال جدید پیش دفاع را داشته باشم. اینم از این.


نوشته شده در : سه شنبه 30 مهر 1398  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

پروسه موفقیت

» نوع مطلب : اینده از ان من ،قدم به قدم، روز به روز تا اون بالاها ،

موفقیت قسمتهای مختلفی داره، بخش اول اون خواستن هست، خیلی از ادمها تا لحظه موفقیت و یا حتی بعد از اون حرفی از خواسته اشون نمیزنن اما من برخلاف اكثر ادمها از لحظه قبل تصمیم گیری راجع به خواسته ام حرف میزنم، عادت و یا برون گرایی از علتهای اونه اما میدونم دراخر به نفعم میشه چون وقتی خواسته ام را با بقیه در میان میذارم بیشتر مصمم به انجامش میشم بیشتر راجع بهش فكر میكنم و خوب و بدش را بهتر میبینم و باعث میشه كه اولین قدم كه بنظرم سختترین مرحله موفقیت هست بالاخره برداشته بشه، گاهی بعضی ها تو مرحله خواستن باقی میمونن و نمیتونن اون قدم اول را بردارن، علتهاش زیاده گاهی انقدر این خواسته ابعاد بزرگی داره و جنبه های مختلفی را دربر میگیره كه گیج میشن و نمیدونن از كجا شروع كنن اما مهمترین دلیلش اینه گاهی نمیدونن چطور باید شروع كنن، مثلا طرف میگه من میخوام زبانم خوب بشه، خوب این بخش تصمیم گیریشه اما چه شكلی عملیش كنم؟ تحقیق برای كلاس خوب، كتاب خوب، بعد ثبت نام یا خرید كتاب و بعد شركت تو كلاس یا باز كردن صفحه اول اون كتاب و تموم كردن درس اول همون قدم اول موفقیت هست كه بنظرم سختترین مرحله هست. از اینجا به بعد وقتی تصمیم گرفتی و برای رسیدن به خواسته ات بهترین برنامه اجرایی را ریختی و اولین قدم را برداشتی بقیه اش را باید بذاری بعهده زمان. یعنی مرحله بعدی ادامه و ادامه تو هرشرایطی هست و یكهو بخودت می ایی و میبینی در عرض شش ماه و یكسال كلی تغییر كردی و به خواسته ات كامل نزدیك شدی، البته بنظرمن رسیدن كامل وجود نداره. خوب حالا بریم سر خودم بخشی از وجود من عاشق موفقیت علمیه و احترام خیلی زیادی برای عمل داره.این بخش تا دوران دبیرستان وجودداشت و از رقابت سالم علمی و شاگرداول بودن لذت میبردم. بعد تو دانشگاه این حس با بیعلاقگیم به رشته داروسازی كامل از بین رفت و بعد هم با اغاز كار تو داروخانه چیزی ازش نموند، الان یك سالی هست كه میبینم این حس وجود داره و حتی زنده شده، دلم موفقیت بیش از بیش علمی میخواد، میدونم نسبت به اكثر بچه های phD دانشگاهمون موقعیت بهتری دارم و موفقیتهای بیشتری نسبتا دارم اما الان به مرحله ای رسیدم كه میگم چرا من درحدموبور نباشم. موبور پسر خیلی خوبیه و انصافا واقعا پركار هست و همه موفقیتهایی كه داشته حقشه و من هم زیر چتر موفقیتهای اون رشد كردم اما قضیه اینه بشدت هم رقابت نا پذیره و اصلا دوست نداره سایه من از زیر چتر دیده بشه. یعنی مجبوره كه كار تیمی كنه و گرنه در همین حد وحود یك نفر زیر سایه را هم طاقت نداشت. اینطور بگم اسم اول تموم مقاله ها و كارها بجز یكی دومورد اون هست كه البته حقشه اما به این فكر میكنم كه تا كی میخوام نقش دوم باشم. تا كی باید فقط نقش های كوچیك بازی را بگیرم. مسلما من هیچوقت نمیتونم مثل موبور باشم نه زبانم این امكان را میده و نه شخصیتم( مثلا اون شبی ١-٢ مقاله قبل خواب میخونه) در صورتی كه من بزور ماهی دوتا بخونم. اما حالا كه موبور كم كم داره میره وقتش نیست یكم از این فرصت استفاده كنم و تو این فرصت چندماهه خودم را امتحان كنم و بدون حضور اون ازمایش طراحی كنم و انجام بدم و به نتیجه برسونم؟؟ فكر میكنم دقیقا وقتشه. فقط خیلی خیلی مهمه كه برنامه ریزی درست برای خواسته ام انجام بدم. یك برنامه خوب و حساب شده.


نوشته شده در : دوشنبه 4 شهریور 1398  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

ازصفر تا بیست

» نوع مطلب : اینده از ان من ،قدم به قدم، روز به روز تا اون بالاها ،روزها در اون سر دنیا(سال پنجم) ،

شماها همیشه از روز اول با من بودید، تو لحظه های سخت شروع زندگی از یك زاویه دیگه. باز هم میخوام همسفرتون كنم توی یك مرحله پرچالش دیگه. اماده سفر هستید. باید بریم. دوسه سال پیش مراحل رسیدن به گرین كارت را توضیح داده بودم و از niw بعنوان میان بر اسم برده بودم. دقیقا یادم نیست برای كی پیش بینی كرده بودم، احتمالا یكسال پیش. بهرحال میخوام بگم از فردا این مرحله را رسما شروع میكنیم و خواستم شما را هم همسفر راه كنم. چندماه پیش یادتونه گفتم میخوام برای كاری اقدام كنم و به شانس احتیاج دارم، خوب اون موقع با معروفترین وكیل مهاجرت از طریق niw تماس گرفتم و شرایطم را توضیح دادم. جوابش این بود كه با اینكه قطعا حائز شرط niw هستم اما بهتره تا پایان درسم منتظر بمونم تا مقاله هام هم چاپ بشه. خوب منم دیگه پیگیری نكردم تا دوسه هفته پیش كه یكی از شما خوبان(هدا) بهم گفت دختر چرا برای niw اقدام نمیكنی و تو شرایط دانشجویی احتمال گرفتنش بیشتر از بعد فارغ التحصیلی هست و حتی میشه با سایتیشن پایین هم اقدام كرد. خوب این شد كه من دوباره رزومه ام را برای دوتا وكیل دیگه فرستادم. (ارزیابی رزومه و كیس رایگانه) خوب بذارید قبل اینكه برم سراغ نتیجه ارزیابی كنی یكذره راجع به niw بگم. بچه های دانشجویی كه تعداد مقاله بالا سایتیشن خوب دارن بجای اینكه برن سراغ كار و بعد از طریق كارفرما برای كارت سبز اقدام كنن میتونن از طریق دو روش EB1, یا EB2 اقدام كنند. برای EB1 باید تعداد مقاله و سایتیشن خیلی بالا داشت. اما دانشجوهایی كه كارشون مسخصا درجهت منافع ملی امریكا باشه میتونن برای EB2 niw اقدام كنن. با اینحال این دسته هم حداقل ٣٠ سایتیشنی رو مقاله هاشون باید داشته باشن. سال 2016 ظاهرا یكی با ١٥ سایتیشن موردش را به دادگاه میكشونه و برنده میشه و از 2016 بندی اضافه میشه كه درصورتی كه كارت كاملا درجهت منافع مردم امریكا باشه و ال و بل باشی میشه تعدادسایتیشن پایین هم از طریق این بند قانونی اقدام كرد ولی كیست باید خیلی قوی باشه حالا پیچیدگی داستان من اینه كه من هنوز یك مقاله هم چاپ نكردم كه یك سایتیشن ناقابل هم داشته باشم. یعنی من صفر سایتیشن هستم. فقط كارم درجهت منافع امریكا هست و رزومه ام خوبه. خوب حالا بنظرتون یك وكیل با این شرایط چه جوابی بمن میده؟! وكیل اول گفت با اینكه كارم قطعا درجهت منافع امریكا هست اما هیچ ابزاری جز روزمه برای ثابت كردنش نداریم و بهتره تا فارغ التحصیلیت صبر كنیم كه تا اون موقع مقاله هات بعنوان ابزار اثبات كارت هم چاپ شده باشه. اضافه كنم مقاله اولمون را دسامبر( دی) فرستادیم fda چون اونها هم نویسنده مشترك هستن و هنوز بهمون برنگردوندن و معلوم هم نیست ایا تا اخر تابستون جواب میدن یا اخر سال میلادی. خود چاپ مقاله هم حداقل ٢-٣ ماه وقت میبره. و اما وكیل دوم، گفت من حتما واجد شرایط niw هستم و كیسم را شروع میكنه و تو دوسه ماهی كه طول میكشه مداركت و ركامندیشنهات را اماده كنی مقاله ات هم چاپ میشه و اونوقت پرونده ات را فایل میكنیم هرچند تو نامه دومش حتی مقاله را هم اسم نبرد.. خوب من را هم كه میشناسید؟ تصمیم گرفتم باز ریسك كنم و با این وكیل جلو برم. قرارداد را دیروز فرستادم و فردا هم پول را میریزیم به حسابشون.راستش كارهای اماده سازی سنگین هست چون باید ركامندیشنهای خیلی قوی بگیرم. دوسه نفر ادم مهم را درنظر دارم. یكیش رییس یك بخش بزرگ fda كه نویسنده مشترك مقاله هامون هم هست و یكیش هم رییس كنفرانسی كه قراره سه هفته دیگه برم و پوستر پرزنت كنم . مفر سوم استادم و چهارمی هم رییس بزرگ تو شركتی كه كارمیكنم یكی هم ادم خیلی معروفی كه تو بخش فارماكوكینتیك كلی مقاله داره و یك سلام علیكی باهاش دارم. سه تای اخر بنظرم حله اما دوتای اول خیلی خیلی واجب و ضروریه و ادمهای خیلی كله گنده ای هستن. برام ارزو كنید كه با نوشتن ركامندیشن و فرستادن رزومه اشون بمن موافقت كنند. خلاصه قراره چندماه مهم و سرنوشت سازی را پیش رو داشته باشم. از همه مهمتر بشدت به چاپ مقاله احتیاج دارم. برام ارزوكنید دیگه بعد هشت ماه fda این مقاله را كامل كنه و برامون بفرسته تا زودتر چاپش كنیم. واقعا به انرژی و ارزوهای خوبتون احتیاج دارم. به امید روزهای سبز


نوشته شده در : دوشنبه 7 مرداد 1398  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

هزینه ها

» نوع مطلب : نیویورک ،قدم به قدم، روز به روز تا اون بالاها ،نگاه اول ،

سلام به دوستهای عزیزم. 

امروز سومین روز از تعطیلات لانگ ویکند تو امریکاست. خوب ما به دو دلیل جای خاصی نرفتیم اول از همه فرصتی برای استراحت جسمی و دوم مسایل مالی. دیشب حساب کردیم دیدم حدود 12000 دلار به کردیتهامون بدهکاریم و برای همین باید خیلی دست به عصا خرج کنیم. خصوصا که امسال خبری از حقوق fda برای من نیست و خیلی خیلی حقوقم پایین میاد. این وسط مسافرتهایی مثل شرکت تو  کنفرانس هم پبش میاد که دانشگاه ما خیلی دیر و کمتر از هزینه پول پرداخت میکنه. شروع به نوشتن پست کردم اما هنوز نمیدونم در مورد چی بنویسم.
چطوره برگردم و یکم 5 سال گذشته را مرور کنم شاید هم برم سراغ بحث مهاجرت به امریکا نظرتون چیه. سال 93 بود که من با سر پریدم تو دل مهاجرت. اون موقع انقدر میخواستم برم که حتی اگه تنها راه ممکن مهاجرت قاچاقی میشد انجام میدادم. البته خوشبختانه تعدادی راه برای رفتن بود و هست که اخرش موفق شدم از راه دانشجویی به امریکا بیام. اون موقع حدود 7 سال تمام سعیم را برای رفتن به کانادا كرده بودم یك بدشانسی تمام عیار اولیه و بعد مشكل زبان .البته شاید اگه مجبور نبودم که کار کنم باید یکسال خونه میموندم و تموم وقت زبان میخوندم و از سد بدشانسی اولیه سر فایلمون به قوت زبان تو مرحله بعدی میگذشتم. خلاصه نشد و مسیر به امریکا ختم شد. میدونید دوستان من هنوز مشکل زبان دارم و نوشتن این پاراگراف قبلی تلنگری شد که الان فکر کنم خوب من همین الان هم توی یک برهه دیگه دارم با سد زبان دست و پنجه نرم میکنم که به تقویت شتابی زبان احتیاج دارم و دوباره دارم همون اشتباه را انجام میدم. الان هم وقتی هستش که به یک همت بالا برای تقویت سیستماتیک زبان احتیاج دارم. اینجاست که فرشته های خیر و شر روی شونه هام دارن میجنگن. شر یا تنبلی یا توجیه میگه تو همین الانش هم وقت برای خودت نداری. داری بهرحال پیش میری. فرشته خوب میگه. همین الان خودت داشتی گذشته ات را واکاوی میکردی و میگفتی من باید این کار را میکردم. ببین دوباره مشابه همون شرایط را یکجای دیگه داری. میخوای باز تو اینده حسرتش را بخوری، فرشته شیطون میگه. ای بابا اومدیم یك پست بنویسیم به كجا ختم شد.
این هم مقوله زبان و معظل همیشگی من. همونطور که میدونید من از مهاجرتمون خیلی خیلی راضیم( اسم مهاجرت میارم اما فعلا در مرحله خونه به دوشی و بیجایی هستیم). تازگیها فهمیدم یکی از دلایل راضی بودنم ذات پویا طلب من هست. من ایران هم کار سنگین میکردم اما از کار اصلا لذت نمیبردم. اینکه کار تحقیق اینجا را دوست دارم اینه که هدف داره. جلو میره و تغییر را میشه دید. کارتو داروخانه بعنوان یک داروساز این حس را برای من نداشت. شاید لحظه ای مریضی از مشاوره ات تشکر کنه اما اون حس رضایت عمیق ایجاد تغییر را بهم نمیداد. اینجا وقتی میبینم نتیجه کارم هرچند بصورت جزیی تغییری تو علم داروسازی داره حس خوبی بهم منتقل میشه. در واقع یک پروژه تحقیقی ابتدا مسیر و انتها داره. البته قدرت مسایل مالی را هم نباید تو مساله رضایت شغلی دست کم گرفت. بنظرم اگه میدونستم بعد از اینهمه کار تحقیقی. دراخر شغلی با درامد پایین دارم مسلما تا این حد احساس رضایت نمیكردم .حالا که بحث پول را مطرح کردم. خوبه یک سر به درامدها هم بزنم. فقط اینرا اضافه کنم. من خیلی به این قضایا وارد نیستم وهمه چیز را حدودی میگم و دوستانی که امریکا زندگی میکنن اگه متوجه شدن برداشتم اشتباهه لطفا تصحیح کنند.خوب من اینجا راجع به حقوق میگم و مسلما درامد شغلهای ازاد و خاص خیلی فرق داره. فکر کنم درامد متوسط معمولی تو امریکا 40000 تا 70000درسال باشه. پایینتر از 40000 درسال مثلا مثل خود ما، یا باید خیلی سخت زندگی کنیم یا به امید اینده از رو كردیت خرج كنیم. درامد از 60000 تا 90000 درسال درامد متوسط خوب میشه. حقوق داروساز اینجا 120000 دلار درساله که درامد خوبی حساب میشه. اما این درامد ثابت هست. حقوق یک تازه کار با phd میتونه از 90000 درسال شروع بشه اما خوبیش اینه ثابت نیست که با کسب تجربه و به اصطلاح درجه علمی بالاتر که به تعداد سال تجربه تو رشته بستگی داره این حقوق بالا میره. ابته اگه مدیر بخشی بشیم مسلما درامد خیلی بالاتر بره و میتونه به حدود 200000 درسال برسه. میدونم درامد دندانپزشک و پزشک هم چیزی بین 150000 تا 250000 درسال هست که البته مثلا طرف اگه پزشک جراح باشه تا 700000-800000 درسال درامدش بالا میره که خوب پزشکهای جراح خودمون هم تو ایران به همین نسبت خیلی بالاتر از بقیه درامد دارن. حالا برای مثلا زندگی تو نیویورک به چقدر درامد احتیاج داریم؟
میدونید که نیویورک یکی از گرونترین شهرهای دنیا هست و مثلا اینجا با پولی که برای اجاره یک اتاق میدیم میشه یک خونه یک خوابه یا حتی چندخوابه تو ایالتهای دیگه گرفت. اما کسی که زندگی تو نیویورک را انتخاب میکنه انقدر عاشق استایل و شیوه متفاوت زندگی اینجا هست که همین را هم بعنوان بخشی از این شیوه قبول میکنه. خوب و اما هزینه ها. هزینه یک اتاق متوسط ماهیانه از 1000 تا 1700 میتونه متفاوت باشه. البته مثلا دوستهامون یک زیرزمین دوخوابه تو قسمت خوب بروکلین با ماهی 2000 تا اجاره کردن، اما خوب نور نداره. حالا خونه یک خوابه  معمولی هم میتونه از 1500 تا 2500 بسته به محله متفاوت باشه. خورد و خوراک تو امریکا تقریبا یکسانه. از ماهیانه 800 برای خورد و خوراک پایه تا 1500 برای متوسط و 2000 بایک کوچولو بریز و بپاش رستورانی برای دونفر میتونه متفاوت باشه. البته مالیات چیزی هست که تو امریکا خیلی مطرحه. اینجا تو نیویورک رو هرچیزی 20 درصد مالیات داریم. از شیر گرفته تا خونه. حتی رو حقوقت مثلا حقوقت 1500 در ماه تعیین شده اما میبینی 1300 میاد تو حسابت و اون 200 دلار رفته برای مالیات. حالا از همه حقوقهای سالیانه ای که بالا گفتم یک 15 % کم کنید تا عدد واقعیش را ببینید. و اما بقیه قیمتها. خرج رفت و اومد تو نیویورک تا ماهی 150 دلار هم میرسه. قیمت بنزین گالنی حدود 2.8 دلارو البته قیمتش ایالت به ایالت و روز بروز هم فرق میکنه. هر گالن حدود 3.7 لیتر میشه. دیگه قیمت چی را براتون بگم؟ شهریه دانشگاه ما ترمی 13000 دلار هست یا بهتره بگم بسته به خصوصی یا دولتی بودن سالی حدود 25000 دلاره. و اما قیمت ماشین. خوب بحث ماشین بخاطر شرایط قسطی یا لیز  تخصصی هست که باید راستین کمک کنه چون من اصلا چیزی نمیدونم اما خرید ماشین دست دوم را از 4000- 15000 مثلا برای یک BMW میتونید در نظر بگیرید. خوب امروز هم پستم به اینجا ختم شد. روز و روزگارتون پرپول  


نوشته شده در : شنبه 15 تیر 1398  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

من، گذشته، اینده

» نوع مطلب : قدم به قدم، روز به روز تا اون بالاها ،

سلام به دوستهای گل و بلبل، احوال شما، عید همگی پیشاپیش مبارك. چطوره این پست نامه اعمال رو كنیم، دوروز پیش داشتم فكر میكردم حالا كه بنده به یكی از ارزوهام رسیدم، زندگی كردن تو این ارزو چه تاثیری روم داشته یا كلهم تو این چهارسال چه تغییری كردم خوب من دوست ندارم برگردم پستهای چندسال پیش را برای یاداوری حال و اوضاعم بخونم، بنظرم باعث میشه حداقل چندروزی برم تو اون حس و حال و این چیزیه كه ازش برحذرم. اما خوب چیزهایی هم از خود پیشین بیاد دارم، بنظرم زندگی تو امریكا و دركل زندگی در ارزویی كه داشتم صرفا تصور سراب و حباب نبود و واقعا تونسته روی من تاثیر بگذاره، نمیتونم بگم همه این تغییر تو حس و روحیه بخاطر امریكاست، نه بنظرم مهمترین علتش اینه كه بعینه دیدم رسیدن به یك ارزو چه شكلی است و این باعث شده دیدم تغییر كنه، منظورم اینه دچار چرخه ارزوها نشدم و حس خوب را موكول به رسیدن به لیست ارزوهای ناتمام نكردم بلكه یادگرفتم بتونم در روز و لحظه زندگی كنم، شرایط كمك كرده كمتر موارد اعصاب خوردكن داشته باشم و خودم هم به خودم یاد دادم لحظه و روزم را شاد زندگی كنم، كمتر به گذشته فكر میكنم و اینده را هم درحدلزوم كه به زندگیمون جهت بدم و همواره تو مسیر موفقیت و شادی حركت كنم ببینم. نمیشه گفت ادم ایده الی شدم و همه روزهام را ایده الی زندگی میكنم، نه ،اما سعی میكنم بیشتر روزهام را به شادی و خنده و حس خوب تموم كنم. فكر میكنم این مهمترین تغییر من بوده، شما كه خواننده من هستید بگید بنظرتون چه تغییراتی كردم؟ و اما در مورد اینده، كه باشه برای پست بعدی. دوستان گل پیشاپیش عید و سال نوی خوبی براتون ارزو میكنم، من همچنان درگیر حل مشكل پروژه ام هستم و از صبح زود تا اخر شب ازمایشگاهم كه مشكل را حل كنم، امیدوارم تو سال ٩٧ حل بشه و بره


نوشته شده در : سه شنبه 28 اسفند 1397  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

فال نیك

» نوع مطلب : قدم به قدم، روز به روز تا اون بالاها ،

دومین روز سال نو هست، شال و كلاه كردم و دارم میرم دانشگاه تا بصورت غیررسمی اولین روز دانشگاهیم را تو سال جدید شروع كردم. امروز صبح یك دعوتنامه بابت سخنرانی در كنفرانسی بین المللی در زمینه ای كه كار میكنیم گرفتم. این كنفرانس تو مرداد در اسپانیا هست. اولش خوشحال شدم كه مشمول تراول بن هستم و میتونم با این دلیل خیلی شیك دعوت را رد كنم. اما حقیقتش حالا كه بیشتر فكر میكنم با اینكه انصافا من اصلا در حد سخنران این جلسه از لحاظ علمی نیستم اما بنظرم میتونست سكوی پرش خوبی برام بشه. احتمالا چند ماهی از خواب و خوراك میافتادم اما میتونست انگیزه خوبی بشه كه سطح علمی ام را چند مرحله بالا بكشم. بهرحال این تراول بن خیلی ریسكی هست و بهتره از خیرش بگذرم ، رو این حساب به استادم و موبور نامه نوشتم وپیشنهاد دادم كه اونها را بجای خودم معرفی كنم كه موبور با خوشحالی قبول كرد، انصافا اون لایق گرفتن این نامه بود اما خوب شاید یكروزی باز بتونم. این نامه را به فال نیك میگیرم تا بیشتر تلاش كنم


نوشته شده در : چهارشنبه 12 دی 1397  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

شاخه به شاخه جلو میرم

» نوع مطلب : قدم به قدم، روز به روز تا اون بالاها ،

از امشب اومدم سراغ برنامه، كار را با نوشتن بخشی از مقاله شروع كردم، با شروع نوشتن و تصور حجم مطالب و برنامه هایی كه باید یاد بگیرم ترسیدم، بعد به این فكر كردم كه بهتره به همه كارها و برنامه ها با هم فكر نكنم، اینطور انقدر بزرگ و سنگین میشه كه از ترس سراغش نمیرم، بهتر اینه كه به چند قسمت تبدیلش كنم و بعد اون قسمتها را باز به قسمتهای دیگه تقسیم كنم، اصلا یك هدف روزانه برای خودم بگذارم و فقط روی اون هدف تمركز كنم و به كار فردا و حجم كارها كاری نداشته باشم. خلاصه میخوام اینطوری جلو برم ببینم میتونم تو شش ماه تغییر اساسی تو خودم بوجود بیاورم.


نوشته شده در : چهارشنبه 12 دی 1397  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

لذت موفقیت

» نوع مطلب : قدم به قدم، روز به روز تا اون بالاها ،اینده از ان من ،

تو اتوبوسم و دارم از كنفرانس برمیگردم، پوسترها بازخورد خوبی داشت و موقع پرزنتمون حسابی شلوغ میشد، استادم هم از كارمون راضی بود، دارم سعی میكنم تو بخش تخصصی خودمون جلو بروم و موفقیت كسب كنم، حس جاه طلبیم برای موفقیت حسابی بیدار شده. حتی جالبه میدونم برای موفقیت باید چه مسیری برم ، پیمودن و جا پای موبور گذاشتن، انصافا موبور استثنایی كار میكنه، دارم فكر میكنم یكمی از پشتكار و خستگی ناپذیر بودن و انرژی و وقت زیادی كه برای یادگرفتن میذاره مرهون این هست كه دوست دخترش شهر دیگه ای زندگی میكنه و هنوز مجرده، نمیدونم شاید هم من دارم خودم را توجیه میكنم. بهرحال خیلی دلم میخواد سری بین سرها دربیارم اما از یكطرف بخودم میگم اسمان حواست باشه برای چی اینجا هستی، درسته موفقیت بخش مهمی از زندگی ادمهاست اما یادت باشه نباید لذتهای دیگه زندگیت را فدای اون كنی، نمیدونم شاید هم همین فكر تو عمل جلوم را میگیره كه مثلا تو زمان سفر از واشنگتن به نیویورك، بجای خوندن مقاله و نامه نگاری وكارهایی كه موبور تو این زمان میكنه، ترجیح میدم تو اینستا و فیس بگردم و به اخبارگوش بدم و چرت بزنم، جدی نظر شما چیه؟ فكر میكنید باید جدی تر به موفقیت فكر كنم؟؟ میدونم الان وقتشه و مثلا پنج سال دیگه دیره چون مسیرم شكل گرفته و الان هست كه میتونم تصمیم بگیرم كه ١- كار و فعالیت جدی تر و بیشتر و یك جورهایی پررنگ كردن این بخش تو زندگیم ودرعوض موفقیت یا ٢- كار و فعالیت نسبی و كار معمولی و درعوض زندگی عادی؟ شما نظرتون چیه؟ بذاریم رای گیری؟؟


نوشته شده در : پنجشنبه 17 آبان 1397  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

یک سال مهم دیگه

» نوع مطلب : قدم به قدم، روز به روز تا اون بالاها ،زیباترین لحظات زندگی ،

به به سلام به دوستهای گل و بلبل. خوبید خوشید؟ احوالاتتون؟ 

اوضاع و احوال اخر اسفند و در انتظار عیدتون چطوره؟ خرید رفتید؟ لباس جدید، وسیله جدید؟ برای سفره هفت سینتون فکری کردید؟تصمیمات جدید برای زندگیتون چی؟  اقا خانم اصلا میدونید چیه من امسال بدجور منتظر عیدم. بعد هی فکر کردم چرا امسال من اونقدر منتظر تحویل سالم و روزها را براش میشمارم. بعد فهمیدم بعله اسمان خانم تغییر میخواد و تحویل براش مثل اغاز شروع تغییرات هست. خلاصه اینهم سر درون ما. 
خوب برای همین بمناسبت نوروز و بهار، خبری را که برام مهمه براتون مینویسم. بعله اقا راستین چندماهی مشغول سرچ و انتخاب رشته مورد علاقه اشون بود بعد از اونجایی که نه ما پولش را داریم که ایشون مستر بخونن و خیلیها هم توصیه کردن واجب نیست سراغ مستربره.  از ماه پیش مشغول کلاس رفتن تو رشته مورد علاقش شد. کلاسها زیر نظر یکی از دانشگاههای اینجاست و بعد گذروندن کلاسها هم امتحان و مدرک کلاسها . خلاصه از چه نظر این خبر برام مهمه؟ برای اینکه راستین هم اولین قدمهاش را برای ساخت اینده اش داره برمیداره. برام واقعا باارزشه و خیلی منتظر نتیجه دیدن کار و تلاششم. ناگفته نمونه. راستین از لحاظ وضعیت زبان از من جلو زده و انصافا استعدادهای خیلی خوبی برای پیشرفت تو کار مورد علاقش داره که همه هم بهش یاداوری میکنن فقط قضیه اینه پسرمون تواناییهاش را باور نداره.
دیگه اینکه دیروز خونه بودیم. یک ناهار خوشمزه و یک خواب کوتاه بعد ناهار هم زدیم بعد هم حاضر شدیم بریم کنسرت اندی که قبلا گفته بودم. توراه داشتیم با هم حرف میزدیم.داشت میگفت عصرهایی که میخوابه بعد که بیدار میشه بشدت دلش میگیره و دلتنگ خانواده اش میشه. احساس میکنه خیلی خیلی خیلی از خونه و خانوادش دوره. حرف خانواده هامون را زدیم و کهنسالی پدر راستین. حتما همه میدونید که اگه ما الان از امریکا با این شرایط خارج بشیم ریسک پرخطری کردیم. اما من دارم راستین را راضی میکنم که بعد دوره کلاسهاش این ریسک را بکنه و دوماهی بره ایران. حالا یا بهش ویزا میدن و برمیگرده یا چند ماهی تو کلیرنس گیر میکنه یاتو بدترین حالت یکی دوسال. درسته که حسابی برنامه هامون عقب میافته اما بنظر من این ریسک خطرش از اینکه 5-6 سال صبر کنیم و خدای نکرده راستین شانس دیدن خانوادش را برای همیشه از دست بده کمتره. بهش گفتم من هستم و چندماه تو زندگی ما تاثیر خاصی نداره اما زمان برای خانواده هامون پرواز میکنه و این زمان برای اونها و ما خیلی با ارزشه. خلاصه راستین هنوز شک داره اما من تصمیمم را گرفتم و میخوام مصمم شرایط را فراهم کنم که بره و خانوادش را ببینه. امیدوارم روزی که برای ویزا اقدام میکنه سفارت هم اذیت نکنه و خیلی زود ویزا براش صادر کنه.
اوه پاسپورتهامون هم تاریخ انقضاش داره میرسه. یک سفر یک روزه باید بریم واشنگتن و پاسپورت عوض کنیم. اگه قرار باشه بره کلی کار و اماده سازی داریم که باید انجام بدیم. 
خلاصه امسال سال خیلی مهمی برای ما میشه. اصلا بذار اسمش را بذاریم سال راستین.
راستین جون میدونم که اینجا را میخونی و میدونی که چقدر پیشرفت و موفقیت و شادیت  برام مهمه عشقم.
سال نو هردومون و سال نو همگی شما مبارک.


نوشته شده در : دوشنبه 21 اسفند 1396  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

نردبان

» نوع مطلب : روزها در اون سر دنیا( سال چهارم) ،قدم به قدم، روز به روز تا اون بالاها ،

سلام سلام. کم پیدام میدونم. اما الان براتون میگم چرا. 

گفته بودم که تصمیم دارم این ترم فعالتر بشم. البته همون ترم پیش هم کم کار نبودم اما دیگه سوپر پرکار بشم. خب تصمیمم را عملی کردم. یکجورهایی هر صبح از ساعت 9-10 صبح که میرسم ازمایشگاه تا ساعت 7-8 شب یکسره میدوم. یعنی طوری هست که بعضی روزها نمیرسم درست و حسابی ناهار بخورم . راستی کلاسهام هم از دیروز رسما شروع شد. 
میدونید روزی که اومدم این دانشگاه از مسئول اینترنشنالمون پرسیدم غیر از من ایرانی دیگه ای هم هست و گفت نه. بعد سال بعدش دانشکده امون یک ایرانی کانادایی گرفت ( اسمش را بگذارم چی؟ ) سال بعدش یعنی پارسال هم دوتا ایرانی دیگه گرفت. یکیشون همون دوست نامرد. یکی دیگه هم یک خل و چل.( خل و چل میگم چون بعدا با ایرانی کانادایی که هم خونه شد سر لباس شستن زنگ زده بود پلیس خبر کرده بود) امسال هم دانشکده امون یک پسر ایرانی برای فوق لیسانس گرفته که البته تاجر مابه و دنبال اینه زودتر از دانشکده بزنه بیرون بره دنبال کاسبی. البته همه ما مدرک داروسازی از ایران داریم و اقا پسر همزمان یک داروخانه بزرگ شبانه روزی را هم داره اداره میکنه . بگذریم. خلاصه ظاهرا قدم من برای دانشکده داروسازی و حتی ازمابشگاهمون  سبک بود . چون تابستون دوست نامرد به ازمایشگاهمون اضافه شد و این ماه هم دوست ایرانی کانادایی. چه شوووود سه ایرانی توی یک ازمایشگاه. 
دیگه براتون بگم تصمیمم برای سوپرپرکار شدن بنظرم درست و واجب هست. چون مثلا تابستون یک پسر  امریکایی خوشگل هم به ازمایشگاهمون اضافه شدو اتفاقا پسر باهوشی هست و داره کارها را سریع یاد میگیره. و خیلی زود داره بمن میرسه. اینطور بگم همیشه میگفتن امریکا باید سخت کار کنی و رقابت سنگینه من میگفتم جه فرقی میکنه کار کاره و خوب ادم کار میکنه. اما الان میبینم اگه تو کار هرروزت بهتر از دیروزت نشی میذارنت کنار. یعنی سیستم مثل یک نردبون طراحی شده. نمیشه تو سالها پله اول بمونی و هرچند سال فقط یک پله خودت را بکشی بالا. چون مرتب ادم داره به این نردبون اضافه میشه و اونها هم از پله ها دارن میان بالا. حالا اگه درجا بزنی وقتی نفر پایینی بتوبرسه. چون جا فقط  روی هر پله برای یک نفر جا هست سیستم اونی را انتخاب میکنه که حرکت و پیشرفت داره. نه اونکه کنده یا درجا میزنه. اینطوری هست که من دارم سعی میکنم کارهای بیشتری را بدست بگیرم چون کارهای را که قبلا من میکردم الان پسر امریکایی خوشگل داره یاد میگیره و میاد جلو و من نمیخوام از نردبون پرتم کنن بیرون. خلاصه وقتی میگن کار تو امریکا سنگینه. یعنی مجبوری همیشه بهتر و بهتر شی. جایی برای ایستادن و کارهای تکراری نیست. 
خلاصه با این وضعیت جدیدا حتی کمتر میتونم با خانواده ام حرف بزنم و مجبورم کوتاه و مختصر حرف بزنم و سریع برگردم سر کار. شبها دیر میرسم خونه و اونقدر خسته ام که زود میخوام بخوابم و کمتر میشه من و راستین کنار هم بشینیم و گپ بزنیم. الان  هم یک ربعی هست راستین رسیده و بهتره زودتر این پست را تموم کنم و قبل اینکه از خستگی بیهوش بشم کمی هم با راستین صحبت کنم
شب بخیر دوستان 


نوشته شده در : پنجشنبه 5 بهمن 1396  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

دوباره وقت تغییره

» نوع مطلب : روزها در اون سر دنیا( سال چهارم) ،قدم به قدم، روز به روز تا اون بالاها ،

سلام من اومدم. 

سال 2018 هم شروع شد. امسال دومین سال نو سرد تو صد سال اخیر تو نیویورک بوده. یک طوفان برفی شدید هم پنجشنبه داشتیم که مطابق معمول من عاشق برف حسابی ذوقش را کردم هرچند تنها فقط تو مسیر خونه تا مترو ازش لذت بردم. اخه مجبور بودم برم ازمایشگاه بالاسر جناب خوک.بگذریم که حتی بعضی خطهای مترو ها هم از شدت برف و طوفان از کار افتاد و با اوبر( اسنپ امریکایی) خودم را به ازمایشگاه رسوندم.  بعله هرچند تعطیلات بین ترمی ما سه هفته ای هست اما من فقط ده روز تعطیلی داشتم و بعد ازمایش نفس گیر روی خوک شروع شد. البته این بار یک تیم بودیم. شامل دکتر دامپزشک و دو دستیارش برای بیهوش نگه داشتن اقا خوکه برای سه شبانه روز . من و موبور که تو شیفتهای 12-14 ساعته میموندیم و بچه هایی که تو شیفتهای 4-6 ساعته دستیار من و موبور بودن. راستش این بچه ها هم ph-d میخونند و حتی بعضیهاشون سال چهارمی هستند برای همین حتی بعضا اشکارا حسادتشون را نسبت به من و موبور بخصوص من واضح نشون میدادن. نمیدونم بهرحال من سعی میکنم تموم نکاتی که همه را خودم با تجربه یاد گرفتم با مهربونی و صبر بهشون یاد بدم و حس میکنم دوستم هم دارن. شاید هم من ابینطور حس میکنم. نمیدونم.شاید هم واقعا دارن. چون یکبار یکی از همین بچه ها میگفت هیچکس هیچوقت نمیتونه از تو دلخور بشه و همه دوستت دارن. اون دوست ایرانی هم که چندماه بود ترک ازمایشگاه کرده بود شیفت داشت. هردو وانمود میکردیم اتفاقی نیافتاده و عادی برخورد میکردیم اما مطمئنا هیچوقت به اون درجه دوستی برنمیگردیم. بخصوص حالا که من شناختمش و میدونم کل فاصله گرفتنش از ازمایشگاه بخاطر نه ای بود که استادم بهش گفت و حسادت شدیدش بمن. کاش فقط این بود دروغهایی که به اون دوست دیگه هم گفته بود. همه با هم باعث میشه که دیگه نتونم بهش اعتماد کنم و  ای کاش اینکار را نکرده بود چون من واقعا رو دوستیش حساب میکردم.
بگذریم. امروز با وجود اصرار چندتا دوستمون برای اینکه خونه اشون بریم. خونه موندم. کمی احساس خستگی میکنم. بخصوص خستگی روحی. نمیدونم چرا. البته حدس میزنم چون سابقه کمبود شدید ویتامین د دارم. بخاطر اون باشه که بخاطر زمستون احتمالا سطحش خیلی پایین اومده. شاید هم واقعا یک دوره افسردگی خفیف باشه. بهرحال خیلی حوصله جمع و مهمونی را ندارم. شب عید سال نو و روز بعدش هم با وجود اینکه یک کلاب خفن رفته بودیم اما از ته دل شاد نبودم و لذت نمیبردم. با اینحال خودم را میشناسم و به اندازه کافی هم از دارو و درمان سر درمیارم و مطمئنم بعد یک مدت دوباره خودم میشم.
امسال نه بخاطر اینکه سال نو اومده بلکه تصمیم گرفتم با اومدن ترم جدید یک سری تغییر اساسی تو خودم بدم. این تغییرات مربوط به تحقیق هست و اینکه کم کم از حالت صرفا فقط عملی ازمایش کردن بصورت یک محقق تموم کمال دربیام. راستش الگوم موبور هست و تصمیم دارم کم کم با راه و روش اون پیش برم . بذار این طور بگم. نمیخوام  مثل بیشتر بچه های ph-d فقط یک مدرک بگیرم. میخوام یک محقق واقعی بشم و کم کم خودم را بالا بکشم. میدونم مسیر سختی پیش رو دارم و با اینحساب خیلی بیشتر از ترم پیش گرفتار ازمایشگاه و تحقیق میشم. اما اگه خوش شانس باشیم و روشی که داریم ازمایش میکنیم بعنوان یک روش استاندارد برای ارزیابی داروهای درمال توسط fda ثبت بشه. نون تحقیقیم تو روغنه. اگه هم با وجود اینهمه زحمت نتیجه نده و روش خوبی نباشه که اونوقت راستش باید اعتراف کنم عمرم و وقتم را بدجور پای اینکار سوزوندم. خلاصه برام ارزوهای خوب کنید. 
دیگه یکی از تصمیمهایی که گرفتم خوندن و دیدن اخبار امریکا هست. میدونید تا ایران بودم و حتی الان یک لحظه از اخبار و تحلیلهای ایران جدا نمیشم اما چون همه را به فارسی میخونم و گوش میدم وقتی تو جمع امریکاییها قرار میگیرم در مورد مسایل روز  و اخبار امریکا کلمه های انگلیسی را نمیدونم. دایره لغاتم در حد درس و ازمایشگاه و کارهای مربوط به اونه و بمحض اینکه کمی فراتر از اون میشه به یک گنگ واقعی تبدیل میشم که هیچ حرف و نظری برای ابراز نداره. خوب اگه بخوام همچنان به اخبار ایران بچسبم هیچوقت نمیتونم خودم را تغییر بدم و باید از همین الان این رویه را تغییر بدم. مسلما در ابتدا خوندن و دیدن اخبار  اینجا برای من خیلی سخت هست و حالت تکلیف شب داره اما مطمئنم در عرض یکسال حسابی تغییر میکنم و سال دیگه همین موقع خودم از تغییرات خودم کیف میکنم.
اینم از این. شب بخیر.


نوشته شده در : یکشنبه 17 دی 1396  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

بوقلمون خوری

» نوع مطلب : روزها در اون سر دنیا( سال چهارم) ،قدم به قدم، روز به روز تا اون بالاها ،

به به به سلامعلیکم. پارسال دوست امسال اشنا. اسمان خانم از این طرفها

احوال دوستان؟ خانم اقا من بعد از یک دوره بشدت بدو بدو رفتم مسافرت. تو مسافرت هم با اینکه جزوه مزوه برده بودم اما همه را گذاشتم کنار ودرست و حسابی استراحت کردم. مجمع سالیانه هم فشرده اما خیلی خوب بود. راستش اصلا اومدم راجع به مسافرت بنویسم دلم نیومد از امروز که مصادف با روز شکرگذاری شده ننویسم. برای همین پست مسافرت باشه برای فردا یا اخرهفته میلادی. بعله . امروز روز شکر گذاری فرنگیهاست ( البته انگار ظاهرا فقط در امریکا با اب و تاب برگزار میشه). روزی که تا پارسال برای من مثل اکثر ایرانیها بیمعنی بود. اما کم کم بخصوص از امسال داره برام رنگ میگیره. از اتفاق دلیلش هم اصلا معنوی نیست یا حداقل کاملا معنوی نیست و بمیزان زیادی مادی هست. اصلا بهتره بگم چرا حضور این روز را حس میکنم نه اینکه چرا این روز برام معنی داره. اول از همه اینکه روزی هست که حتی دانشگاه ما هم تعطیله. اخه دانشگاه ما خیلی بندرت پیش میاد که روزهای تعطیل رسمی که خیلی هم تعدادش اینجا کمه را تعطیل کنه. پس وقتی استادها کلاسهاشون را تعطیل میکنند و خبری از تکلیف و امتحان و کوییز نیست میشه اولین دلیل شکر گذاری. دومیش این که راستین هم این روز خونه هست تا حاضر بشیم و برای ناهار از بین جاهایی که دعوتیم. جایی که بهترین بوقلمون را سرو میکنند انتخاب کنیم و بریم. امسال هم خونه یکی از دوستهای خوب و البته نزدیکمون میریم که چون از بچگیش اینجا بوده و با فرهنگ امریکایی بزرگ شده و از اتفاق دستپختش هم از بهترینهاست و یکی از بهترین بوقلمونها و سایدها (غذاهای جانبی ) را تدارک دیده . یکجورهایی انگار تو این روز دلت نمیخواد باز غذای ایرانی بخوری و ترجیح میدی کمی فرنگی طور باشه. و اما در اخر. اقا خانم ما متشکریم. از کی و چی اش بماند اما درکل از اینکه نسبت به سال اول اینهمه تغییر و پیشرفت خوب تو زندگیم پیش اومده خیلی شکرگذارم. سال اول که تو اولین برف زمستونی رفتیم تماشای رژه تنکزگیوینگ. اونموقع حتی یک ایرانی نمیشناختیم و بشدت تحت فشار روحی از هرنظر بودیم. امسال چندجا چندجا دعوتیم. اپارتمان یا بهتره بگم سوییت نقلیمون با چند تا تیکه وسیله رفاهی که دیشب رسیده پرشده. ماشین داریم و دیگه اویزون بقیه یا مترو نیستیم. توانایی مالی داریم که راحتتر زندگی کنیم و دیگه حساب یک دلار دو دلار را نکنیم. زبانهامون بهتر شده و راحتتر ارتباط میگیریم و مطمئنیم تا دوسه سال دیگه میتونیم خیلی بهتر بشنویم ( یا مقاله های علمی که پرزنت میشه را بفهمیم اوخ اوخ هنوز تو این بخش خیلی خیلی کار دارم) منی که سعی میکردم از یک دانشگاه پی اچ دی بگیرم الان توی یک مسیر عالی برای پیشرفت علمی و موفق شدن افتادم و کلی استانداردهام تغییر کرده. اره زندگیمون اصلا قابل مقایسه با سال اول نیست. اشتباه نشه هنوز سطح زندگیمون خیلی مونده تا به سطح امنیت و رفاه زندگی ایرانمون برسه اما من در کل راضی و خوشحالم. میدونم هنوز خیلی راه طولانی در پیش داریم. هنوز مسیر و راه راستین حتی کلید هم نخورده و شرایط اون خیلی با من متفاوته. هنوز ما حس مسافر داریم و احساس ساکن و شهروند اینجا بودن را نداریم. هنوز امکان دیدن خانواده  هامون و سفر به ایران را نداریم و مهمتر از اون نمیدونیم کی این امکان پیش میاد اما من یکی که امیدوارم تا سال دیگه یا شاید هم دوسه سال دیگه خیلی اتفاقهای خوب بیافته. امیدوارم همه چی بخوبی و طبق برنامه پیش بره. ارزو میکنم چند تا خوش شانسی بیاریم و این نگرانیهایی که گفتم زودتر حل بشه. به امید اینکه سال دیگه باز هم تغییرات و پیشرفتها شگفتزده ام کنه.
پیش بسوی بوقلمون بخت برگشته سوخاری شده.... 


نوشته شده در : پنجشنبه 2 آذر 1396  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

قند و عسل و زهرمار

» نوع مطلب : قدم به قدم، روز به روز تا اون بالاها ،

سلام سلام سلام. چطور مطورید دوستان؟ اول از همه بگم ببخشید که هنوز فرصت نکردم جواب کامنتهای پرمهرتون را بدم. همه را خوندم و حسابی لذت بردم. هفته پیش یکشنبه بعد قضایا و اخبار مرتبط با حرفهای اقای خیلی خیلی محترم رییس جمهور و تحت فضای حاکم یک پست داشتم مینوشتم. مهمون (دوستانمون ) رسیدند همسر هم لطف کرد سریع وبلاگ را بست که دیده نشه که  متاسفانه همه پست  پرید. ایراد نداره. فکر می کنم من هم مثل  بعضی مردم عزیز یک دوره فقط تب مسایل اجتماعی را میگیرم و  به اصطلاح جو گیر میشم و بعد هم در همهمه زندگی یادم میره که همچین دغدغه ای داشتم. الان هم انگار نه انگار که اینهمه حرف داشتم.بگذریم دیگه. 

خووووووووب برسیم سر اصل داستان. بععععععععله دیروز ورک شاپ یا کارگاه  fda بود که با استادم و موبور رفتیم بالتیمور برای این میتینگ. خوب پنجشنبه راه افتادیم و من هم تا قبلش اونقدر بدو بدو داشتم که وقت نکردم استرس کامل بگیرم:) و شب رسیدیم هتل. صبح جمعه تا عصر هم پشت سر هم کنفرانس.و اما چه جای بزرگ و خفنی. سکوریتی در سکیوریتی. از فرودگاه سکیوریتی هاش خفنتر.و ااااااااماااااا قضیه از اون که فکر میکردم بزرگتر و مهمتر بود. یعنی فقط من و موبور دانشجوی حاضر تو جلسه بودیم و بقیه کله گنده های بخش ژنریک fda و یا محققهایی از سراسردنیا بودند که مثل ما بابت پروژه اشون از اف دی ای بابت داروهای پوستی ژنریک گرنت داشتند یا رییسهای کارخونه های ژنریک بودند. در کل بگذار اینطور بگم هنوز روش bioequvalence( هم ارزی داروی ژنریک و برند) برای داروهای پوستی ژنریک که روی خود پوست اثر میگذاره شناخته نشده و همه این تحقیقها برای اینه. وووووووووو البته فکر کنم تا سال دیگه که ما نصف بیشتر پروژه امون را انجام داده باشیم بتونیم با پروژه امون این قضیه را تموم کنیم و کاری کنیم کارستان.و واقعا من بابت این فرصت خوب علمی که نصیبم شده خیلی خیلی خوشحالم.
فقط ای کاش و ای کاش زبانم بهتر بود. یعنی اگه زبانم در حد یک امریکایی یا خیلی از بچه های ایرانی دیگه که اینجا درس میخونند و زبانهاشون انصافا عالیه زبانم خوب بود. بعد درسم میتونستم تو یک مسیر خیلی خوب و موفق برای پیشرفت علمی بیافتم. البته مطمئنم همونقدر که زبانم تو این دوسه سال بهتر شده تا سال دیگه و البته دوسال دیگه بهتر میشه و امیدوارم تا اون موقع به سطح قابل قبولی برسه. بیخیال. بریم مورد بعد.
اقا خانم یادتون میاد ما سال اول گرفتاربد بدباگز یا همون ساس شدیم. واقعا خدا نصیب هیچ کس نکنه چه مصیبتی بود تا از شرش برای همیشه راحت بشیم.یعنی از زلزله بدتره. پنجشنبه که هتل رسیدیم دیدم هتل هیلتونه و اتاق و ملافه ها از تمیزی برق میزنه اصلا از چک کردن همیشگی غافل شدم. و به عادت همیشگی چمدون را پایین تخت گذاشتم و درش هم خرتناق باز( درسته؟ :))) خلاصه چشم دشمنتون اون روز را نبینه صبح جمعه  که بیدار شدم دیدم پام میخاره( حسش مثل وقتی هست که پشه نیشتون میزنه) خلاصه شصتم خبردار شد. چراغ قوه موبایل را روشن کردم وافتادم بجون تخت و در و دیوار تا اینکه روی سقف یکی از این خدا بیخبرها را پیدا کردم و دنیا پیش روم تیره تار شد. خلاصه حاضر شدم و رفتیم میتینگ و به استادم هم گفتم که گفت اون هم متوجه شده دستش را زدند. میدونید نیش زدن مهم نیست. اینکه دیشب که از راه رسیدم از ترس اوردن یکی از این حشرات ریز همون دم در همه لباس و  وسایل تا چمدون و کفش را ریختم تو کیسه تافردا بفرستم خشک شویی مصیبته. همه هم لباس پلو خوری و نو:(((. اخ کفشهام را بگو. سال اول حتی کفشهامون را هم شوت کردم تو ماشین لباسشویی. خلاصه بازم خوبه فهمیدم که همه تمهیدات را استفاده کنم و مانع این بلای جوون بشم. اینم از این.
با اجازه من برم کامنتهای محبت امیز شما دوستان را جواب بدم که دوهفته امتحان میان ترم دارم و درس خونی و بعد دوباره مسافرت:))) 


نوشته شده در : یکشنبه 30 مهر 1396  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Website Traffic | Buy Targeted Website Traffic