خارج نشینها
سال نو، همت نو
ادمهای زیادی را میشناسم که قشنگ حرف میزنن، از اهدافشون میگن و راههای موفقیت. مثبت و زیبا مینویسن، اما خیلیهاشون به مرحله عمل نمیرسن یا تو همون مراحل اولیه وقتی به اولین مشکل میرسن جا میزنن، حالا تصور کنید وقتی مشکل یا مشکلات اونقدر بزرگ میشن که اون فرد میشکنه، چقدر دوباره بلند شدن واز دوباره سعی کردن سختتر میشه و اگه این شکستنها زیاد باشه هربار نیروی بیشتری برای بلند شدن لازمه. مسلما هیچ ادمی کامل نیست و عملگرا بودن فقط نشونه ادمهایی هست که تو راه موفقیت قدم برمیدارن و بخوبی میدونیم تعریف ادمهای موفق با ادم خوب یا بد فرق داره. حالا چی میخوام بگم؟ هیچی. اسمان باز داره همت میکنه و دستش را به زانوش میگیره تا روی پاش بلند شه. سال نوتون مبارک. این مطلب را هم میذارم که بدونم و بدونید دوباره بلند شدن از زمین چقدر میتونه سخت باشه. اتاق تاریک بود که خسته و ژولیده لباسهام را عوض کردم، همه غرق خواب بودن، نوازشی روی صورت نرم معصوم برادر زاده ام کردم ونگاهی به صورت برادرم برای خداحافظی. راستین نیمه خواب پاشد شالی به گردنم انداخت. در را بستم و روانه دانشگاه شدم. امروز صبح خانواده برادرم قراره راهی کانادا بشن. توی این ده روز یک ماشین بودم.کاملا بی حس، ماشینی که راه میرفت، لباس میپوشید، غذا میخورد، ظرف میشست و سعی میکرد همراه خوبی برای جمع باشه. تمام کارهایی که لازمه یک میزبان خوب بود را بخوبی انجام میدادم. وقتهایی بود که سعی میکردم راجع به برنامه هام فکر کنم و اونجا بود که میدیدم این دوسه ماه گذشته چه فشار روحی بهم وارد شده، چون بجای اسمان یک ماشین را میدیدم. ماشینی که حتی نمیتونست افسرده و خسته باشه. نمیتونست برای خودش ارزو کنه، کاملا بی حس شده بود.یک تراکتور که فقط زمین روبروش را برای ادامه شخم زدن میدید. و زمین پشت سرش را که باوجود تلاش زیاد همچنان پر از سنگ و کلوخ های بزرگ بود. زمینی که باوجود اونهمه کار قابلیت بهره برداری نداشت. دلش میخواست ارزو کنه که زمین روبرو صاف و عاری از سنگ باشه اما دورنمای حقیقت همچون تندبادی توی صورتش میخورد. تندباد ارزوی ارزو کردن را با خودش میکند و میبرد و تنها ماشینی که گرد خستگی تلاش روی تنش نشسته بود را باقی میگذاشت.