امروز: جمعه 21 آذر 1399

ارزوهای 99

» نوع مطلب : روزها در اون سر دنیا (سال ششم) ،روزهای رویایی پیش از رفتن ،

سلام به همه دوستان.
دو سه هفته ای هست ننوشتم ولی احساس میکنم خیلی وقته. تقریبا از زمان قرنطینه تو نیویورک. با اینحال زمان برام خیلی زود گذشته. بعد مدتهای مدید هم از  لپ تاپ برای نوشتن وبلاگ دارم استفاده میکنم و چون تو پیداکردن کلیدها کندم رشته کلامم پریده. عادت کرده بود تو رفت و اومد به مدرسه و تو مترو و با موبایل بنویسم و انگار عادت وبلاگ نویسی ام به مترو های نیویورک گره خورده که الان با مغز خالی مشغول تایپم. یکی از شما خواننده های عزیز که تو اینستا دنبالم میکنم بهم پیام داد که مدتها هست وبلاگ را نخونده و توصیه میکرد تو اینستا بنویسم. اما من فکر میکنم حال و هوای نوشتن با  وبلاگ زمین تا اسمون با اینستا فرق داره. البته بقول همون دوست اینستا یعنی ظاهر ادمها و وبلاگ یعنی باطن. مسلما ظاهر میتونه خیلی پراب و رنگ تر از باطن باشه درصورتیکه ها ابرهای تاریک بیشتر تو صفحه باطن به چشم میخوره. هرچند اکثر اوقات خود اسمان ابی با دل افتابی داریم. خلاصه فکر میکنم نه اینستا نه وبلاگ نمیتونه واقعیت یک ادم را نشون بده. شما بگید اگه قرار به انتخاب بود کدوم را بیشتر میپسندیدید؟
خوب بریم سراغ این اوقات. قبلا هم اینرا نوشته بودم که اگه مساله مرگ و سلامتی ادمها نبود من از این دوران خیلی لدت میبردم. میدونید این دوره قرنطینه برای من حکم یک روز برفی داره که مدرسه ام تعطیل شده. صبحها تقریبا سرساعت همیشگی بیدار میشم کمی گفت و گو با خانواده و بعد میافتم به کار روی نوشتن پیش دفاع و مقاله خونی و یادگرفتن R و سریال دیدن و ورزش ( البته سالهاست دیگه اون دختر قلمی به لطف دست پخت عالی راستین نیستم) اما سعی میکنم ورزش را هرچنداصلا دوست ندارم تو برنامه روزانه ام حفظ کنم. کلا از بدنی که تناسبش با ورزش ساخته شده لذت میبرم. خلاصه با حذف 2-4 ساعتی که تو رفت و امدو خستگی در کردن رفت و اومد تو راه دانشگاه میگذشت کلی میتونم مفیدتر کار کنم و همین استفاده مفید از وقت و روزم باعث شده حس خوبی به خودم پیدا کنم و در کل از دوران قرنطینه لذت ببرم. حتی تصمیم داشتم کلاس مجازی ابرنگ را شروع کنم اما دیدم بهتره چندماهی این دوره را عقب بندازم تا از شر پیش دفاع و دفاع خلاص بشم و درسم تموم بشه تا بتونم درست و حسابی روی این علاقه ام وقت بذارم. 
امسال روز عید خیلی دنبال مطلب و یا فیلمی از عید سال پیش گشتم تا یادم بیاد ارزوهام برای سال 98 چی بوده و به چندتاش رسیدم. هیچی پیدا نکردم. خلاصه تصمیم گرفتم اینجا ارزوهای امسالم را مستند کنم تا سال دیگه دنبالش نگردم. 
1- احتمالا 140 را تو همین اپریل فایل کنیم و جوابش تا مهر و ابان بیاد و راستین بعد از گرفتن نتیجه 140 دو ماهی بره ایران دیدن پدرش.
2- میخوام سال دیگه عید گرین کارت را تو دستم داشته باشم یا حداقل 485 را فایل کرده باشم و منتظر نتیجه اش باشم.
3- راستین با گرفتن ead کارت اجازه کار پیدا میکنه و باید کار تو زمینه دلخواهش را شروع کنه. راستین الان داره دوره های انلاین تو دوتا رشته مجزا را همزمان میگذرونه و به هردوش بشدت علاقه داره و احتمال موفقیتش تو هردو زیاده. احتمالا مدتی یکیش کار فرعی بشه و بعد از کسب تجربه تبدیل به کار اصلیش.
4 خودم تا اخر می پیش دفاع را انجام بدم و تا اخر تابستون دفاع کنم.
5- باید اونقدر تو فارماکوکینتیک قوی شده باشم و به اندازه مدیر این بخش( سنیور ساینتیست) اطلاعات داشته باشم و همزمان بتونم در سطح بالا مدل فارموکینتیک ( فرمولهایی که پخش دارو) را تعریف میکنه بنویسم و تو R و نرم افزارهای رشته فارماکوکینتیک اجرا کنم
5- یکی از تصمیم های خیلی مهم و از کارهای خیلی سختی که میخوام امسال انجام بدم بچه دار شدن هست. خوب گفته بودم که من اصلا حس مادرشدن و بچه دار شدن نداشتم و ندارم. سالها صبرکردم اما حسش نیومد که نیومد. تکلیف راستین هم با خودش معلومه و اصلا بچه دار شدن را دوست نداره. میمیونه من. از سبک زندگی الانمون راضی و خوشحالم اما سعی کردم اینده با شغل ثابت و روزهای یکنواخت را با بچه و بدون بچه تصور کنم و به نظرم با بچه پر اب و رنگ تر و پر انگیزه تر رسید. خلاصه مدتهاست میدونم که تو اینده باید بچه داشته باشیم و از طرفی سن من واقعا اجازه نمیده بیشتر صبر کنم. 42 سال برای خیلی ها خیلی هم دیر شده. خلاصه تصمیم خیلی وحشتناکی برای هردومون هست. اما احتمالا تابستون قبل یا بعد اینکه نتیجه 140 اومد بچه دار بشم ( قیافه ترسیده) و سال دیگه با یک شکم قلنبه و احتمالا اخلاق کاملا سگی ( نتیجه هورمونهای به هم ریخته) سال تحویل داشته باشیم. 
خوب این هم لیست ارزوهای من برای سال 99. به امید اینکه همه اش به نتیجه برسه.
دوست داشتید شما هم ارزوهاتون را تو کامنت اینجا ثبت کنید سال بعد برمیگردیم با هم میخونیمش :)


نوشته شده در : یکشنبه 17 فروردین 1399  توسط : اسمان پندار.    نظرات(9) .

-
1
نمی پسندم
+
6
می پسندم

کامشین
دوشنبه 25 فروردین 1399 15:32
اسمونی جان تبریک میگم.
امیدوارم هر چه زودتر گرین کارت بگیری و بتوانی با خیال راحت برای آینده خانواده ات برنامه ریزی کنی. تو مایه افتخار دوستانت هستی. خیلی خوشحالم کردی.
پاسخ اسمان پندار : کامشین عزیزم. واقعا ممنونم از محبتت. افتخار من دوستی با شماهاست.
کامشین
یکشنبه 24 فروردین 1399 23:22
آسمونی جان
به فکرت هستم و برات روزهای خوبی را آرزو می کنم. امیدوارم از سختی ایامی که گریبان نیویورک را گرفته در امان باشی.
بهترین کسی که در مورد آینده ات نظر می توانه بده خود تو هستی. هر جور دل و عقلت بهت حکم کردند باهاش جلو برو. هر چند با پشتکار بی بدیلی که داری ثابت کرده ای حتی هر جای پای عقل و دل هم لنگ شده، تو کم نیاورده ای.
پاسخ اسمان پندار : کامشین عزیز،
یکی از شانسهای من تو زندگی اشنایی با تو هست که، منبع محبت و تشویق ودلگرمی ام هستی. امروز یکی از دوستان دانشگاه ایرانم میپرسید، اینهمه انرژی را از کجا میارم. بهش گفتم همین تشویقهای شماها و البته حس مفید بودنی که دارم. خودت بهتر میدونی کامشین من با چه وضع زبانی وارد امریکا شدم. ترم اول فقط سعی میکردم با اون زبان نیم بند درسها را پاس کنم، هنوزم مشکل زبان را دارم اما ای کاش میشد معرفی نامه ای که از یکی روسای fda را گرفتم اینجا به اشتراک میگذاشتم. بعد از خوندن اینکه میگفت تحقیقاتمون چه تاثیری روی صنعت داروسازی اینجا ظرف چندسال اینده میذاره و کلی ازم تعریف کرده بود، از خوشحالی بالا پایین میپریدم، اینها منبع انگیزه من برای بالا رفتن شده که البته با خوش شانسی همراه شده:)) کامشین عزیز از نامه نوشتم چون خواستم خوشحالیم را با تو قسمت کنم دوست قدبمی
بهارک
شنبه 23 فروردین 1399 03:10
سریع اومدم بخونمت ببینم سالمین یا نه که خدا رو شکر ایشالله سالمین.
آسمانی جونم خیلی از این که موفق هستین و روزای خوشی دارین خوشحالم. یادته میگفتم یه روزایی به اون روزای تیره میخندین؟ ایشالله همیشه خوش باشید.

وای آسمانی جون به نظرت اضافه کردن یه نفر به این دنیا که داره یواش یواش به اخر میرسه کار درستیه؟ من که روزی شیشصد بار از بچه هام عذرخواهی میکنم. البته تو دلم.
پاسخ اسمان پندار : وااای بهارک خودم هم باورم نمیشه که دیگه یواش یواش بساط سختیها تا یک سال دیگه داره جمع میشه میره. تو ایران ما هرماه کلی از حقوقمون میرفت برای وام سنگینی که گرفته بودیم دقیقا ماهی که عازم امریکا شدیم اخرین قسطش را دادیم ولی تازه افتادیم تو سختی مهاجرت، الان هم انگار داره همون میشه. احتمالا تا گرین کارت بگیریم و بی پولی و‌بی کاری راستین حل بشه بجاش مسیولیت و‌دردسرهای بچه داری اضافه بشه. گاهی میگم بذارم یکی دوسال لذت گرین کارت را ببریم بعد بچه دار بشیم اما اون موقع میشم ۴۳-۴۴ و برای بچه دوم احتمالا ۵۰ سال، خدایا چقدر این عددها وحشتناک و درعین حال خندا دارن :))))
رویا
پنجشنبه 21 فروردین 1399 04:34
ممنون عزیزم من مشکلی ندارم ولی بهت پیشنهاد میکنم حتما با یه مشاور راجع به این موضوع صحبت کن و نتیجه اش را هم اگه دوست داشتی بگو
پاسخ اسمان پندار : مرسی رویا جون، راستش من چنددوره مشاوره تا مراحل مختلف رفتم، و راستش غیر از یک مشاور که ایران رفتم و واقعا راهنماییم کرد، کلا مشاور را نه به معنی کلمه مشاور بلکه گوش شنوا یافتم که خیلی براشون کم دردسرتره، یعنی اینطور بگم کمتر دیدم مشاوری واقعا در مورد تصمیماتم اظهار نظر کنه، خلاصه فعلا هم که جریان کرونا است اما اخر دست باید خودم تصمیم بگیرم و بعد پاش وایستم
رویا
سه شنبه 19 فروردین 1399 17:41
آسمان عزیزم دوباره بحث بچه شد ببین خیلی عمیق بهش نگاه کن راستش من چند سالی هست که می‌شناسمت و همیشه واسم نمونه رودی یه جورایی روحیه ات را می شناسم ببین بچه فقط مسولیت داره مسولیت هم یعنی استرس اضطراب خستگی و ... شما سال ۹۹ یا۱۴۰۰ به سلامتی بعد از جور شدن اقامت داستان کار رفتن و هزار تا چیز دیگه داری فکر کنم آمریکا داستان مرخصی زایمان جالبی نداره باور کن بچه هیچ مشکل روحی جسمی را حل نمیکنه تازه یه بار میشه نمیدونم اما آدم خیلی باید از خودش بزنه خودت هم اشاره کردی یکی از دلایل بالا بودن روحیه ات همینه که تو این گیر و دار بچه نداشتی که داغون بشی ببخش ولی به نظرم خوب فکر کن به تمام آزادیهایی که بدون بچه داری یا اینکه تمام سختیها را به جون بخری و این فرصت را به بچه هات بدی که تو آمریکا بزرگ بشن و تو در کنارت اونا را داشته باشی ببخش که نظرم خیلی شخصی شد آخه این راهی که اومدی خیلی آسون نبوده
پاسخ اسمان پندار : رویا نمیدونی نظر دوستانی مثل تو چقدر برام مهمه، احساس میکنم شخصیتهامون باید مثل هم باشه، رویا همه چیز را در مورد من درست گفتی. مسیر خیلی سختی که تا الان اومدم، موفقیتهای خوبی که کسب کردم و میتونم بیشتر و بیشترش کنم، روحیه شدیدا بازیگوش و جوون من و راستین. همه اینها مدیون زندگی بدون بچه هست، چون صادقی و مثل خودم رکی بیا با هم سر این موضوع بحث کنیم، مثلا من هی موقعیت و سوال طرح کنم و تو جواب بدی، بعد ببینیم این سوال و‌جواب به کجا میرسه. و باعث خوشحالیه بقیه دوستان هم شرکت کنن علت اصلی که تصمیم به بچه دار شدن گرفتم تصور اینده بود، ببین روزی که تغییرات تموم شده و من و راستین هردو یک زندگی یکنواخت داریم..... میدونی چیه رویا، نوشته اش خیلی طولانی میشه، بذار پستش کنیم ، اگه ایراد نداره میخوام نظر تو را هم تو‌پست بذارم، و‌اونجا یک بحث مفصل بکنیم
nasrin
یکشنبه 17 فروردین 1399 22:47
سلام اسمان جان. عزیزم امیدوارم به همه ارزوهات برسی و اینکه من همیشه به وبلاگت سر میزنم و وقتی مطلب میزارین خیلی خوشحال میشم. راستی برای فارماکوکینتیک چه کتابی پیشنهاد میکنید؟
پاسخ اسمان پندار : سلام نسرین عزیز، خوبی؟ خیلی وقت بود کامنت نذاشته بودی ؛) درست تموم شد نسرین یا اخرهاشی؟ ببین این کتابی هست که استادم پیشنهاد داده و موبور هم میخونه و راضیه، من هم جدیدا خریدم و احتمالا تا دوهفته دیگه برسه دستم
Pharmacokinetics and pharmacodynamics data analysis: concepts and applications ( 4th edition)
فاخته
یکشنبه 17 فروردین 1399 17:02
سلام من مدتی هست وبلاگت رو میخونم ولی این اولین پیامم هست
من ۳۳ سالمه و فکر بچه مدام منو هم اذیت میکنه ده ساله ازدواج کردم و به قول تو هر چی صبر کردم حس بچه نمیاد...
ولی به قول تو چه میشه کرد بهرحال بدون بچه هم نمیشه. من و همسرم هم دنبال اپلای هستیم و همسر فکر میکنه بچه جلو کارو پیشرفت رو میگیره...
نمیدونم خودت چندسالت بود که اپلای کردی و رفتی ولی اصلا به حس و حال نوشته هات نمیاد ۴۲ ساله باشی‌...من همش تو رو تو همین رنج سن خودم تصور میکنم. و البته بسیار بسیار بسیار تحسین میکنم پشتکار و موفقیت و پیشرفتتو و اراده عالی که داری....
امیدوارم همیشه موفق باشی
پاسخ اسمان پندار : سلام فاخته عزیزممنون بابت کامنت، خیلی به من لطف داری. خودم هم اصلا حس نمیکنم ۴۲ ساله هستم و جالبه بچه های توی دانشگاه هم اکثرا فکر میکنن کم سن و سالم:)) شاید یک علتش همین باشه که بچه نداریم و از دنیا فارغیم، بهرحال من دیگه تو جبر سن بیشتر نمیتونم صبر کنم چون هدفم ۲-۳ تا بچه هست :o
ببین فاخته جون ارشیوم را بخون، بخصوص سال ۹۳ و اولین سال مهاجرت. کلا من از بیست و نه خودم را کشتم که مهاجرت کنم و نمیشد، اخرش ۳۶ سالگی پام رسید امریکا، اونهم دانشجویی. بنظر من اگه قصد مهاجرت به امریکا و دانشجویی دارید بذارید بعد اومدن بچه دارشید اما اگه برای کانادا اقدام میکنید داشتن بچه امتیاز داره، اما سال اول و دوم مهاجرت وحشتناک سخته و مسلما حضور بچه سخت ترش هم میکنه. بازم ممنون عزیزم
نظرات پس از تایید نشان داده خواهند شد.
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Website Traffic | Buy Targeted Website Traffic