یک ماه و نیم، یک ماه و نیم برای اینکه خودم را برای پراسپکتس اماده کنم، پراسپکتس یا پیش دفاع تو دانشگاه ما خیلی مهمتر از دفاع هست، تو پراسپکتس خودتی و کمیته داوران و معمولا سه ساعتی طول میکشه و تو این سه ساعت داورها اونقدر سوال پیچت میکنن تا مطمین بشن اماده دفاع هستی، حتی شنیدم بعضی از استادها سوال کتبی هم میدن که خوشبختانه استادمبه شفاهی بسنده میکنه، درعوض تا دلتون بخواد استاد من تو نوشتن پراسپکتس و تز سختگیره، عملا امروز ده دقیقه تموم داشت بصورت جدی زبان انگلیسی و از اون مهمتر ساینتیفیک رایتینگم را زیر سوال میبرد، یعنی چون دیشب قبلش تو ایمیل بهم اخطار داده بود خودم را از لحاظ روحی اماده کرده بودم، به نظر استادم ۵۰ درصد کار تحقیق، ریسرچ وداده خوب هست و ۵۰ درصد بقیه ارایه مطلب هست، کلا زد از بیخ نابودم کرد ودر اخر گفت روش انالیز و تحلیل مطالبت فارسی هست و بابد با خوندن مقاله بیشتر یادبگیری مطالب را بسبک انگلیسی تحلیل کنی و بنویسی. الان من بیشتر از پنج ساله اینجام و با اینکه انگلیسی ام از ماههای اول خیلی بهتر شده اما هنوز بصورت شدیدی اذیتم میکنه و کارم را زیر سوال میبره. بهرحال فقط حدود یک ماه ونیم وقت دارم که غیر اینکه یک نسخه بی نقص از پیش دفاعم تحویل بدم خودم را هم از لحاظ علمی اماده کنم. البته بشزطی که حس و حالش باشه که نیست، یعنی بشدت حال و حوصله اش را ندارم. چندوقت پیش یکی از دوستهای داروسازم میگفت من که دیگه حوصله ندارم اسم دوتا دارو جدید که میاد بازار دارویی را حفظ کنم تو چطور درس میخونی، اون موقع بادی به غبغب انداختم و گفتم انگیزه اش باشه حوصله اش هم میاد، اما الان هرچی میرم سراغ انگیزه جواب نمیده. دیگه رسیدم به این مرحله که به خودم وعده بهشت میدم و میگم یکذره دیگه مونده این زورهای اخر را هم بزنی تمومه، و یا وعده رهایی از درس و استاد و رسیدن به ازادی را میدم. دیگه این اخرین راه کارمه که خودم را مجبور کنم بازم یک مدت فشرده کاری داشته باشم. البته کاشکی واقعا تموم میشد چون باز چندماه ازمایش باید انجام بدم و یک دور دیگه تکرار همین پروسه برای خود دفاع. بنده خدا راستین و شماها که از حالا باید غرغرهای من را تحمل کنید تا بنده از این دوره فارغ التحصیل بشمپراسپکتس
تربیت غلط
دبستان میرفتم که شوهر دوست مامانم گفت، تو چرا برای هرکاری میگی ببخشید! و من بازم گفتم ببخشید. امشب ماجرایی پیش اومد که باز داستان سی سال پیش بصورتی دیگه تکرار شد، قضیه مربوط به اعتماد به نفس نیست، داستان مربوط به بچه مودب بودن هست. فرهنگی که تو کل بچه های خانواده و حتی فامیل من به غلط جا افتاده. این مودب بودن و خدای نکرده حرکتی انجام ندادن که به بزرگتری، معلمی، کوچکتری بربخوره تو همه این سالها با من بوده. اگه از دومتری معلمی میخواستم رد میشدم کج کج راه میرفتم که مبادا از دایره ادب دور بشم، و هنوز هم جلوی استادها سراپا می ایستم ونمیشینم. اگه جواب یک دوست را میخوام بدم هزاربار دورش قربون صدقه مینویسم که مبادا حس کنه دارم میگم بالا چشمت ابروست یا اگه تو مطلبی اطلاعاتم از کسی بالاتره، مواظبم طوری بیان نکنم که طرف خجالت بکشه و احساس کنه دارم خودنمایی میکنم. خلاصه امشب برای صدمین بار گفتم امان از این تربیت غلط. خلاصه باید تصمیم بگیرم بین کلافه بودن از خودم و ناراحت کردن احتمالی اطرافیان و یا از دست دادن دوستانم یکی را باید انتخاب کنم.
دلایل بچه دار شدن از نگاه من
یک و دو و سه بریم سر بحث بچه؟ یک دوست میگفت تو الان چندساله از بچه دار شدن حرف میزنی اما همچنان بی بچه ای و فقط درحد حرف موندی؟ جواب اینه چون هیچ دلیل و منطق و یا حتی احساسی جز یک فکر خام که میگه ممکنه در اینده زندگی را قشنگتر کنه نیست. بنظرم بعضی چیزها را تا تجربه نکنیم نمیتونیم قطعی براش نظر بدیم. مثل مهاجرت. مهاجرت هم تا واردش نشی و با گوشت و پوست حسش نکنی نمیفهمی که سختی که همه درموردش میگن چیه. و تازه بعد یکسال هست که میتونی یواش یواش با ذهن باز در موردش نظر بدی و بگی راضی هستی یا نه. درواقع تنها چیزی که باعث میشه با سر بری تو دنیای جدید و یا اون دوره سختی یکی دو ساله را تحمل کنی. میزان منطق و اشتیاق و علاقه ای هست که پشتش داری. در مورد من، مهاجرت از قسمت منطق هم رد شده بود و شده بود فقط و فقط یک اشتیاق کورو عطش عجیب غریب. اما در مورد بحث بچه همه چی فرق داره. نه علاقه ای به بچه ها دارم و نه حس مادرشدنی سراغم اومده. راستین بچه ها را دوست داره اما نه برای خودمون و بشدت مخالف بچه دار شدن هست ، اما گفته و میگه اگه من میخوام مادر بشم هیچ وقت جلوم را نمیگیره و مسلما حمایتم میکنه. با این اوصاف توپ افتاده تو زمین من. احساسی که وجود نداره. میمونه بحث منطق. و اینجاست که باید از دیده ها و شنیده ها و تجربیات کمک بگیرم و کمی تصویر سازی کنم تا بتونم تصمیم بگیرم. چیزی که تو این تصویر سازی و تصمیم گیری بهم کمک میکنه. عصرها هست که می اییم خونه. ترکیبی از تهران و اینجا. تهران هردو شغل ثابت داشتیم. بعد ساعت کاری معمولا ساعت 6-7 خونه بودیم. بعد تموم مدت جلوی تلویزیون پای فیلم و سزیال بودیم تا موقع خواب. اون زمان من انقدر خسته میشدم که گاها راستین غذا را برام گرم میکرد و میاورد. اینجا خیلی خیلی دیرتر میرسیم خونه. ساعت 9-10 شب. اما اینجا من دانشجوام و همیشه خدا کاری عقب مونده توی ازمایشگاه هست که باید انجام بدم. اما با شناختی که از کار ثابت و دوره اینترنشیپ دارم. تو کار واقعی تو امریکا هم ساعت 6-7 خونه ام. و این زمان عصر و شب هست که نمیخوام جلوی تلویزیون و یا به موبایل و کتاب داستان تلف بشه. انگار یکجور عصر جمعه همیشگی میشه.در مورد اخرهفته ها حرف نمیزنم که خوشبختانه تنوع روشهای سرگرم شدن تو امریکا و خصوصا فصل تابستون خیلی بیشتر از ایرانه . منظورم خود ایام هفته است، حتی میتونم اسمانی را مجسم کنم که غرق کار و پیشرفت میشه. طوری که از سرکار هم برمیگرده وقتش را پای کامپیوتر و احتمالا تحقیق بگذرونه. اره یک همچین شخصیتی را هم میتونم ببینم. یک شخصیت یک بعدی. نهایتا دوسه بعدی ( تحقیق، فیلم و اخر هفته). نه دلم نمیخواد انقدر زندگیم خالی باشه. من همیشه عاشق تنوع و ماجراجویی بودم و هستم و فکر میکنم حضور بچه تو زمان اینده وقتی همه چیز یکنواخت و تک رنگ میشه باعث رنگ و اب بشه.
ارزوهای 99
سلام به همه دوستان.
کرونا درنیویورک
حالا که اخبار کرونایی نیویورک داره میره که بشینه رو صدر اخبار، گفتم یک مختصری گزارش از خودم و بالطبع زندگی این روزها بدم. سه هفته پیش، یعنی اوایل مارچ بود که اولین موردهای کرونای امریکا تو واشنگتن و بعد کالیفرنیا دیده شد، یک هفته بعد تعطیلات بهاره ما بود اما همچنان ازمایشها برقرار، من خودم ازمایش جدیدی نداشتم اما یکی دوبار دانشگاه سر زدم همون موقع بود که کرونا تو نیویورک شایع شد، وقتی میرفتم دانشگاه، جمعیت توی متروها همچنان فشرده بود. من نتونسته بودم ماسک تهیه کنم و شالم را دور دهنم بسته بودم ( تو امازون که ماسک پیدا نمیشد وما هم از خیلی وقت قبل از شیوع از یک سایت چینی سفارش داده بودیم که هنوز که هنپزه هر ده روز دلیوری اش را عقب میندازه) ولی برام جالب بود که بندرت ادمی هم با ماسک دیده میشد. دانشگاه ایمیل زد که همه کلاسها بعد تعطیلات بهاره بمدت دوهفته انلاین که بلافاصله دوباره ایمیل زدن ، تا اخر ترم انلاین. اما بچه های پی اچ دی اگه بخوان میتونن برن ازمایشگاهاشون برای ریسرچ. خلاصه از هفته پیش کلاسها همه انلاین شد، با اینحال بجه های پی اچ دی کمابیش میرفتن ازمایشگاه. اما من خدا خواسته خونه نشینی را شروع کردم که بشینم سر نوشتن پایان نامه ام. تو این اوضاع و احوال بود که استادم ایمیل زد و گفت هیچ کس نیاد برای ازمایش و سلامت اولویت هست. و از بچه های ازمایشگاهش خواست اونهایی که ماشین دارن و یا دور و بر دانشگاه زندگی میکنن برای نگهداری از حیوونات ازمایشگاهی اعلام امادگی کنن چون مسیولین حیوونها نمیتونن بیان. درکل من و دوسه نفر دیگه شرایطمون میخورد و اعلام امادگی کردیم و مار بین ما تقسیم شد، پنجشنبه گذشته که شب عید بود باید میرفتم اموزش تغذیه و نگهداری حیوونات که شامل خرگوش وموش میشن. با راستین وبا ماشین رفتیم ، راستین همراهم اومد که بره خرید مواد غذایی از تریدر جوز روبروی دانشگاه، خوشبختانه از ازمایشگاه فرمولاسیون تونستم دوسه تا ماسک ان ۹۵ بگیرم برای خودم و راستین بگیرم. بعدا راستین تعریف میکرداز در اصلی فروشگاه راه نمیدادن، و از در پشتی و یکی یکی میفرستادن داخل . تو دانشگاه هنوز چندتایی از بچه های پی اچ دی دیده میشد، و چیزی که جالب بود این بود کمتر کسی رعایت میکرد، مثلا تموم مدت دستکش داشته باشه و یا ماسک بزنه. .بعد از اون یک فروشگاه تو اینداستریال سیتی هم برای خرید رفتیم، دیدن نگاههای کم و بیش کنجکاو مردم که برمیگشتن من و راستین را که ماسک ان ۹۵ زده بودیم و دستکش پوشیده بودیم برام حکایت ها داشت. خلاصه درظرف هفته گذشته فروشگاههای زنجیره ای بزرگ پوشاک و مکانهای دیدنی مثل سینماها، تاترها، رستورانها و بارها تعطیل شد، و رستورانها فقط بشرط بیرون بر غذا میدن. فروشگاهها ومغازه های کوچیک هم با وجود اینکه سعی کردن باز بمونن اما با کم شدن مشتری اونها هم بستن. این وسط فقط خوارو بار فروشیها و موادغذایی فروشها بازن. و از فردا هم قراره تمام مشاغل غیر ضروری بسته بشن. درکل میتونم بگم ۸۰-۹۰ درصد مردم خونه نشین شدن، هرچند مثلا هنوز میبینم چندتایی بچه تو پارک بازی روبروی خونه امون بازی میکنن، با اینحال این کاهش جمعیت تو خیابونهای اصلی و متروها بیشتر به چشم میخوره. اینطور بگم با وجود این حقیقت که مردم اینجا تا هفته پیش بندرت ماسک میزدن، یا مثلا تا دوهفته پیش میدیدم هنوز خوراکیهاشون و شیشه ابهاشون را کف مترومیذارن ،دیدن این همه گیری دور از ذهن نیست. همه اینهارا به تعداد خیلی زیاد مهاجر و کارگر وکارمند روزمزد تونیویورک اضافه کنید که اکثرا بیمه درست و درمون هم ندارن. ازطرفی بنظرم شهرداری خیلی خوب داره عمل میکنه ولی دولت ضعفهایی تو این مورد داره. قراره فردا رای گیری تو سنا بشه که ایا به مردم متوسط کمک هزینه داده بشه یا به زیر بناهای اقتصادی کمک بشه و مطابق معمول بحث ناتمام دموکرات جمهوری خواه پیش میاد، هرچند میگن سناتپرها از ترس مردم جرات طولانی کردن و سیاسی کردن این بحث را ندارن و احتمالا سعی میکنن زود به نتیجه برسن. بگذریم براتون بگم خودم خونه نشینی را دوست دارم و اگه نگرانی بابت سلامت مردم وخانواده و فامیل ونزدیکانمون نبود از این مدل عید و دور کاری و انلاین کاری استقبال هم میکردم. البته خودم را هم میشناسم و اگه تو طول روز حداقل یک ساعت کار مفید( مثل یادگیری برنامه یا مقاله خونی نکنم ) عنقم تو هم میره و حس بدی نسبت به خودم پیدا میکنم، سه شنبه و چهارشنبه ها هم باید برم به حیوونها سرکشی کنم و غذا بدم، اگه بشه یک فیلم از سطح شهر براتون میگیرم تو اینستا میذارم، تا پنجشنبه گذشته که ترافیک همچنان برقرار بود ببینم درظرف این چندروز ایا مردم خونه نشین شدن یا همچنان اوضاع به همون منوال هست. درضمن عیدتون مبارک دوستان