هفته پیش تصمیم به کمپینگ یا گذروندن شب تو طبیعت کرده بودیم، یک چادر خریدیم و بیخیال خرید کیسه خواب و زیرانداز شدیم، دوتا تشک نازک سفری سال اول از ایران اورده بودیم که اونها و یک تشک یوگا را برای خوابیدن در نظر گرفتیم هرچی هم لحاف داشتیم را انداختیم پشت ماشین. شنبه صبح راه افتادیم، سر راه رفتیم والمارت و بسختی دوسه تا اسنک مخصوص رژسم کتو پیدا کردیم. جایی که برای کمپینگ درنظر گرفته بودیم سه ساعتی شمال غربی نیویورک بود، یکساعتی نیویورک هم جاهایی برای کمپینگ بود اما قبلا طبیعت اونجا را دیده بودیم و تصمیم گرفتیم جای جدید امتحان کنیم، تموم راه از طبیعت زیبای پاییزی لذت بردیم کم شباهت به جاده عباس اباد نبود( اینکه ادمیزاد دنبال شباهت با خاطره ها میگرده بحث روانشناسی داره، اما توی یک جمله شبیه سازی به ادم حس ارامش میده) رسیدیم و متوجه شدیم منطقه بکل اینترنت نمیده ، پس موبایلها فقط برای گرفتن عکس بیرون میومد. محل نزدیک یک دریاچه کوچیک بود، دورتادور دریا سکوهایی برای زدن چادر و منقل در نظر گرفته بودن، سکوها با فاصله کمی از هم قرار داشت که البته بنظر من توتارسکی شب دیدن اتیش چادر بغلی حس خاطر جمعی میداد. دستشویی ها تا فاصله مناسب بود ودوش حموم هم داشت والبته اب گرم. بعد از ساعت ۱۰ شب خاموشی بود. یعنی سر وصدا مجاز نبود.ما یک بسته ذغال و یک بسته چوب برای اتیش خریده بودیم. یواش یواش که هوا تاریکتر میشد دما هم پایین وپایینتر میومد. اتیش ذغالی را ره انداختیم و کباب درست کردیم تا اون موقع هوا حسابی سرد شده بود و اتیش ذغال اصلا گرما نداشت، زمین چادر هم سرد سرد بود، که حدس زدیم قرار نیست شب راحتی داشته باشیم. بلافاصله اتیش با چوب را راه انداخیم و خوشبختانه اون اتیش فضا را گرم کرد اما شوخی وجدی اصلا جرات نداشتیم از اتیش دور بشیم و برای خواب به چادر بریم. خودمون هم عین سیخ کباب پشت و گاهی روبه اتیش مینشستیم تا گرم بمونیم. خلاصه اتیش که رو به خاموشی رفت باید میرفتیم توی چادر، هرچی لباس اورده بودیم روهم پوشیدیم و خوابیدیم خوشبختانه سرد بود اما درحد لرزیدن نبود و بلاخره صبح شد ،با دراومدن خورشید و اتیش صبح و قهوه صبح حسابی گرم شدیم و انرژی گرفتیم، خصوصا که قهوه تودل طبیعت وکنار دریاچه دوبرابر خوشمزه تر بود. چادر را جمع کردیم و افتادیم به پیاده روی تو دل جنگل، خوبی طبیعت گردیهای اینجا اینه که مسیر را با نشونه های کوچیک روی درختها نشون میدن واینطوری خیالت راحت میشه که گم نمیشی ومیتونی از پیاده روی لذت ببری، جالبتر اینکه شدت سختی مسیر و مسافت هر مسیر را هم با تابلوها ونقشه ها مشخص میکنن، جایی که ما رفتیم یک ابشارربلند داشت اما غیر از اون که دیدنی بود خود جنگل و مسیرهای دیگه هم باحال بود، خلاصه تا عصر پیاده روی کردیم، اواخرش نم بارونی هم شروع شده بود اما کلاه کاپشنها را سر کردیم وادامه دادیم، فکر نکنید فقط هم ما بودیم، چون روز یکشنبه بود جمعیت زیادی هم مثل ما تو بارون همچنان به گشت و گذار بودن، بعد هم شب له و لورده اما با روحیه خوب برگشتیم، البته من مجبور شدم روز بعد را بمونم خونه تا هم خستگی در کنم تموم ملافه ها و لباسها را که بوی دود میداد بشورم. خوب راستش اینجور خاطره نویسی سبک نوشتن من نیست اما هرجور بود نوشتمش. شنبه هم همینطور که قبلا گفتم داریم میریم برای کنفرانس من تگزاس. فعلا خداحافظ تا سفرنامه بعدیکمپینگ