دوشنبه است ساعت ۱۲ ظهره ومن تو خونه ام و نشستم دارم قهوه صبحگاهیم را میخورم.
جمعه یک ازمایش دیگه روی خرگوش داشتم، رسما چهارمین ازمایش از این سری جدید، اینبار داروی میدازولام بی حس کننده را از کارخونه دیگه ای خریده بودیم. دارو بنظر کامل بی حس نمیکرد و وقتی دوز را بالا میبردم اثار سیانوز پیش می اومد( رگهاش بنفش میشد) در کل تو طول همه ازمایش با خرگوشه استرس کشیدم. اخرهای ازمایش هم خوب پیش نرفت و یک استرس دیگه پیش اومد، همه اینها را اضافه کنید که یکی از بچه ها برام خبر اورد نادوست داره رو مخ یکی که قرار بود یکی دوساعت بیاد کمکم تا من برم ناهار کار میکنه. درواقع پنجشنبه جلوی نادوست از دهانم در رفت که اگه این دختر هندی به کمکهاش ادامه بده قصد دارم اسمش را بذارم رو مقاله ام( ایرانی کانادایی میگه اگه نمیشناختمت فکر میکردم از بدجنسی این حرف را جلو نادوست زدی اما میدونم استاد سوتی دادنی) . دختر هندب حالت رییس بازی شدیدی داره و و درحالی که حتی ازموبور هم زودتر وارد این ازمایشگاه شده سالهاست هیچ داده ای نداره. برای همین استادم ازش خوشش نمیاد و نادوست و من این موضوع را میدونیم) بعد هم اضافه کردم فقط موندم اگه قرار باشه به fda میتینگها بیاد و بخواد شروع به حرف زدن کنه چیکار کتم. شب به نادوست مسیج دادم که از حسودی و بدجنسیت خسته شدم و همین رابطه فرمال ازمایشگاهی را هم نمیخوام، لطفا دیگه همین رابطه را تموم کنیم. کلی مسیج و در وری با فحشهای ناجورداد. شنبه باید میرفتم ازمایشگاه، نادوست هم چندوقتیه ازمایشهاش را شروع کرده البته باید بگم دومین ازمایش از سری چندماهه ازمایشهای خارج از موجود زنده اش. وارد شدم و برخلاف همیشه سلام ندادم که عملا دیگه حرف نزنیم. شروع کرد به چرت و پرت گفتن و داد زدن. بهش گفتم حرفهام را توی همون یک مسیج زدم و تو هم حرفهات را گفتی ادامه ندیم اما بیشتر داد زد، خلاصه بگم اخرش با اصرارزنگ زد به اون دختر هندی( خوب ادمها میتونن تشخیص بدن لازم نیست یک نفر مستقیم بگه تو نباید به فلانی کمک کنی بلکه این حرف میتونه به روشهای مختلف گفته بشه) بذار اینطور بگم بنظرم اخرش دستش برای اون یکی هم ازمایشگاهیم یعنی دختره هندی هم رو شد.البته فکر کنم خودش تشخیص نداد که یک نفر دیگه هم فهمید که حسود و بدجنسه. خلاصه نادوست بدون توجه به اصرار من برای حرف نزدن همچنان با من حرف میزد. میدونید پشت تلفن جلوی دختره هندی میگفت این اسمان که ده سال از ما بزرگتره اینطور و اینطور یا روبمن میگفت چرا نمیگی که چی در مورد دختره هندی گفتی ، من هم مطابق معمول رک و راحت گفتم قصد داشتم اسمت را رومقاله بذارم اما نگران بودم که ممکنه تو fda میتینگ حرف نامربوط بزنی. میدونید دلم برای نادوست میسوزه و هم چاره ای برام نمیذاره، بشدت ناراحته که چرا اسمی روی مقاله های من و موبور نداره،، یا چرا از اون کمک نمیکیرم تا اسمی روی مقاله داشته باشه یا اونقدر احمقه که فکر میکنه با داستان ساختن و پشت سر دیگران بصورت حرفه ای زدن میتونه اسمش را روی مقاله ها بچسبونه. متاسفانه من ادم سوپر رکی هستم درواقع میشه گفت بدترین خصوصیت اخلاقی من رک بودنم هست و راستین بارها بهم گفته اسمان لازم نیست همه حرفها را بزنی . اما متاسفانه یا از نظر خودم خوشبختانه تکلیف نادوست را روشن کردم و مشخصا بارها بهش گفتم من نمیتونم باهات کار کنم، من نمیتونم تو هیچ ازمایشی تو را کنار خودم داشته باشم. این قضیه خیلی برای نادوست سنگینه، نه اینکه اهمیت بده به دوستی، نه، قضیه اینه فکر میکنه با هرز پریدن و بجای کار علمی کردن هرروز تو دفتر استاد ولو شدن و حتی شرکت تو fda میتینگ یا یکی دوساعت سمپل گرفتن از خوک و خرگوش میتونه حق اسم روی مقاله داشته باشه، اما من و موبور سفت و سخت رو این حرفیم که تا کسی کارواقعی علمی نکنه اسمش روی مقاله های ما نمیاد، صد درصد خود نا دوست میتونه همین کار ما را ادامه بده و از خودش مقاله و پوستر داشته باشه اما تنبل تر از این حرفهاست، کسی که حتی تکالیف کلاسش را هم با خلاصه کردن تکالیف بچه های دیگه از روی سایت دانشگاه مینویسه( یک تکلیف سفید خالی سابمیت میکنه، بعد دسترسی به تکالیف بقیه داره، از اونها کپی میگیره بعد تکلیفش را با ایمیل به استاد میفرسته و میگه اشتباهی سفید سابمیت شد) ، کجا حال سخت کاری داره. حتی من اطمینان ندارم که اگه بخواد بهم کمک کنه کاری را درست انجام بده و کپی کاری نکنه ، یعنی نمیتونم حتی بهش اطمینان بکنم. خلاصه دیگه ازمایشگاهمون بجای صدای خنده وشوخی تا اون کله دانشگاه، به یک محیط ازاردهنده تبدیل شده.
میدونید قصدم از نوشتن این پست شرح حال دعوای من و نادوست نبود میخواستم علت حال بدم را بنویسم. پس ادامه میدم.
شنبه با نامه مسیول خرگوشها به استادم و دامپزشکهای گروه شروع شد که حال خرگوش ازمایش شده خوب نیست. خودم هم شنبه بعد از سونوگرافی از پوستش ( ادامه ازمایش) با استرس زیاد متوجه شدم خرگوشه مشکل تو راه رفتن داره و نامه اون فرد را تایید کردم. دیروز یکشنبه راستین و دوستهامون رفتن هایکینگ روی برف. تجربه خیلی خاص و عالی داشتن. من اما مجبور بودم از ساعت ۷:۳۰ برم سر کار چون کاراجباری ta برام گذاشته بودن. ساعت ۲ رفتم ازمایشگاه خودمون و بقیه سمپل های خرگوش را توماشین برای انالیز گذاشتم، بعد رفتم خرگوش را چک کردم و دیدم پای راستش مشکل داره، احتمالا جای یکی از امپولهای بی حسی مشکل دار شده. باز استرس.به استادم نامه نوشتم و گفتم امروز صبح ( دوشنبه) ازمایشگاه نمیرم. بعد هم خسته به خونه برگشتم، از شدت خستگی رژیمم را شکوندموکلی شکلات خوردم، راستین اومد کمی کتاب خوندم و زود خوابیدم. امروز تا ساعت ۱۱ خوابیدم، بیدار شدم تموم فکرم پیش وکیل هست، خیلی بدقولی میکنه از اول قرارداد حتی یک کار هم انجام نداده، دارم فکر میکنم عجله کردم برای نوشتن قرار داد با این وکیل و باید چندماه دیگه هم صبر میکردم و با وکیل معروفی که همه ایرانیها باهاش قرارداد میبندن قرارداد میبستم، اون وکیل معروفه گفته بود بعد از تموم شدن درست ما باهات قرار داد میبندیم، دارم به این فکر میکنم چطوری میتونم با این یکی وکیل قرارداد را فسخ کنم و پولم را بگیرم. فردا سه شنبه موبور پیش دفاع داره، اگه میخواستم تزم را سنبل کنم میشد کارم را جمع وجور کنم و منم بزنم تو دل دفاع و این حرفها اما خودم میتونم تشخیص بدم که اگه کار درست میخوام باید این ازمایشهای خرگوشها را ادامه بدم و از توی ااین کار یک تز خوب بنویسم. قراره خانواده برادرم برای سال نو بیان پیشمون اما ادم افسرده حتی از فکر مهمونی هم حالش بد میشه. خلاصه بگم دوستان خسته ام، خسته و کمی افسرده، این انتظار گرین کارت که شامل تغییر تو وضعیت کاری راستین هم هست صبرم را بریده. واقعا خسته ام
نوشته شده در : دوشنبه 18 آذر 1398 توسط : اسمان پندار. .