سلام به همه دوستان.دو سه هفته ای هست ننوشتم ولی احساس میکنم خیلی وقته. تقریبا از زمان قرنطینه تو نیویورک. با اینحال زمان برام خیلی زود گذشته. بعد مدتهای مدید هم از لپ تاپ برای نوشتن وبلاگ دارم استفاده میکنم و چون تو پیداکردن کلیدها کندم رشته کلامم پریده. عادت کرده بود تو رفت و اومد به مدرسه و تو مترو و با موبایل بنویسم و انگار عادت وبلاگ نویسی ام به مترو های نیویورک گره خورده که الان با مغز خالی مشغول تایپم. یکی از شما خواننده های عزیز که تو اینستا دنبالم میکنم بهم پیام داد که مدتها هست وبلاگ را نخونده و توصیه میکرد تو اینستا بنویسم. اما من فکر میکنم حال و هوای نوشتن با وبلاگ زمین تا اسمون با اینستا فرق داره. البته بقول همون دوست اینستا یعنی ظاهر ادمها و وبلاگ یعنی باطن. مسلما ظاهر میتونه خیلی پراب و رنگ تر از باطن باشه درصورتیکه ها ابرهای تاریک بیشتر تو صفحه باطن به چشم میخوره. هرچند اکثر اوقات خود اسمان ابی با دل افتابی داریم. خلاصه فکر میکنم نه اینستا نه وبلاگ نمیتونه واقعیت یک ادم را نشون بده. شما بگید اگه قرار به انتخاب بود کدوم را بیشتر میپسندیدید؟
خوب بریم سراغ این اوقات. قبلا هم اینرا نوشته بودم که اگه مساله مرگ و سلامتی ادمها نبود من از این دوران خیلی لدت میبردم. میدونید این دوره قرنطینه برای من حکم یک روز برفی داره که مدرسه ام تعطیل شده. صبحها تقریبا سرساعت همیشگی بیدار میشم کمی گفت و گو با خانواده و بعد میافتم به کار روی نوشتن پیش دفاع و مقاله خونی و یادگرفتن R و سریال دیدن و ورزش ( البته سالهاست دیگه اون دختر قلمی به لطف دست پخت عالی راستین نیستم) اما سعی میکنم ورزش را هرچنداصلا دوست ندارم تو برنامه روزانه ام حفظ کنم. کلا از بدنی که تناسبش با ورزش ساخته شده لذت میبرم. خلاصه با حذف 2-4 ساعتی که تو رفت و امدو خستگی در کردن رفت و اومد تو راه دانشگاه میگذشت کلی میتونم مفیدتر کار کنم و همین استفاده مفید از وقت و روزم باعث شده حس خوبی به خودم پیدا کنم و در کل از دوران قرنطینه لذت ببرم. حتی تصمیم داشتم کلاس مجازی ابرنگ را شروع کنم اما دیدم بهتره چندماهی این دوره را عقب بندازم تا از شر پیش دفاع و دفاع خلاص بشم و درسم تموم بشه تا بتونم درست و حسابی روی این علاقه ام وقت بذارم.
امسال روز عید خیلی دنبال مطلب و یا فیلمی از عید سال پیش گشتم تا یادم بیاد ارزوهام برای سال 98 چی بوده و به چندتاش رسیدم. هیچی پیدا نکردم. خلاصه تصمیم گرفتم اینجا ارزوهای امسالم را مستند کنم تا سال دیگه دنبالش نگردم.
1- احتمالا 140 را تو همین اپریل فایل کنیم و جوابش تا مهر و ابان بیاد و راستین بعد از گرفتن نتیجه 140 دو ماهی بره ایران دیدن پدرش.
2- میخوام سال دیگه عید گرین کارت را تو دستم داشته باشم یا حداقل 485 را فایل کرده باشم و منتظر نتیجه اش باشم.
3- راستین با گرفتن ead کارت اجازه کار پیدا میکنه و باید کار تو زمینه دلخواهش را شروع کنه. راستین الان داره دوره های انلاین تو دوتا رشته مجزا را همزمان میگذرونه و به هردوش بشدت علاقه داره و احتمال موفقیتش تو هردو زیاده. احتمالا مدتی یکیش کار فرعی بشه و بعد از کسب تجربه تبدیل به کار اصلیش.
4 خودم تا اخر می پیش دفاع را انجام بدم و تا اخر تابستون دفاع کنم.
5- باید اونقدر تو فارماکوکینتیک قوی شده باشم و به اندازه مدیر این بخش( سنیور ساینتیست) اطلاعات داشته باشم و همزمان بتونم در سطح بالا مدل فارموکینتیک ( فرمولهایی که پخش دارو) را تعریف میکنه بنویسم و تو R و نرم افزارهای رشته فارماکوکینتیک اجرا کنم
5- یکی از تصمیم های خیلی مهم و از کارهای خیلی سختی که میخوام امسال انجام بدم بچه دار شدن هست. خوب گفته بودم که من اصلا حس مادرشدن و بچه دار شدن نداشتم و ندارم. سالها صبرکردم اما حسش نیومد که نیومد. تکلیف راستین هم با خودش معلومه و اصلا بچه دار شدن را دوست نداره. میمیونه من. از سبک زندگی الانمون راضی و خوشحالم اما سعی کردم اینده با شغل ثابت و روزهای یکنواخت را با بچه و بدون بچه تصور کنم و به نظرم با بچه پر اب و رنگ تر و پر انگیزه تر رسید. خلاصه مدتهاست میدونم که تو اینده باید بچه داشته باشیم و از طرفی سن من واقعا اجازه نمیده بیشتر صبر کنم. 42 سال برای خیلی ها خیلی هم دیر شده. خلاصه تصمیم خیلی وحشتناکی برای هردومون هست. اما احتمالا تابستون قبل یا بعد اینکه نتیجه 140 اومد بچه دار بشم ( قیافه ترسیده) و سال دیگه با یک شکم قلنبه و احتمالا اخلاق کاملا سگی ( نتیجه هورمونهای به هم ریخته) سال تحویل داشته باشیم.
خوب این هم لیست ارزوهای من برای سال 99. به امید اینکه همه اش به نتیجه برسه.
دوست داشتید شما هم ارزوهاتون را تو کامنت اینجا ثبت کنید سال بعد برمیگردیم با هم میخونیمش :)
نوشته شده در : یکشنبه 17 فروردین 1399 توسط : اسمان پندار. .
امیدوارم هر چه زودتر گرین کارت بگیری و بتوانی با خیال راحت برای آینده خانواده ات برنامه ریزی کنی. تو مایه افتخار دوستانت هستی. خیلی خوشحالم کردی.
به فکرت هستم و برات روزهای خوبی را آرزو می کنم. امیدوارم از سختی ایامی که گریبان نیویورک را گرفته در امان باشی.
بهترین کسی که در مورد آینده ات نظر می توانه بده خود تو هستی. هر جور دل و عقلت بهت حکم کردند باهاش جلو برو. هر چند با پشتکار بی بدیلی که داری ثابت کرده ای حتی هر جای پای عقل و دل هم لنگ شده، تو کم نیاورده ای.
یکی از شانسهای من تو زندگی اشنایی با تو هست که، منبع محبت و تشویق ودلگرمی ام هستی. امروز یکی از دوستان دانشگاه ایرانم میپرسید، اینهمه انرژی را از کجا میارم. بهش گفتم همین تشویقهای شماها و البته حس مفید بودنی که دارم. خودت بهتر میدونی کامشین من با چه وضع زبانی وارد امریکا شدم. ترم اول فقط سعی میکردم با اون زبان نیم بند درسها را پاس کنم، هنوزم مشکل زبان را دارم اما ای کاش میشد معرفی نامه ای که از یکی روسای fda را گرفتم اینجا به اشتراک میگذاشتم. بعد از خوندن اینکه میگفت تحقیقاتمون چه تاثیری روی صنعت داروسازی اینجا ظرف چندسال اینده میذاره و کلی ازم تعریف کرده بود، از خوشحالی بالا پایین میپریدم، اینها منبع انگیزه من برای بالا رفتن شده که البته با خوش شانسی همراه شده:)) کامشین عزیز از نامه نوشتم چون خواستم خوشحالیم را با تو قسمت کنم دوست قدبمی
آسمانی جونم خیلی از این که موفق هستین و روزای خوشی دارین خوشحالم. یادته میگفتم یه روزایی به اون روزای تیره میخندین؟ ایشالله همیشه خوش باشید.
وای آسمانی جون به نظرت اضافه کردن یه نفر به این دنیا که داره یواش یواش به اخر میرسه کار درستیه؟ من که روزی شیشصد بار از بچه هام عذرخواهی میکنم. البته تو دلم.
Pharmacokinetics and pharmacodynamics data analysis: concepts and applications ( 4th edition)
من ۳۳ سالمه و فکر بچه مدام منو هم اذیت میکنه ده ساله ازدواج کردم و به قول تو هر چی صبر کردم حس بچه نمیاد...
ولی به قول تو چه میشه کرد بهرحال بدون بچه هم نمیشه. من و همسرم هم دنبال اپلای هستیم و همسر فکر میکنه بچه جلو کارو پیشرفت رو میگیره...
نمیدونم خودت چندسالت بود که اپلای کردی و رفتی ولی اصلا به حس و حال نوشته هات نمیاد ۴۲ ساله باشی...من همش تو رو تو همین رنج سن خودم تصور میکنم. و البته بسیار بسیار بسیار تحسین میکنم پشتکار و موفقیت و پیشرفتتو و اراده عالی که داری....
امیدوارم همیشه موفق باشی
ببین فاخته جون ارشیوم را بخون، بخصوص سال ۹۳ و اولین سال مهاجرت. کلا من از بیست و نه خودم را کشتم که مهاجرت کنم و نمیشد، اخرش ۳۶ سالگی پام رسید امریکا، اونهم دانشجویی. بنظر من اگه قصد مهاجرت به امریکا و دانشجویی دارید بذارید بعد اومدن بچه دارشید اما اگه برای کانادا اقدام میکنید داشتن بچه امتیاز داره، اما سال اول و دوم مهاجرت وحشتناک سخته و مسلما حضور بچه سخت ترش هم میکنه. بازم ممنون عزیزم