امروز:

چینی

» نوع مطلب : نگاه اول ،زشت وزیبا ،

سال سگ مبارك، بعله دیروز شروع سال چینی بود من هم امروز را بهونه میكنم تا از چینیها بنویسم.
تصور: چینیها ادمهای پرتلاش هستند، وقتی هرجیزی میبینیم مارك ساخت چین خورده پس باید بازارشون خیلی متنوع باشه .و حقیقتهایی كه از پیشرفت اقتصاد چین و تبدیل شدنش به قطب قدرت میشنویم.
واقعیت: تو سفری كه به چین رفتم، شهرهای چین را خیلی تمیز دیدم، بازارهاشون سبك بازاربزرگ تهران بود یعنی اکثزا ساختمونهایی غیر مدرن با غرفه هایی کاملا سنتی و کوچیک که با یک دیوار نازک از هم جداشده بودن با یك سری جنس بی كیفیت و تكراری، اصلا تنوع به اون معنی وجود نداشت، هرجا میرفتی باید تا ده برابر زیر قیمت چونه میزدی، چیزی كه لیدرمون گفت و صددر صد واقعی بود. یعنی یك قیمت فضایی میگفتن كه اگه بی اطلاع بودیم حداكثر نصف قیمت میخریدیم، زبان انگلیسی نمیدونستن.لیدر چینی امون میگفت تازه بیست ساله كه ماشین به استفاده عمومی تبدیل شده وقبلا همه دوچرخه داشتن برای همین رانندگی چینیها بده. یک جورهایی سبک زندگی کمونیستی خیلی جریان داشته اما الان اون سبک داره تغییر میکنه. 
چینیهای نیویورك: ادمهایی كه بشدت سرشون تو لاك خودشونه و کلونی خودشون را دارن وزندگیشون را تاحد زیادی محدود به اجتماع چینیها کردن،تا جایی که من دیدم اكثر كسانی كه تو بازیافتی ها قوطی خالی و پلاستیك برای فروش جمع میكنن متاسفانه چینی هستند. من اینجا سبك زندگی ساده و قانعشون  را خیلی بیشتر دیدم و حس كردم شاید هم بخاطر اینكه سفرم به چین ده روزه و كوتاه بود و خوب طبیعیه كه توی یك سفر كوتاه دید واقعی بیدا نكنیم،گفتم که بشدت چینیها علاقه دارند كه بصورت كلونی زندگی كنند، یعنی همه اشون تو محله های خاصی از نیویورك جمع میشن انگار تو دل شهر نیویورک یک شهر چینی کوچیک ساخته باشن، اینطوری كه وقتی وارد محله میشیم تموم تابلوها مكالمات ادمها مغازه ها و حتی گاها بانکها چینی هست، فكر كنم تو فیلمهای هالیوودی حداقل چند صحنه از این جور محله ها دیده باشید، منهتن ، بروكلین و كویینز هركدوم محله چینی خودش را داره و شامل چندتا خیابون اصلی و فرعی میشه، ما هم از اتفاق تو مرز محله بروكلینشون میشینیم، یعنی یك بلاک ( من مینویسم بلاک شما بخوانید کوچه) بالاتر محله تبدیل به محله اسپنیش ها میشه.( راستی گفته بودم خیلی اوقات فکر میکنند من  اسپنیش یعنی اهل امریکای جنوبی ام) نمیدونم خودم که احساس نمیکنم قیافه جنوبیها را دارم اما انگار دارم. هاهاها. اوووه یک خصوصیت بد دیگه چینیها.... متاسفانه عادت خیلی بدی برای تف کردن دارن. البته میدونم این عادت فقط مختص چینیها نیست و هندیها هم همینطورن( یعنی در این حد که تو اتوبوس تابلو زده بودن تف کردن ممنوع). یک کوچولو هم برعکس شهرهاشون تو چین اکثرا محله هاشون تمیز و مرتب نیست البته باز هم میدونم اصلا مختص فقط چینیها نیست و مثلا اهالی جنوب امریکا هم نامرتب و خیلی خیلی خیلی با سروصدا زندگی میکنن.( حالا دوستان نیایید بنویسید نژادپرستانه ننویس) لطفا درنظر داشته باشید من سعی میکنم اون چیزی را که میبینم و حس میکنم منتقل کنم. یکجورهایی گزارش نویسی میکنم. و اگه جایی هم برداشت اشتباه کنم حتما میام مینویسم من اشتباه برداشت کردم و بمرور و با تجربه به نتیجه دیگه ای رسیدم. در اخر بهتون بگم من دکترم و فیزیو تراپم چینی هست و اتفاقا از این بابت خیلی خوشحالم. چون صبر و حوصله اشون زیاده. کاملا ضعف زبانمون را درک میکنن و ارتباط خوبی میسازن. سال اولی که وارد دانشگاه شدم. یک دختر چینی بود که همون اوایل ورود که من گیج تکالیف و درسها بودم خیلی کمکم کرد و هنوز باهاش دراتباطم. کلا من خودم شخصا چینیها را بخاطر اروم بودن و مورد احترام بودنشون خیلی دوست دارم.


نوشته شده در : شنبه 28 بهمن 1396  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

دبیت یا کردیت

» نوع مطلب : نگاه اول ،

سلام به دوستهای خوبم. 

دوسه روزه میخوام براتون پست بگذارم اما دچار کمبود موضوع شدم. واقعا نمیدونم در مورد چی براتون بنویسم. خوب اگه دقت کرده باشید کمتر میتونم با جزییات اتفاقات روزانه را تعریف کنم. مثلا از یک مهمونی بنویسم. از اونطرف هم نه ادم اجتماعی بنویسی هستم و نه اطلاعاتش را دارم. خلاصه کمبود موضوع دارم.
بذهنم رسیده که در مورد کردیت کارتهای اینجا بنویسم که ممکنه بخصوص برای کسانی که قصد مهاجرت دارند موضوع جالبی باشه.
دبیت یا کردیت؟؟؟؟
این سوالی هست که همیشه  وقتی خریدی میکنیم و جلوی صندوق میرسیم ازمون میکنند. معمولا اینجا همه خریدها با کارت هست. حالا این کارت یا دبیت هست یا کردیت. دبیت که میشه همون حساب جاری. کلا اگه پول تو حساب پس انداز هم ریخته باشیم و کارت داشته باشه. از کارتش نمیشه برای خرید مستقیم استفاده کرد و اول پول را باید از پس اندار به حساب جاری یا همون دبیت منتقل کرد.
و اما حساب کردیت. کردیتها چند نوع هستند. یکی همون که از طریق بانک باز میکنیم. و بهت یک اعتبار میده. مثلا فرض کنید 2000 دلارو  خیلی مهمه که نشون بدیم خوش حساب و خوش اعتبار هستیم و برای این کار چند کلک هم وجود دارد. اول از همه بهتره که فقط 20-30 % این مبلغ خرج بشه. مثلا اگه 2000 دلاره. بهتره تا سقف 600 دلار ازش استفاده کنیم. دوم این که ماهیانه باید مبلغی که خرج کردیم را برگردونیم یا اگه امکانش را نداریم باید حتما حتما حداقل پرداختی که خود بانک درنظر گرفته را بدیم. این مبلغ معمولا خیلی کمه و مثلا 25 دلار. اما من خودم ترجیح میدم تقریبا همه پول را پرداخت کنم که ماه دیگه هم بتونم ازش استفاده کنم. خیلی خیلی مهم و ضروریه که از سقف  کردیتی که برامون مشخص کردن بالا نزنیم اولا خود بانک اجازه پرداخت نمیده دوما این سیگنال را به بانک میدیم که ما حساب کتاب حسابمون را نداریم و در نتیجه باعث بد اعتبار شدنمون میشه. دیگه اینکه تو مدت کوتاه یکدفعه تعداد زیادی حساب کردیت باز نکنیم و در اخر حسابهایی را که باز کردیم را نبندیم. بخصوص نگه داشتن اولین کردیتی که باز کردیم خیلی مهمه.
یادمه ایران که بودم تو فروم معروف اپلای ابرود میخوندم کردیت باز کردن اینجا خیلی راحته اما خوش حساب بودن سخته و هنره. حالا اصلا ممکنه براتون سوال پیش بیاد ما که قراره هر ماه خرجهایی را که کردیم بدیم این کردیت چه حسنی داره. اول از همه بهش به چشم وام قرض الحسنه نگاه کنید. کی از اینجور وام بدش میاد اما دوم و مهمترین دلیل اینه که اعتبار کردیت شما برای گرفتن وامهای بزرگ مثل وام خونه خیلی مهم و حیاتیه. خوب همینطور که میدونید یکی از حسنهای زندگی تو امریکا گرفتن وام خونه برای خرید خونه هست. مثلا  اینجا میشه مثلا  با پرداخت 10% پول خونه بصورت نقد، بقیه پول را بصورت وام از بانک گرفت و این وام را 15-30 ساله  ماهیانه بسته به همون اعتبار و کردیتون با سود 2-4% پرداخت کرد. عالی نیست؟ عالیه. برای همینه که کردیت و خوش حساب بودن مهمه.
خوب برگردیم سر دسته بندی کردیتها. گفتم که کردیت باز کردن اینجا خیلی راحته. و یکنوعش کردیت بانک هست. دسته دوم که باید خیلی مواظبش بود که حساب کتابش از دستتون خارج نشه کردیتی هست که فروشگاهها بهتون پیشنهاد میدن. خوب اینجا هر فروشگاهی میرید جلوی صندوق که میرسید صندوقدار بهتون پیشنهاد میده دوست دارید حساب کردیت فروشگاه را باز کنید و رو خریدتون مثلا 20% تخفیف بگیرید. اینجاست که این پیشنهاد وسوسه کننده را میپذیرید و تا بخودتون میایید میبینید کلی حساب کردیت باز کردید غافل از اینکه همه این کارتها در ظاهر با اینکه کارت فروشگاهی و جدا بنظر میاد اما نهایتا همه به هم  وصله و کاملا رو کردیتون تاثیر داره. مثلا کافیه که از یکی از این فروشگاهها خرید کنید و کلا یادتون بره که اخر ماه پول را پرداخت کنید. غیر از اینکه جریمه های اینجا در مدت کوتاهی دویا سه برابر مبلغ و مسلسل واربصورت تساعدی بالا میره بلکه روی کردیتون هم تاثیر میگذاره. خلاصه این اشتباهی بود که من اوایل کردم و 7-8 تا حساب کردیت فروشگاهی باز کردم و الان باید خیلی مواظب خرج و پرداختهام باشم.
خوب حالا مساله این هست چطور میشه فهمید اعتباریا کردیتون چطوریه؟ این اعتبار و کردیت با عدد مشخص میشه. مثلا تو سایتهای بعضی از بانکها قسمتی هست که میتونید و برید ببینید عدد اعتبارتون چنده و چطور کردیتی دارید. یا اپ هایی هست که مشخصاتتون را میگیره و بعد عدد کردیتون را نشون میده. این عدد نهایت سقفش 850 هست و اگه عددی بین 800-850 داشته باشید یعنی کردیتون عالی هست. از 740-800 خیلی خوب و از 670-740 خوب و زیرش دسته بندیهای بده. اما کلا میگن اگه میخواهید خوش حساب بحساب بیایید باید این عدد را بالای 700 نگه دارید و خوب هر چی بالاتر بهتر. 
دیگه اینهم اطلاعات حساب کردیت. امیدوارم خوشتون اومده باشه.


نوشته شده در : پنجشنبه 7 دی 1396  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

کریسمس

» نوع مطلب : نگاه اول ،زشت وزیبا ،

سلام به همه یاران قدیمی. یلدا چطور بود خوش گذشت؟ 

خوب اگه میبینید گاهی کم پیدا میشم فکر نکنید بیخیال اینجا شدم. نه جدی جدی انقدر سرم کار میریزه که وقت اومدن پیدا نمیکنم. هرچند یکهو میبینم حرفها بصورت یک پست کامل تو مغزم براتون تایپ میشه :))
بذار این پست را مخصوص کریسمس بکنیم و پست بعدی از خودم بگم. کیا موافقن؟
و اما کریسمس. ایشون برای مسیحیهای کاتولیک 25 دسامبر اتفاق میافته.( اخ باورم نمیشه یعنی این ترم تموم شد و امتحان بی امتحان) ولی برای مسیحیهای پروتستان 7 ژانویه هست. براتون باز بگم تا همین پارسال من به هر غیر ایرانی و گاها به خود ایرانیها. (مری کریسمس) که همون کریسمس مبارکه هست را میگفتم. فکر میکردم عین عید خودمون کریسمس براشون خیلی مهمه. اما امسال به برکت وجود موبور فهمیدم حتی جدیدا خیلی از کاتولیکها هم جشن نمیگیرن چون دیگه اعتقاد ندارن و به همه هم نباید گفت چون ممکنه برای دین دیگه ای باشند و بهشون بربخوره. خلاصه تا مطمئن نشدی بهتره نگی و به  یک تعطیلات مبارک بسنده کنی.  حالا از این خنده ام میگیره تو ایران اصلا مد شده که موقع کریسمس یک درختی خریده بشه و یک حالی بهش داده بشه. من که خودم میگم چرا نه. درسته ما تو فرهنگ خودمون کلی روزهای پرمعنی و قشنگ داریم. بشرط اینکه اونها فراموش نشه اگه قراره با یک درخت و چندتا کادو شادتر بشیم چه عیبی داره. اصلا من به جنبش (اسمان دراوردی) شاد زندگی کنیم پیوستم. اسمش را هم همین الان دادم بیرون. خوب دیگه براتون بگم چیزی که من از کریسمس اینها تا حالا فهمیدم. کریسمس براشون یعنی خرید و خرید و خرید. اقا خانم اصلا یکجورهایی عین عیدخودمون. چطور ما برای عید مخصوصا برای بچه ها لباس و کفش میخریم و بزرگها دکور مکور خونه عوض میکنند. اینها هم همینطورن. مغازه ها هم یک حال اساسی به دکورشون میدن و تم کریسمسی میگیرن و یک اهنگ شاد جینگل بلی هم میذارن و مردم هم خوشحال بیشتر خرید میکنند. اهان اینجا خیابونهای اصلی را هم چراغونی میکنند. معمولا از اول تا اخر خیابون هم یک تزیینات یکسان میدن که خیلی هر خیابونی یک ساز نزنه. دیگه اینکه مثل خودمون که بازارچه شب عید داریم اینجا هم بازارچه موقت کریسمس میزنند. ظاهرا تلویزیون و برنامه هاشون هم همه شاد و کریسمسی میشه. باز عین خودمون.  نوازنده های دور گرد گوشه کنار خیابون هم همین حال را میگیرن. و دست اخر مراسم شب عید و صبح اول کریسمس که کادوهایی که از قبل کنار درخت گذاشتن را باز میکنند تو خونه و کنار اهالی خانواده هست. بازززززززز همم عین عید خودمون که هرکی دوست داره عید را تو خونه و پیش خانواده خودش باشه. این هم اون چیزی که من از کریسمس اینجا سر دراوردم. ما هم امسال خونه دوست صمیمی امون میریم. دوستمون درخت خرید و تزیینش را بمن محول کرد. بعد هم همه امون از یک هفته قبل کادوهامون را زیرش چیدیم. شب هم قراره خونه اونها جمع بشیم و یلدا و کریسمس را مخلوط و درهم جشن بگیریم. البته یلدا که گذشت احتمالا برای ارواح یلدا جشن میگیریم. 
نمیدونم چرا هی حس میکنم امسال اولین سالی هست که یک کریسمس واقعی دارم. سال اول که اینموقع تقریبا داشتم دق میکردم. سال دوم که داشتم چمدون  ایران را میبستم. پارسال که از استرس امتحان جامع دلم تو دهنم بود. امساله که تازه مثل ادمیزاد منتظر بابا نوئل نشستم
فعلا شب همگی خوش


نوشته شده در : شنبه 2 دی 1396  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

وگاس، مگاس و غیره

» نوع مطلب : ایالت گز کردن ،نگاه اول ،زشت وزیبا ،

سلاملیکم. اگه گفتید وقت چیه؟ وقت سفرنامه.

پرواز وگاس ما ساعت 8 صبح بود و حداقل لازم بود دوساعت قبل پرواز اونجا باشیم. بلیط را اینترنتی خریده بودیم و تو فرودگاه بمحض ورود با یکسری ماشین که مثل خود پرداز هست چک این را انجام دادیم. ما چمدون بزرگ نداشتیم برای همین وقت پرواز که شد مستقیم با کریر یا همون چمدون کوچیک رفتیم سوار هواپیما شدیم. پروازمون پنج ساعت و نیمی بود و جالبه تو پروازهای داخلی از صبحونه ناهار مجانی یا به اصطلاح روی پرواز خبری نیست و باید برای خوراکیها پول بدیم . برای همین ما تو فرودگاه یک ته بندی کردیم. مورد جالب دیگه اینکه قسمت پرواز داخلی فرودگاه جان اف کندی  کاملا با پروازهای خارج از کشور فرق داره و درست و حسابی و خوشگله. رسدیم وگاس. از تو همون فرودگاه ماشینهای بازی اسلات (از همونها که پول توش میذاری و یک دسته یا دکمه را میزنی و اگه رو شانس سه تا شکل رو برنامه  بیاد بردی وگرنه پولت پرر) اعلام میکرد که پا به وگاس گذاشتیم. فرودگاه بزرگی بود. همون دم در هم اتوبوسهایی (شاتل ) بود برای بردن مسافرها به جاهایی که ماشین اجاره میدادند. ما هم سوار یکی از این اتوبوسها شدیم و به شرکتی که از قبل اینترنتی ماشین رزرو کرده بودیم رفتیم. جالبه طبق معمول کارهای اینجا چه ماشین گرفتن چه ماشین پس دادن حتی چک این چک ات هتل کردن چون بر مبنای اعتماد هست خیلی خیلی کوتاه و ساده است. البته این اعتماد با دادن یکی از کارتهای بانکی و وارد کردن اطلاعات از طریق اسکن مشخصات بدست میاد و برای همین نه فرم پر کردنی داره نه چک و چونه زدنی نه کاغذ بازی. کارتت را میدی و با کلید ماشین یا اتاق کارتت را پس میگیری. والسلام. البته ما یکمی اینجا بخاطر اینکه قرار بود همه خرجها با کارت اعتباری من انجام بشه معطل شدیم. چون اونها کارت بانکی راستین  که راننده بود را میخواستند و راستین هم چون ویزای اف 2( همسر دانشجو) داره کردیت باالایی نداره و از اتفاق پولی هم تو حساب جاری اون نریخته بودیم. مجبور شدیم بریم بانک. پولها را به حساب جاری اون منتقل کنیم که باعث شد دوساعتی وقتمون گرفته بشه. اما در عوض یک ماشین سورنتو نو برای ده روز بقیمت330 دلار گرفتیم که اینجا مبلغ خوبی حساب میشه. بعد رفتیم هتل. هتل خوبی بود اما شاید بهتر بود تو همون خیابون معروف وگاس ( استریپ استریت) میگرفتیم. خیابونی که دوطرف هتلهای مجللی داره( مثل بازارهای دبی) که مثلا تو هتل نیویورک. نمادهای شهر نیویورک را بکار بردن یا هتل ونیز یک نهر کوچیک وسط هتل گذاشتند با قایقها و قایقرانهای اون سبکی و به اصطلاح جذابیت ایجاد کردند. بقول یک دوستی کل این خیابون با هتلهاش را میشه یک روزه دید. البته از پمپ بنزین گرفته تا سوپر مارکت از این ماشین های اسلات گذاشته بودن. هتلها هم صد درصد مستثنی نبودند و بخش مخصوص قمار(کازینو) با همین ماشینها و جاهایی برای بقیه بازیها مثل پوکر و رولت و غیره داشتند. عکسها را بتدریج میگذارم تو اینستا. میدونید چیزی که هست وگاس یا شهر گناه بدر ادمهایی میخوره که چند روز میمونند و هر شب کلاب و کنسرت و دیسکو و اینجورجاها میرند. به اصطلاح وقتشون را به موسیقی و مشروب و روم به دیوار دختر و پسر میگذرونند. یکجورهایی کسانی که وارد لایه زیرین این شهر میشن. در کل بنظر من این شهر یک لایه پر زرق و برق داره که مخصوص توریستهایی مثل ماست اما لایه هایی هم زیرش داره که مخصوص متخصصین امورات هست. جالبه از اتفاق به طور شانسی وقتی داشتیم مرکز قدیم شهر را میگشتیم از یکی از این لایه ها سر دراوردیم. به اسم خیابون فرمونت که اسمش را از هیچ کدوم از دوستهامون نشنیده بودیم. جایی که همه جور صحنه ای را میدیدی. باز یک خیابون پیاده رو که دوطرف بارها با نئون های قدیمی و صحنه های پلاس ... و البته بزرگترین اسکرین جهان بعنوان سقفش که همون اسکرین کلی دیدنی بود. چیز دیگه ای که در مورد خود شهر میتونم بگم نوشیدن ازاد مشروبات تو خیابون بود. قبلا هم گفتم نوشیدن مشروب تو خیابون ماشین یا مکانهای عمومی تو امریکا ممنوعه و فقط توی بار. اما تو این شهر این نوشیدن ازاده. خوب ما قصد داشتیم گرند کنیون را هم بریم. اما هرچی حساب کردیم دیدیم یک روزه امکان دیدن گرند کنیون نیست. چهارصد کیلومتر رفت چهارصد کیلومتر برگشت. و چند ساعت هم پیاده روی . نشدنی بود برای یک روز. برای همین در کمال افسوس چشمهامون را روش بستیم. شنیده بودیم جایی نزدیکتر بنام وست گرند کنیون هست که یکی از قبیله های سرخپوستی اداره اش میکنه. پل شیشه ای هم همونجاست. یکروز که صبحش رفته بودیم سد هوور که تا چند سال پیش بزرگترین سد دنیا بوده رفتیم اون طرفی که متاسفانه دیر رسیدیم و بسته بود. جالبه این قبیله خیلی هم پولکی هستند یعنی طوری محوطه و ساختمون ساخته بودند که حتی امکان دیدن قسمت غربی گرند کنیون را نداشتیم. البته قبلا شنیده بودیم که مثلا شارژ میکنند فقط میبرند تا دم پل بعد شارژت میکنند که بتونی روی پل راه بری بعد شارژت میکنند که بهت اجازه بدن عکس بگیری. تور هلکوپتر هم بود نفری 150 دلار که من میگفتم تجربه خوبی میشه و این را بریم که بموقع نرسیدیم و تعطیل شده بود. در عوض روز بعدش رفتیم رد راکز( صخره های قرمز) که اگه تور وست گرند کنیون 3 ستاره برای دیدن داشت اینجا 5 ستاره بود و انصافا خیلی دیدنی و یک نیمچه صخره نوردی باحال روی صخره سنگهای طبیعی قرمز خوشگل و عجیب غریب بود. کلا دو روز و نیم وگاس بودیم و بعد هم سن دیگو. سندیگو برای من که از صبح تا اخر شب به کلاس و میتینگ و کارگاه اموزشی میگذشت که برای اینده کاریم خیلی مفید و لازم بود و جز یک شب که بدیدن بزرگترین هتل چوبی جهان رفتم و یکروز صبح که بخشی از ساحل سندیگو به اسم لاهولا یا بهتره بگم قطعه ای از بهشت را دیدم جایی نرفتم. هرچی از زیبایی لاهولا بگم کمه. واقعا قشنگ بود. جالبه صخره هایی نزدیک ساحل بود که شیرهای دریایی برای استراحت میومدن روش میخوابیدن و هیچ ترسی از ادمها نداشتند. من که از دیدن این موجودات خوشگل سیر نمیشدم. در عوض راستین تموم شهر را گشت و قسمتهای دیدنی شهر مثل شهر قدیم که خیلی ازش تعریف میکرد و یکی دوتا پل و پارک را دید. میدونید هرچند سندیگو شهر خیلی کوچکتری نسبت به نیویورکه( نیویورک پنج برابره تهرانه) اما تمیز و شیک با جمعیت غالبا دموکرات هست. اخرش اینطور بگم راستین که عاشق این شهر شده بود و میگفت بعنوان یکی از شهرهایی که بعدا ساکنش بشیم درنظر گرفته. بعد از سندیگو راهی لس انجلس که دوساعتی سندیگو بود شدیم. اول از همه از طبیعت کلی این سه شهر بگم. طبیعت قسمت جنوب غربی امریکا با طبیعت این قسمتی که هستیم ( بخش شرقی ) خیلی فرق داره. سبزی و طبیعت بصورت منظره تنک هست.یعنی از درختهای بلند و پربرگ خبری نیست. تو وگاس که کاملا بیابونی بود. کاکتوسهای عجیب غریب و بوته. تو سندیگو و لس انجلس بوته و درختهایی شبه نخل. لس انجلس به بزرگراهای عریضش خیلی معروفه. بزرگراههای شش یا هشت بانده و البته ترافیکهای سنگین. جالبه بخش بورلی هیلز که قسمت پولدار نشین لس انجل حساب میشه  رسما جز خود شهر لس انجلس نیست. خیابون وست وود که نزدیک به بورلی هیلز هست و انگار داری توی یکی از خیابونهای تهران راه میری چون همه تابلوها به فارسی نوشته شده و خیابون ویل شایر که گرونترین مارکهای معروف دنیا از جمله بیژن هم اونجاست ازدیدنیهای شهرند. توی بیژن با گرفتن وقت قبلی میتونی وارد بشی. یعنی اگه میلیونر نیستی ورود ممنوع. کلا چیزی که در مورد لس انجلس خیلی مشهود بود. شو اف و نمایش پول و ثروت بود. جایی که واقعا همه بخصوص که ایرانی هم اونجا زیاده دنبال نمایش پول و ثروتشونند. و مطمءنم چشم و هم چشمی هم باید اونجا زیاد باشه. تو خیابون هم راه میرفتی ماشا الله انگار نیاوران تهران. فقط فارسی میشنیدی. بنظرم ایرانیهای نیویورک هرچند تعدادشون خیلی کمتره و اکثرا جز قشر دانشجو یا گرین کارتی هستند اما خاکی تر و صمیمیتر هستند. و اما خیابون هالیوود استریت همون خیابون معروف ستاره ها. ما اخر شب رفتیم. و جالبه با اون چیزی که فکر میکردیم خیلی فرق داشت. کثیف و پر از بی خانمان که بعضا خلاف بنظر میرسیدند با نایت کلابهای شبانه. االبته میگن منظره روزش وقتی مغازه ها باز بشه خیلی بهتره. اما درکل بهتره ادم هرجایی را تو شرایط مختلف ببینه. قسمت مرکزی شهر(داون تاون) هم رفیتیم. قسمت مرکزی شهر ( داون تاون )تو امریکا یعنی جایی که اکثرا ساختمونهای بلند و دفترهای اداری داره. داون تاون نیویورک همون منهتن هست که از لحاظ بزرگی برای خودش یک شهره. اما شهرهای دیگه مثل همین سه تا شهر که رفتیم کاملا صاف با خونه های یک یا دو طبقه هست که قسمت داون تاونش که  شامل اون ساختمون بلندها میشه وسط شهر خودنمایی میکنه. جالبه توصیه میکردن داون تاون لس انجلس زا شب هنگام نریم که خیلی خطرناکه . همون روز هم که با ماشین میگذشتیم میون اون همه ساختمون بلند و ادمهایی که با کت و شلوار با ظرف سالاد و نهار یا قهوه اشون میگذشتند. پر بود از بیخانمانهایی که چادر زده بودند و خلافکارهایی که انگار اون قسمت را قرق خودشون کرده بودند. خلاصه در کل هیچوقت گول اون عکسهای پر زرق و برق امریکا را نخورید و بدونید دقیقا گوشه عکس پر زرق و برقی که روی یک قسمت زوم شده یک زشتی بزرگ خفته. مثلا من میتونم اینستا را پر از عکسهای پرزرق و برق بکنم( همین ویترینهای جذاب میسیز ) که یکی از جاذبه های توریستی نیویورک بخصوص موقع کریسمسه. در صورتی که درست زیر یا بغل هر ویترین یک بیخانمان یا نشسته یا خوابیده. بگذریم. برگردیم سر لس انجلس. از بقیه دیدنیهای لس انجلس ونیز بولوار که خیابونی نزدیک ساحل با مغازه ها و ادمهای خوشحال بود میتونم نام ببرم. ساحل اقیانوس ارام. و گتی. موزه ای با ساختمان خوشگل و کارهای هنری خوشگلتر بالای یکی از تپه های مشرف به لس انجلس که اگه انصافا گتی را نرفته بودیم با تصور خوبی راجع به لس انجل برنمیگشتیم. خلاصه کلی رستوران ایرانی رفتیم و بعد باز هم جاده و وگاس و برگشت به خونه.
فکر کنم در حد خودم مفصل نوشتم. خوب برم سر کارهای خونه و درس که باز از دوشنبه درس و ازمایشگاه و امتحانات فشرده پایان ترم بمدت یکماه منتظرمه. 


نوشته شده در : شنبه 4 آذر 1396  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

جاده ها

» نوع مطلب : روزها در اون سر دنیا( سال چهارم) ،نگاه اول ،زیباترین لحظات زندگی ،

یکشنبه هفته پیش بود که زدیم به جاده. به قصد دیدن ابشار نیاگارا. اخرین فرصتی بود که قبل شروع کلاسهای من فراهم بود تا کمی طعم تابستون را بچشیم. یک مسافرت 6-7 ساعته. برای دوشب هم یک استودیو که همون سوییت خودمون میشه یک شهر تو یکساعتی ابشار گرفته بودیم. بین راه قرار بود یک پارک طبیعی هم که تعریفش را شنیده بودیم بریم.  این اولین سفر دونفره امون هم حساب میشد. صبح بارون اونقدر شدید بود که برای رسیدن به ماشین چتر بدست رفتیم. اما میدونستیم اون و پارک و ابشار تو اون دوروز افتابی هستند. خوب اینجا در کل یکی از ضروریات زندگی چک کردن اب و هوای روز، قبل از بیرون زدن از خانه هست. بارون هاشون شوخی بردار نیست و اگه چتر نبری نمیتونی قدم از قدم برداری. دیگه چه برسه بخواهی یک مسافرت دوروزه بری. از نیویورک که زدیم بیرون بارون قطع شد و سفر دلپذیر ما هم اغاز شد. باور نکردنیه. اما بمحض خروج از نیویورک جاده ها سبز و کاملا تمیز میشه. دقیقا انگار وارد یک محیط دیگه میشی. اصلا همین تمیزی دلیلی میشه تا حس کنی خارج از کشوری. تا لب جاده سبز، بدون ذره ای اشغال. کیسه یا هر چیزی که بخواد این سبزی را بهم بزنه.اسمون ابی. ابری یا افتابی و درختها و چمنی که از سبزی برق میزنه. سبزی جاده پیچ میخورد و ما از لحظه لحظه اش لذت میبردیم. خیلی اوقات دنبال تشابه های مسیر با جاده های شمالی ایران میگشتیم. نمیشه انکار کرد که وقتی دوری دنبال ارتباطها میگردی. چیز دیگه ای که باید در مورد سفرهای اینجا یا حتی یک مسیر ساده داخل شهر نیویورک بگم ضرورت استفاده از گوگل مپ هست. میدونید مثلا اگه شما بخواهید از تهران به یک شهر برید. فرضا شیراز. میدونید از کدوم جاده دقیقا برید.  تابلوهایی هم هست که مسافت مونده و گاها جهت شهر را نشون میده اما چیزی که بارزه اینه که یک اتوبان اصلی چند لاینه یا حتی دولاینه داریم اما بقیه جاده هامون کاملا مشخص مسیرهای فرعی هست و جاده اصلی حساب نمیشه. حالا اینجا چه تو شهر چه خارج از شهر باید اول از همه تو گوگل مپ مقصدت را مشخص کنی و بعد طبق مسیری که میده حرکت کنی چون اصلا این طور نیست که یک جاده مستقیم و سرراست داشته باشه. هر چند دقیقه یاساعت یکبار باید جاده عوض کنی. اصلا من چیزی بعنوان جاده اصلی و فرعی غیر ورودیهای نیویورک و شهر بوفالو حس نکردم . چیز دیگه ای که باید تو جاده ها توجه کنیم. سرعته . مرتبا سرعت لازم برای اون مسیر با تابلو تو جاده مشخص شده. از روستاهاشون نگم که بشدت دلربا هستن. گاهی جاده از دل روستا رد میشه. چند تا خونه که معلومه زندگیهای ساکنانش بیشتر دامداری هست. خونه های بزرگ و بسبک روستایی. و منظره هایی که هرچی نگاه میکنی از دیدنشون سیر نمیشی. خوب دیگه زیاد گفتم. میدونید ما تو ایران خودمون منظره زیبا کم نداریم. فقط این اواخر اونقدر حجم اشغال و کثیفی جاده ها برام ازار دهنده میشد که گاهی فراموش میکردم از خود منظره لذت ببرم. وقتی رسیدیم پارک طبیعی بارون کامل بند اومده بود . اون پارک هم فوق العاده بود. بعدا با دیدن عکسها خیلیها ادرس گرفتند تا سر بزنند. عکسها را تو اینستا گذاشتم. شب یک سوییت تمیز و روز بعد یک صبحانه کامل امریکایی و بعد اب و اب و ابشار و ابهت ابشار. میدونم همه حداقل یک عکس از ابشارنیاگارا دیده اند اما  بزرگیش را وقتی ادم احساس میکنه که کشتی تا حدی فقط تا حدی بهش نزدیک میشه و اونوقت از شدت مه و ذره های توی هوا نمیتونی چشمهات را باز کنی و ابشار را ببینی:)) عکسهاش را حتما میگذارم. یک روز هم به ابشار بینی گذشت و سه شنبه باز توی جاده. سفر خیلی خیلی خوبی بود حیف که کوتاه بود. به امید روزهای شیرین و زیبای سفر بعدی   


نوشته شده در : یکشنبه 19 شهریور 1396  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

مشروب

» نوع مطلب : پندهای اسمونی اونور ابی ،نگاه اول ،زشت وزیبا ،

ساعت حدودای 10 شبه و حاضر و اماده نشستم برای اینکه بریم یک پارتی ایرانی به اسم وایت پارتی که هرسال اینموقع برگزار میشه. همینطور که از اسمش معلومه همه لباس سفید میپوشند. این پارتی بهونه ای هست که از سرو مشروبات الکلی بنویسم. شاید خیلی از شماها که ایران زندگی میکنید تو مهمونیهای ایرانی سرو این مشروبها را دیده باشید. گاهی دست ساز و گاهی هم وارداتی. فکر میکنم الان تو خیلی از مهمونیها بخصوص بین جوونها میشه نوشیدنی الکلی را دید. زن و مرد مینوشند. بعضی معمولی و بعضی بسیار زیاد و بعد کاملا مست پشت  فرمون ماشین مینشینند و اینجوری هست که امار مصرف الکل تو کشور ما خیلی بالاست احتمالا خیلی از همین جوونها ارزوی خرید مشروب واقعی و نه دست ساز و نوشیدن ازاد مشروبات را دارند. اما شاید جالبه که خیلیهاشون ندونند نوشیدن اینجور مشروبات درخارج از ایران با تصوراتشون خیلی فرق داره. اینجا نوشیدن مشروبات الکی تو محلهای عمومی ممنوعه. یعنی چی؟ یعنی نوشیدن در خیابون. در پارک. در ساحل در مترو در ماشین شخصی ممنوعه. کجا ازاده؟ توی بارها. رستورانها و مهمونیهایی که سرو مشروب ازاده. خوب حالا این خانم یا اقایی که نوشیدنی نوشیده هم بهیچ عنوان اجازه نشستن پشت فرمون ماشین را نداره و اگه درحالت مستی رانندگی کنه مجازاتهای خیلی خیلی سنگین درانتظارشه چون جون ادمهای دیگه را به خطر انداخته. خوب حالا تکلیف چیه؟ این دوستان یا باید با تاکسی و مترو به خونه برگردند یا اگه زوج هستند یا با دوستانشوت بیرون میروند راننده بهیچ عنوان سمت مشروب نره. اینهم از داستان الکل خارج از کشور. 

بسلامتی.


نوشته شده در : یکشنبه 8 مرداد 1396  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

بانکهای امریکا

» نوع مطلب : پندهای اسمونی اونور ابی ،نگاه اول ،

نظرتون چیه کمی راجع به بانکهای اینجا بنویسم؟ من قبل از اینکه وارد این سرزمین بشم اسم دوتا بانک معروف اینجا ( بانک اف امریکا و چیس) را شنیده بودم. کمی هم راجع به کردیت و شرایط خوش حسابی تحقیق کرده بودم. موقعی که وارد امریکا شدم یکی از اولین نیازهام این بود که حساب باز کنم. چرا؟ چون دانشگاه پول نقد نمیگرفت و از طرفی هر روز با کلی پول نقد توی کیف کوله ام از این خیابون به اون خیابون دنبال پیدا کردن خونه بودم. اون موقع خونه نداشتم و توی خوابگاههای ymca با مبلغ شبی 60-70 دلار میخوابیدم. یک اتاق ساده و کوچیک  با یک تخت و موکت کثیف بدون حمام و دستشویی. تازه یکبار هم که موش تو اتاق دیدم. و بنا به یک قانون مزخرفشون هم هر چند روز یکبار مجبور بودم اتاقم را عوض کنم. اولین بانکی که رفتم بنک اف امریکای نزدیک دانشگاه بود. بانکهای اینجا غیر از همون باجه هایی که هممون با ظاهرش اشنا هستیم غرفه هایی هم داره که گاهی اتاق جدا هست گاهی هم با یک تیغه نصفه از هم جدا میشه. این غرفه ها کارهایی را انجام میدن که زمانبرتر هست و بیشتر از یک واریز و گرفتن پوله. خلاصه خانم یکی از غرفه ها با لبخند اومد جلو. پاسپورت و ای تو انی را دادم دستش و شروع کرد اطلاعات را وارد کامپیوتر کردن. ازم ادرس خواست که فقط ادرس ymca را داشتم. قبول نکرد و ادرس دیگه ای خواست. من هم که هیچ کس را تو نیویورک نمیشناختم و ادرس دیگه ای نداشتم. نمیدونم بخاطر ادرس بود یا پاسپورت ایرانی، قبول نکرد. دومین بانکی که رفتم چیس بود. گفتم من ادرس خونه ندارم مشکلی ندارید. گفت نه. اما پاسپورپ با اسم ایران را که دادم روند حساب باز کردن تبدیل به بازپرسی شد. اسم و مشخصات و ادرس. اسم و نسبت اقوامی که کار دولتی دارند. ادرس دقیق ایران. به کد پستی ایران که رسید و بلند نبودم گفتم قربون دستتون لطف کنید اون پاسپورت را بدید من بعدا خدمت میرسم. یعنی حتی خود سفارت هم همچین اطلاعاتی نمیخواست که این بانک میخواست. حالا دیگه روزها داشت میگذشت و من چه برای خونه گرفتن چه برای دانشگاه و چه برای امنیت واقعا احتیاج به حساب باز کردن داشتم. بانک بعدی سیتی بود. اون هم بخاطر ادرس قبول نکرد. یک بانک دیگه هم رفتم که الان اسمش را یادم نمیاد اون هم قبول نکرد. اینجا بود که واقعا نمیتونستم تشخیص بدم مشکل از ادرس هست یا اینکه چون تنها ای دی من یک پاسپورت ایرانی و یک برگه ای- 20 از دانشگاهه. تا اینکه متوجه شعبه بانک تی دی اون طرف خوابگاه شدم. تا قبل از اون اسمش را نشنیده بودم گفتم این یکی را هم امتحان کنم. و در عرض سه سوت صاحب حساب شدم. بعدها که صاحب ادرس شدیم و یکی دوتا ای دی non driving نیویورک و شهری را هم گرفتیم موفق شدیم توی بنک اف امریکا هم حساب باز کنیم اما در کل توصیه من به دانشجوها اینه که تو این بانک حساب باز نکنند. این بانک بشدت روی حسابهای ایرانی حساسه. عملا هر شش ماه یکبار باید مدارکمون را اپدیت کنیم. یکی دوبار هم حسابهای دوستهامون را بدلایل مختلف موقتا بلاک کردند. خلاصه دردسره. بانک تی دی درسته که راحت حساب باز کرد. اما یکی دوبار که مشکلی برامون پیش اومد گیجی پرسنل و طولانی شدن روند رسیدگی اذیتمون کرد. یکبار هم یک چک از بانک چیس داشتیم که باز با سوال جواب پاس داشت. بگذریم که یکبار هم یک چک همون اوایل از بنک اف امریکا داشتیم و شعبه نزدیک خونه بدون هیچ دلیل موجهی حاضر به نقد کردن نشد و بهونه اورد و مجبور شدیم شعبه دیگه ای بریم که خیلی راحت قبول کرد و نقدش کرد. یعنی شعبه تا شعبه هم اینجا میتونه متفاوت باشه.

و اما هربانک چند نوع حساب داره که سه تای مهمش حساب پس انداز و جاری و حساب کردیت هست که این یکی اخری را تو ایران نداریم. سیوینگ یا حساب پس انداز فقط برای پول گذاشتنه و نمیتونیم باهاش خرجهای روزمره را پرداخت کنیم. میتونیم پول را از این حساب به حسابهای دیگه منتقل کنیم اما نمیشه باهاش پرداخت کرد. من اون اوایل یکبار اشتباهی موقع پرداخت انلاین شهریه دانشگاه از این حساب خواستم پرداخت کنم که نشد و یک بدحسابی هم تو پرونده دانشگاهم حساب شد. حساب چکینگ یا جاری برای پرداختهای روزمره هست. چیزی که در مورد این حسابها جالبه اینه که یک حداقل پول باید توش باشه و اگه یک سنت از این حداقل حساب خرج کنید جریمه میشید. مثلا برای تی دی 100 دلار هست اما اگه اشتباهی از این پول خرج کنید و بشه 99 دلار یک جریمه 35 دلاری میگیرید. در مورد حساب چکینگ بنک اف امریکا این حداقلی یک چیزی نزدیک 1000 و خورده ای هست مگه اینکه هرماه حقوقی بصورت مرتب بحسابون واریز بشه که اوننوقت حداقلی پایینتره. من چون چکینگ یا جاری بنک اف امریکا ندارم. نمیدونم الان اون حداقلی چنده اما احتمالا 100-300 باید باشه. و اما حساب کردیت. خوب برای ما که دانشجو بودیم و حقوق مرتب و بالایی نداریم راه باز کردن این حساب اینه که اول خودمون پولی را برای کردیت اختصاص بدیم. مثلا ما رفتیم بنک اف امریکا و درخواست کردیت 300 دلاری دادیم. حداقل کردیت ممکن. بعد از یکسال وقتی خوش حسابیمون به بانک ثابت شد. 300 دلار را بهمون برگردوند و خودش بهمون کردیت یا اعتبار داد که برای من و راستین بالاتر از مبلغ اولیه هم بود. کردیت یا حساب اعتباری یعنی اینکه با اون کارت خرجهات را پرداخت کنی مثلا 500 دلار. اونوقت اخر ماه اون 500 دلار را به حساب کردیتت بریزی. یکجورهایی حساب براساس اعتماد. کلا بنظر من این اعتماد که تو اکثر کارهای اجتماعی اینجا به چشم میخوره یعنی سنگ بنای جهان اول بودن. شرط خوش حسابی هم یعنی هربار بهتره حداکثر تا 30% اعتبارت را خرج کنی و بلافاصله هم حسابت را پرداخت کنی. اینطوری احتمالا سالیانه اعتبارت را بیشتر کنند.
و مورد اخری که در مورد بانکهای اینجا میتونم بگم. بانکداری انلاینشونه. الان دیگه فکر کنم یواش یواش داره تو ایران هم جا میافته اما اینجا کاملا جا افتاده و اکثرا همه اپ های بانکهاشون را تو گوشیها یا لپ تاپهاشون دارند و خیلی راحت پول را بین حسابهای جاری و کردیت و غیره جابجا میکنند. جالبه تا همین 10-15 روز پیش این اپها جابجایی پول به حساب یکنفر دیگه را نداشتند که بتازگی تو اپدیت اپشون اضافه کردند.( ایران تو این مورد جلوتره) اینجا مردم برای جابجایی پول اکثرا از اپهای دیگه مثل ونمو و غیره استفاده میکنند. اما خب بتازگی بانکها تصمیم گرفتند تو این بازار رقابت جا نمونند و اونها هم این گزینه را به بانکداری انلاینشون اضافه کردند. 
خوب مطلب زیاده. من چندتایی را که میدونستم و بنظرم مهم بود را گفتم. 


نوشته شده در : سه شنبه 13 تیر 1396  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

بافت نیویورک

» نوع مطلب : نگاه اول ،زشت وزیبا ،

به به سلاملیکم. بلاخره قسمت شد من درخدمت شما باشم. نمیدونید که چه دوره فشرده و سختی داشتم. اونقدر این مدت همش در حال بدو بدو بودم امروز که بعد مدتها خونه ام باید فکر میکردم  که چطوری وقت گذرونی کنم. خوب خیلی چیزها هست که یتونیم راجع بهش حرف بزنیم. بگذار لیست کنم خونه .محله. علت بدو بدو. هوای خوب. فارغ التحصیلی. تز که بخشی از بدو بدو حساب میاد. بدو بدوی بعدی، خوب کسی نظری نداره؟
بگذار از خونه و محله شروع کنم.
اول از همه  بگذارید یک تعریفی از نیویورک خدمتتون بدم. نیویورک اینطوری نیست که بشه دست گذاشت رو نقشه و بگی خوب شمال نیویورک خوبه. جنوبش بد. دقیقا محله تا محله ادمها و خونه ها و وضعیت مالی و فرهنگی میتونه متفاوت باشه. مثلا فقط چندتا خیابون  ازقسمتهای شرقی منهتن که برج اقای مو زردیان قرار داره با قسمت شمالی منهتن که شامل هارلم و منطقه سیاه نشین و متاسفانه فقیر نشین فاصله هست. یا بروکلین اصلا همین جایی که من زندگی میکنم بفاصله یک بلاک که معادل کوچه تو کشور ما میشه دقیقا ادمها و بافتشون و فرهنگشون فرق میکنه. اینطور بگم این خیابون که ما هستیم چینی نشینه، بعد فقط یک بلاک. فقط یک بلاک سمت چپ. محل خرید لاتین زبانها هست. بعد حدودا ده تا بلاک به سمت جنوب که میری خود سفید ها هستند و چند تا کوچه پایینتر به سمت چپ خونه های میلیاردی و انچنانی میبینی. یعنی کاملا هرمحله مشخصات و ساختار خودش را داره و دقیقا از این خیابون تا اون خیابون و حتی بلاک تا بلاک منطقه فرق میکنه. خلاصه این  میشه که محله الانمون با اینکه فقط یک ایستگاه مترو با خونه سابق فاصله داره کاملا متفاوته و البته خوشبختانه خیلی بهتر از تصور من برای زندگی هست. شاید هم اونقدر اپارتمان و لذت دوباره زندگی مستقل شیرینه که شلوغی محله اذیتمون نمیکنه. خوشبختانه اپارتمان کاملا ساکتی داریم. از اونجا که همه اپارتمانها سوییت هست همسایه ها اکثرا سفید و مجرد و سالم و بی دردسرند. ادمهای موجهی که معلومه صاحب خونه با وسواس و دقت انتخاب کرده( امیدوارم خلاف حرفم هیچوقت ثابت نشه). خود ساختمان 100 سال قدمت داره. یعنی از دیدن قدمت راهرو و پله های چوبیش خنده اتون میگیره. اما خود اپارتمان بازسازی شده و تقریبا همه چیز عوض شده. ما هم کمی ولخرجی کردیم و  بخونه کمی سرو شکل دادیم و الان واقعا از اپارتمان راضی هستیم.  
هوا هم که عالی عالی شده. تقریبا تابستون اومده و ازحالا میشه با دیدن ادمها با لباسهای رنگارنگ و تابستونی لذت برد. جالبه که حتی رنگ موها هم تابستونی میشه و مردم رو به رنگهای فانتزی میارن. صد البته من هم اگه موهام را استریت ژاپنی نکرده بودم و میتونستم دکلره کنم احتمالا تا حالا یا ابی شده بودم یا سبز. شاید هم صورتی:))) خوب نمیشه دیگه. ادم موفرفری یک انتخاب بیشتر نداره. یا موی صاف یا موی روشن و رنگی. فکر کنم تنها باری باشه که سرتسلیم در برابر اجبار فرود میارم. هرچند همین الان هم بزور و ضرب بدون دکلره تاحدی موهام را روشن کردم. راستی جالبه من که اینطور با لذت راجع به موهای رنگی حرف میزنم وقتی بحث انتخاب رنگ برای وسایل خونه میرسه. به سمت رنگهای خنثی مثل خاکستری و نهایتا بژ میرم. 
خوب این هم پوشش دو موضوع. میمونه بحث بدو بدویی که داشتم و دوباره خواهم داشت که از تصورش هم بخودم میلرزم از بس سخت و نفسگیر بود.
بعدا مینویسم.
راستی چندوقته میهن بلاگ قاطی پاتی کرده و روزانه 20-30 تا کامنت اسپم میگیرم. اگه احیانا هک شدم از طریق اینستا پیدام کنید:asemanerastin
راستی خیلی وقته منتظرم وبلاگ چندتا دوست خوب آپ بشه. اما انگار دیگه خیال نوشتن ندارند. امروز لینک اونهایی را که بیش از شش ماهه ننوشتند حذف کردم بااینحال اگه دوستی حذف شده که میخواد دوباره دست به قلم بشه حتما خبر بده.


نوشته شده در : دوشنبه 28 فروردین 1396  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

شوووماااا

» نوع مطلب : روزها در اون سر دنیا(سال سوم) ،نگاه اول ،

سلاملیکم چطور مطورید. خوب حرف خاصی برای گفتن ندارم. اخه دوسه روزه خونه ام و به اصطلاح دارم درس میخونم حالا اگه بشه فردا پاشیم بریم ازمایشگاه ببینیم میشه این اچ پی ال سی را راه انداخت. داشتم با یکی از دوستهام که بهشتی درس خونده حرف میزدم میگفت تو دانشگاهشون یک نفر را برای اموزش برای کسیکه قراره با دستگاه کار کنه تعیین میکردن. ...البته تو دانشگاه ما رسم و رسوم هر ازمایشگاهی با ازمایشگاه دیگه فرق داره و تو این ازمایشگاه باید از رو دست دیگران یاد بگیری و شانس بیاری موقعی که میخواهی نمونه های خودت را بگذاری کسی را پیدا کنی بیاد حداقل برای بار اول یک نظارتی بهت بکنه. اخه دستگاه نسبتا گرونیه و ازمایشگاه ما فقط همین یکی را داره و اگه خراب شه پروژه و تز همه بچه ها از دم لنگ میمونه. خلاصه من تو مرحله دوم گیر کردم که ببینم میتونم تو این ایام تعطیلی کسی را پیدا کنم بیاد بالای سرم. فردا بریم ببینیم چی میشه. این وسط درس هم که داره واویلا میکنه. پشیمونم چرا همون پارسال که اماده بودم ندادم شرش کنده شه. خوب حالا هم چاره ای جز درس خوندن ندارم. 
انگار حرف خاصی ندارم. حالا خوبه وبلاگ روزانه نویسی یا بهتره بگم سنگ صبور نامه نویسی دارم وگرنه اگه قرار بود از مسایل اجتماعی و یا شهر و زندگی در اینجا بنویسم در اینجا را باید میبستم. نمیدونم. شاید هم اگه به ثبات و ارامش رسیدم کم کم بجای غم نویسی از در و دیوار این شهر و مهاجرت بنویسم. میدونم اینجور نوشته ها هم طالب بیشتری داره. 
اصلا بچه ها امروز روز شما. هرکی از هرچی دوست داره بنویسه.بگه که میخواد پیامش رو صفحه بره  بجای کامنتدونی  میام به نام خودتون میذارمش اینجا. چطوره؟

شلاله:
بدون شوخی آسمانی جان گاهی وقتا اونقدر حرف و فکر و خیال زیاده که آدم فقط دلش میخواد سکوت کنه و چیزی نگه...

جودی:
سلام آسمان جون
همیشه بخندی


نوشته شده در : چهارشنبه 8 دی 1395  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

نیویورک نویسی

» نوع مطلب : نگاه اول ،زشت وزیبا ،

مری کریسمس. امسال واقعا کریسمس را حس کردم. یکجورهایی حال و هوای عید خودمون را داشت. جالبه هم خونه ایها برای شام کریسمس ماهی درست کردن و گفتند رسممونه.  من هم بهشون گفتم که ما هم برای شب عید سبزی پلو با ماهی داریمو باز هم شباهت فرهنگی. رابطه امون با هم خونه ایها خیلی خوب شده. چند روز پیش حتی اقای پسر اومد و گفت وقتی برید خیلی دلمون براتون تنگ میشه و اومدید برگردید پیش ما. شدید با همسر جور شده و دایم سربسر هم میذارن و میخندن.خیلی راستین را دوست داره. دیشب هم کلی کادوبازی کردیم. البته انگار تو فرهنگ امریکایی صبح کریسمس کادو رد و بدل میشه اما تو فرهنگ اروپایی همون شب کریسمس. ما هم همون دیشب کادو ها را باز کردیم و از کادوهامون خوششون اومد. برای من هم یک سری لوسیون بدن گرفته بودن که چون خودم جدیدا کلی لوسیون بدن ازحراجی ویکتوریا سیکرت خریده ام احتمالا تبدیل به سوغاتی بشه. هاهاها. خوب بزنیم بریم سراغ پستهای خاص. میدونید میخوام کمی براتون از نیویورک بگم. حالا بعد از گذشت بیشتر از یکسال بهتر میتونم راجع به اینجا نظر بدم. راستش خیلی نظراتم راجع به نیویورک تغییر نکرده. هنوز هم معتقدم متروهاش یکی از کثیف ترین متروهاست و متروی خودمون جلوش شاهه. درعوض متروی اینجا بشدت مفید و کارسازه و از این نظر ارجحیت داره  رفت و اومد با ماشین شخصی هم توی این ابر شهر با ترافیک سنگینش سخت و زمان بر هست. البته  من هنوز ترافیکهای تهران را اینجا تجربه نکردم وتاحالا ترافیکهای اینجابنظرم روان بوده. شاید هم بخاطر اینکه ماشین سواری ما تو ساعات کاری نبوده.و بیشتر روزهای تعطیل یا اخر شبها بوده . تاکسی هم اصلا نمی صرفه. هرچند تاکسی های زرد بمعنی همون تاکسی فقط تو منطقه منهتن هست و تو مناطق دیگه از اوبر و غیره استفاده میشه یکنوع تاکسی تلفنی که با برنامه هایی که رو گوشی نصب میشه ماشین را میگیریم. دیگه اینکه این شهر بشدت زنده هست و همیشه و هرلحظه برنامه یا کنسرت یا اتفاق هنری واحتماعی درحال رخ دادنه. تازه ما هنوز زندگی دیسکو و شبانه نیویورک را به اون معنی تجربه نکردیم. ساختار شهری و شهرسازیش هم که ادم را بیاد تهران میندازه. سبک پاساژها و مغازه ها. البته اینکه همه این ساختار سالها پیش ریخته شده جالبه. مثلا متروی نیویویرک 110 سال عمر داره و یا خیابونها و خانه ها خیلی قدیمی هستند. پایه ریزی خیلی خوب هست بااینحال  من معتقدم حداقل یک بازساری باید درون اپارتمانهاشون انجام بدن که ظاهرا امریکاییها به این موضوع اعتقاد ندارند.دیگه اینکه حتما شوخی تفاوت ادرسهای ایرانی و خارجی را شنیدید . این شوخی صحت داره. گاهی ادرس 3 کلمه بیشتر نیست و جالبه همین ادرس را بزنی تو گوگل مپ راحت و بی دردسر پیداش میکنی و راههای رسیدن به مقصد و زمانها هم مشخص میشه. مثلا 5 دقیقه پیاده روی تا مترو بعد خط اف را بگیر ایستگاه فلان پیاده شو و بهمین ترتیب. جالبه همه شهر به اینترنت وصل هست اگه اشتباه نکنم اصطلاح اینترنت اشیا را براش استفاده میکنن. مثلا میزنی اتوبوس فلان خط کی میرسه و دقیق بهت میگه کجاست و چنددقیقه دیگه تو ایستگاهت هست و یامیگه تاخیرش چقدر هست. حتی میشه اینکار را با بارکد انجام داد. خلاصه نیویورک یعنی شهری که همیشه جا و برنامه ای برای تفریح و خوش گذرونی هست اما بشرط داشتن زندگی در اپارتمانهای خیلی کوچیک و قدیمی و احتمالا بدون ماشین وبجاش استفاده از مترو. درعوض زندگی تو شهرهای دیگه خیلی بیشتر به اون سبک زندگی که ما تو فیلمها دیدیدم شباهت داره. میدونید چیه دوستان. اگه دوست دارید نیویورک را بهتر ببینید با دقت بیشتری خونه ها و خیابونها و سبک زندگی فیلمها وسریالهایی که تو نیویورک بازی شده را ببینید. دقیقا خودشه.خیلیها میگن کسانی که این سبک زندگی را تجربه کرده باشن دیگه نمیتونن ایالتهای دیگه زندگی کنند و زندگی تو ایالتهای دیگه براشون خسته کننده میشه. دیگه از چی بگم.اهان از ادمها و سیستمهای اداری. ادمها خوبن و بد نیستن. یادمه یکبار یک پست ازوبلاگ یک ایرانی در بوستون خوندم که میگفت خوبی و مودب بودن ادمهای غربی بخاطر وجود قانون و مجازاتهای سنگینی هست که برای خلافکارها تعیین کردن و درواقع اگه همین ادمها تو محیطی مثل ایران باشن همون اش میشن و همون کاسه. سیستم اداری هم دقیقا بنظر بخاطر همین علت هست. به مشتری و نظرش احترام میذارن و کاملا با سیستم از این اتاق به اون اتاق بدو و کاغذبازی ایرانی متفاوت هست  مثلا چندوقت پیش امازون یک برنامه را برای راستین فعال کرده بود. و حدود 90 دلار از حسابش کسر شده بود. از اونطرف چون حسابش به کمتر ازحداقل موجودی که باید تو حساب جاری باشه یعنی 100 دلار ،رسیده بود یک جریمه بانکی هم روش خورده بود. راستین که متوجه شد همون شبانه زنگ زد و گزارش داد که اره امازون بی اجازه فلان برنامه را فعال کرده. کارمند بانک هم وقتی شنید گفت درستش میکنه اما دوهفته ای زمان میبره جالبه بعد از ده روز همه حسابها برگشت سرجاش. حتی مالیاتی که کم شده بود. یعنی با یک تلفن همه چیز حل شد.البته من هنوز خرابکاری که پارسال بانک کرد را فراموش نکردم. یادتون میاد قضیه چک بی محل بنگاهی محل و گیجی بانک که نمیفهمید چی شده. اکی بیخیال. راستی امسال من صاحب سوشال سکیوریتی و کردیت کارت و راستین صاحب گواهینامه شد. سه کارت مهم و حیاتی برای زندگی در اینجا. خوب دیگه بسه دیگه. جاتون خالی امروز مهمونی بصرف دیزی دعوت داریم:) وراستی مهمونی دیشب خونه دوست امریکاییم هم خیلی خوب بود:)


نوشته شده در : جمعه 4 دی 1394  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

اهمیت زبان

» نوع مطلب : پندهای اسمونی اونور ابی ،روزها در اون سر دنیا(سال دوم) ،درس و مشق خارجکی ،نگاه اول ،

سلام دوستهای گلم. اول از همه میخوام بابت کامنتهاتون تشکر کنم. واقعا خوشحالم که دوستهای خوبی مثل شما دارم. شاید باورنکنید اما واقعا و از ته دل تک تک شما را دوست دارم. خوب بریم سر پست. دیروز اولین امتحان میان ترم را دادم. خوب بود. جالبه که نمره این امتحان 10% فاینال حساب میشه و موندم با این حساب چندتا امتحان دیگه باید بدیم. حالا خوشبختانه دوتا درس دیگه فقط دوتا امتحان دارن یکی میان  ترم. یکی پایان ترم. اهااان . تاریخ امتحان جامعمون هم مشخص شد. 22 ژانویه. عملا گند زده شد به تعطیلات کریسمس. اما مهم نیست. فقط همین یکباره و چون نمره اش برای گرفتن پذیرش پی اچ دی مهمه باید خوب درس بخونم. اصلا یک واقعیت مهم در مورد اینجا اینه که بشدت به معدل اهمیت میدن. خیلی خیلی زیاااااااااااد. یعنی چون من ترم اول یک c+ گرفتم اوضاعم خطریه وبااینکه ترم پیش 2تا A و یک B+ هم داشتم هنوز اون کمبود معدله جبران نشده و باید مراقب باشم این ترم کمتر از b+ نگیرم.

خوب این هم از این. خبر بعدی اینه که مادر و پدرم فردا شب پرواز دارند برای کانادا. از اونجاییکه برادرم پی ار داره یعنی اینکه شهروند موقت محسوب میشه براشون دعوتنامه فرستاده و اونها هم کارهاشون را کردند و دارند میرند. بشدت هم دلشون میخواد برای ژانویه همه با هم بیان امریکا و حتی از من خواستند دعوتنامه بفرستم که ما فقط برای جشن فارغ التحصیلی میتونیم دعوتنامه بفرستیم پس باید ببینیم بهشون ویزا میدن یا نه. از طرفی امتحان جامع من هم قوز بالا قور هست. بیخیال. حالا کو تا ژانویه.

یادتون میاد روز اول که من رسیدم اینجا یک اقایی که برادر دوست دوستمون بود از بالتیمور اومد دنبالم؟ واقعا محبت بزرگی در حق من کرد. پارسال که استودیو یعنی خونه بدون اتاق خواب داشتیم این اقا چندین بار اومد خونمون و خیلی هم خوب بود. امروز هم زنگ زده به راستین که من دارم میام. خلاصه امشب تو فینگیل اتاقمون مهمون هم داریم. راستش را بخواهید برای ما یکم سخته. اما هرچی فکر لطف و محبتی که این دوست در حق ما کرد را میکنیم. میبینیم ایراد نداره .

دیگه بریم سر درس دادن و این حرفها. شما که غریبه نیستید و میدونید اوضاع زبان من خوب نیست. راستش من موقعی که اساتید دارند درس میدن مشکل زیادی با زبان ندارم و میفهمم. بخصوص امسال وضعم از پارسال بهتر شده و گوشهام حسابی روغن کاری شده اند. اما هنوز بصورت جدی باحرف زدن معمولیشون  مشکل دارم. جالبه در مورد اینترنشنالها اصلا مشکلی ندارم. یعنی طرف اگه بزرگ شده اینجا نباشه کامل میفهمم و جواب میدم اما خدانکنه که طرف امریکایی اصل باشه واقعا گیر میکنم. بعد نصف بچه هایی که برای کلاس ریاضی میان امریکایی هستند. خوشبختانه درس ریاضی هست و میشه با مثال درس را بهشون فهموند اما وقتهایی که شروع میکنن به حرف زدن اونوقت هنگ میکنم. بنظرم این امریکاییها یک جور غرغرو میان. یعنی فکر کنم فرهنگشون هست که مثلا از استاد یا کلاس یا از اینکه درس و ریاضی سخته ونمیفهمند گله کنند و حرف بزنند. البته من خودم هم یک غرغروی کوچولو هستم و نمیخوام بگم بده و ال و بل !. بیشتر دارم براتون از فرهنگشون میگم. ولی جدی جدی باید یک فکری بحال این بخش از زبانم بکنم. میدونید حتی وقتی میخوام یک بخش از ریاضی را شفاهی بگم مشکل پیدا میکنم . و حتما باید با توسل به کاغذو قلم و مثال منظورم را کامل برسونم. خوشبختانه تو این بخش خوب هستم و همشون از من راضین و حتی میپرسن چه روزهایی هستم تا بیایند و من بهشون درس بدم..... اوه اوه گاهی مسایل سخت هم هست و اونوقت تو دلم میگم وقت گل نی. ریاضیم خوبه. اما بعضی مسایل برای دبیرستانه. یا ما اصلا تاحالا نداشتیم و یا به یک شیوه دیگه حل میکنیم. مثلا امروز یک دختر سیاه کم حوصله اومده بود گفت من ریاضیم خوبه و فقط میخوام ببینی تکالیفم درست هست یا نه. نگاه کردم دیدم یا ابر فرض تابع دایره را میخواد و محاسبه قطر. اومدم کتاب را باز کنم که یادم بیادتابع دایره چی هست دیدم داره جیغ جیغ میکنه برای چی کتاب را باز میکنی ومن فقط میخوام تکالیفم را چک کنی. دیدم این طرف مجال نمیده. یک چیزهایی یادم بود یک نگاه به حل مساله خودش کردم بقیش هم دستم اومد و بعد مسلط براش توضیح دادم و غلطهاش را گرفتم. اونقدر خوشش اومده بود پرسید کی ها هستم. اما با اون اخلاقش امیدوارم دیگه روزهای من سر وکله اش پیدا نشه.

میدونید بچه ها این ترم یک دلیل دیگه هم برای رفتن به پی اچ دی پیدا کردم. توهمین کلاسهای ریاضی  میبینم که بچه های هندی تند تند مطلب راشفاهی توضیح میدهند. اما من این توانایی را ندارم. پس توی رقابت کاری برای گرفتن کار هنوز اماده نیستم و لازمه مدت بیشتری تو دانشگاه باشم تاعلاوه برعلمم زبانمهم بهتر بشه و بهش مسلط شم.

خوب خیلی حرف زدم.بریم دیگه. شب بخیر دوستان.


نوشته شده در : پنجشنبه 9 مهر 1394  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

اولین پست برگشت

» نوع مطلب : نگاه اول ،روزانه هایم ،

سلام به دوستهای خوبم. قول داده بودم زود بیام براتون چیز میز بنویسم. تقریبا یکهفته از اومدن من میگذره. پروازم خیلی خوب بود و بدون تاخیر انجام شد. فرودگاه اذربایجان قشنگ و مدرن بود البته اشکالاتی از لحاظ صف طولانی مسافرین ترانسفر داشت. خانواده هامون برای استقبال به فرودگاه اومدند. با ده دقیقه تاخیر که این هم نمک استقبالشون بود. بعد هم مراسم شیرین باز کردن چمدان و پخش کردن سوغاتی انجام شد. البته همون روز یک توضیح کوچیکی در مورد ساس دادم و بلافاصله محتویات همه چمدونها را کاملا خالی کردم و چمدونها را فرستادم روی تراس.  دوروزی هم تهران بودم و بعد همراه خانوادم راهی شهر محل زندگیشون شدم و راستین هم خونه پدرش موند که البته اونهم روزبعد همراه دوستانش راهی شمال شد و امروز برمیگرده. در مورد حس و حال هم براتون بگم خوبم و حسم درست مثل این میمونه که برای یک تعطیلات به خونه خانواده ام اومده باشم. انگار نه انگار که از یک سفر دور اومده باشم و همه چیز تقریبا توی یک بسته در فاصله دوری از من قرار گرفته. اکثر وقتم را میخوابم. البته دیروز از صبح تاشب باغ بودم و امشب هم مهمونی دعوت دارم. دیروز اقوام از امریکا میپرسیدن. من هم خوب و بد هر دو را گفتم بدون بزرگ کردن یک قسمت و کمرنگ کردن بخش دوم. اما در کل خیلی سخته در مورد اونجا حرف زدن چون خیلی چیزها را نمیتونم با مثال توضیح بدم و فکر میکنم فقط تصاویر خیلی مبهمی تو ذهنشون نقش زده باشم. دیروز یکی از اقوام به شوخی میگفت اسمان کل فامیل تصمیم گرفتیم هزینه سفر پارسال و تموم خرج و مخارجت را بدیم بشرط اینکه برنگردی. نظرت چیه؟ یا یکی دیگه اشون میپرسید اگه برگردی پارسال همین موقع چیکار میکنی بازم میری؟ اونموقع گفتم اره فکر کنم برم. اما ته دلم میدونستم که جواب این سوال احتیاج داره به بیشتر فکر کردن و کند و کاو خودم. یعنی اینکه من با تجربه سفر امریکا در کل موافقم. اما دلم میخواد نظر واقعی و قلبی خودم را در مورد مهاجرت و طی کردن این پروسه بسیار سخت بفهمم. الان زوده اما حتما طی این تعطیلات یک نقبی به ته مغزم میزنم. خوب امروز صبح کمی ناراحتم. اخه صبح متوجه شدم یکدونه جای گزش روی پام هست. همش میترسم ساسها به اینجا هم رسیده باشن. اما از طرفی دیروز تمام روز تو باغ بودم ولی شلوار لی کلفتی پوشیده بودم. نمیدونم واقعا چیه و برای همین توهم زده شده ام. فکر میکردم چون اپارتمان پدرم بزرگه ماهها طول میکشه که ساسها به اتاق خوابها برسن. اما انگار توهمشون زودتر پخش میشه.اما جدا از شوخی واقعادعا میکنم که خونه پدرهامون ازشر این موجودات خبیث مصون بمونه که بخاطر حجم وسایل دردسری بدتر از امریکا میشه. البته یک داستان هم بگم. ظاهرا من و راستین خیلی از این موجودات متنفریم و بعضی به اندازه ما با این موجودات مشکلی ندارن. ماجرا از این قراره اونجا که بودیم . یکی از دوستانمون شب قبل از پروار به ما سر زد. ومتوجه شد که ما تعدادی وسایل را نفروختیم و باقی گذاشتیم از جمله مبل تخت خواب شو معروفمون و خواهان مبل شد. خلاصه سرتون را درد نیاورم تقریبا بهش در مورد ساس گفتیم. اما ایشون گفتن ساس که خطرناک نیست و فقط نیش میزنه و ایشون فلان ایالت هم بودن همین مشکل را داشتن و حل میشه و سمپاشی میکنه و خلاصه در کمال تعجب مبل را صاحب شدن( ایکون علامت تعجب) خوشبختانه چون ده روزی خودمون رو مبل خوابیده بودیم و اونحا از شر این حشرات راحت بودیم کمی خیالم بابت این دوست راحته. اما در کل برای من که تجربه  بدی بود واگه جایی کلمه بد باگز را بشنوم مسلما دومتری میپرم عقب. اماجدا امیدوارم این تجربه تموم شده باشه و قضیه همون جا بمونه و توهمات هم بزودی تموم بشه بره پی کارش.


نوشته شده در : شنبه 9 خرداد 1394  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

ارایشگاه و خرید در اینجا

» نوع مطلب : نگاه اول ،زشت وزیبا ،

سلام به دوستهای خوبم. چطور مطورین. فکر میکردم امتحانهام تموم میشه حسابی اینجا را پست بارون میکنم اما حقیقتش با دادن اخرین امتحان انرژی من هم ته کشید. تو این چند روزه اکثر اوقات دراز کشیده بودم و هلاک از گرما پنجاه بار فیس را چک میکردم هشتاد بار کندی کرش بازی میکردم. اینستاو تلگرام و وایبر هم هرکدام به میزان لازم.... دیروز همسر خونه بود ولی از اونجا که این پایین بودن انرزی مسری است هردو تا ساعت یک ظهر خوابیدیم. بعد لخ لخ کنان کمی وسایل را بسته بندی کردیم. بعد هم اونقدر  من شل ووارفته بودم و احساس خستگی میکردم که تصمیم گرفتیم بریم کمی مولتی ویتامین و اهن بخریم خلاصه عنق کنان  رفتیم خرید مولتی ویتامین که بجاش شکلات و خرت و پرت سوغاتی خریدیم. و بعد همونطور بی حس و حال و خسته برگشتیم خوابیدیم. الان که بهش فکر میکنم خندم میگیره که دیروز چرا ما هردومون اونقدر بی انرژی بودیم. امروز هم که همسر رفت سر کار و من دراز کش بودن را تا ساعت 5 عصر ادامه دادم. بعد از اونجا که باید چندتا جنس دیروز را عوض میکردم رفتم بیرون و الان سرحال و پرانرژی با خرید کلی شکلات دیگه برگشتم یعنی از دیروز تا حالا چیزی در حدود 120 دلار شکلات و خرت و پرت خوردنی خریدم. تازه قراره به هر خانواده یک بسته شکلات بدیم. ماشاله چرا انقدر زیادن؟؟  خوب براتون از چی بگم؟ اهان اول از دارو خانه های اینجا بگم. اینجا دو نوع داروخانه داره شخصی و زنجیره ای. که زنجیره ای ها واقعا بزرگن و خیلی زیادن .دارو هم فقط یک قسمت کوچیک فروششون هست. اینجا تقریبا همه چی در داروخانه هاشون عرضه میشه و فروشگاههای کاملا بزرگین. اجناس تو قفسه ها چیده شده و داروهای مکمل هم همینطور وشما خودتون انتخاب میکنید . یک قسمت کوچیک داروخانه هم مخصوص داروهای نسخه ای است که مثل داروخانه های خودمونه. البته من زیاد سمتش نرفتم و دقت نکردم اوضاع و احوال اون قسمت چطوره !علت هم داره چون بشدت دلم برای داروساز بودن تنگ میشه. اقا ما نمیخواهیم بریم کارخونه........خوب میخوام از یک بخش بسیار خوب و عالی خرید اینجا تعریف کنم. بچه ها اینجا بشدت پس دادن جنس و یا تعویض جنس اکی هست. یعنی یک چیزی میگم یک چیزی میشنوید. میرید خرید . هر چقدر دوست دارید موقع انتخاب جنس معطل میکنید ووسواس بخرج میدید. میخرید . می ایید خونه پشیمون میشید. خیلی را حت میرید پس میدید.یعنی دیگه از سرو کله زدن با فروشنده و بداخلاقی فروشنده های ایران خبری نیست. یک لذتی داره این طور خرید که خدا میدونه. اوایل بااینکه من میدونستم اینجا پس دادن مشکلی نداره کلی توضیح میدادم چرا جنس را نمیخوام. بعد دیدم بهیچ عنوان مهم نیست و کاملا عادیه اینجا. گاهی حتی چیزی را بااینکه مطمئن نیستم میخرم. میام خونه به راستین نشون میدم و بعد تصمیم میگیرم بردارم یا نه. حتی شنیدم بعضیها اینجا لباس میخرن . اون کاغذ اینهاش را نمیکنن . مهمونیشون را میرن و دوباره پس میدن. من هنوز به اون مرحله نرسیدم و البته فکر میکنم شخصا نتونم برسم. جالبه این برگشت دادن میتونه تا یکی دوماه بعد خرید هم باشه. فقط مهمه که فاکتورش را داشته باشیم. حفظ فاکتور حیاتیه. خوب از این هم گفتم از یک چیز دیگه هم بگم. بلللللللله  من چهارشنبه ارایشگاه هم رفتم. حالا چرا؟ یک مدت بود خواهرم بهم میگفت یک روش صافی مو تو ایران اومده بنام صافی ژاپنی و همیشگی هست. من هم تو اینستا هی میرفتم عکس خانمهای مو فرفری را میدیدم که موهاشون لخت و صاف میشد.هی دلم اب میشد. خلاصه خواهرم زنگ زد و برام قیمت پرسید یک میلیون و نیم. یک سرچ کردم دیدم همین روش اینجا هم وجود دارد یک سوم قیمت. یعنی قیمتها از 150 دلار شروع میشه تا نهایتا 400 دلار تو منهتن که بالا شهر اینجا حساب میشه. گشتم یک ارایشگاه هم تو محله خودمون پیدا کردم و چهارشنبه رفتم موهام را صاف کردم. حالا از ارایشگاههای اینجا بگم.من ارایشگاه متوسطی را انتخاب کردم. ظاهرخوبی هم داشت. باز هم تصور جهان اولی در مورد ارایشگاههای اینجا داشتم که حالا مواد را به ریشه نمیزنن که مبادا برای پوست مضر باشه و از این حرفها. دیدم نه خیلی راحت و فرز تند تند تمام موهام را مواد زد. موقع سشوار کردن هم یکی دوبار مثل همه ارایشگرهای ایرانی با باد گرم سرم را سوزوند که یک ساری گفت و کارش را ادامه داد. یکی دوبار هم دستش تو چشمم رفت و یکبار هم کلیپس را به گوشم زد که خودش از خنده غش کرد. حالا فکر نکنید ارایشگاه بدی رفته بودم. نه باور کنید ظاهر خیلی مرتبی داشت و مشتری هم خوب داشت یعنی تموم چهارساعتی که من اونجا بودم مشتری میرفت و میومد. خلاصه باز هم تصور غلط امریکای جهان اول و ایران جهان سومم بهم ریخت و دیدم اینجا هم مثل ایرانه و هیچ فرقی نیست. شاید حتی اگه ارایشگاه تو خیابون فرشته تهران برید خیلی خیلی بیشتر حس جهان اولی بکنید:) درضمن ارایشگرهای اینجا کمتر اداو اصول ارایشگرهای ایرانی را دارن. تو ایران اونقدر یک ارایشگر موقع کارکردن از خستگی میگه و کمرصاف میکنه و این پا اون پا میکنه که شما معذب میشی. اینجا این خانوم ارایشگر چینی 4ساعت تمام رو پا بود. یکذره از این ادااصولها نداشت ....و اما نتیجه کار هنوز معلوم نیست. فعلا بخاطر سشوار براشینگ حسابی صاف و لخت شده و تو این هوای خوب بهاری با کمی باد تا اسمونها میره و من حسابی کیف میکنم. اما تا 5 روز نباید موهام را بشورم و ببندم. ببینیم بعد شستن ایا همچنان صاف میمونه یا ایا ضدحال میخورم. ارایشگر ایرانی که میگه این صاف شدن ابدی هست و فقط ریشه موها ترمیم میشه. والا. ببینیم تا سه روز دیگه چه خبر میشه. اوه اوه راستی غیر پول صافی 14 دلار هم مالیاتش بود. خوب فردا هم جاتون خالی قراره با بچه های اینجا بریم پیک نیک منطقه هفت دریاچه . گفتن مایو هم بیارین بریم تو اب دریاچه من که بخاط موهام معذورم و باید حداکثر فاصله را با هر گونه ابی حفظ کنم اما فکر کنم روز خوبی میشه..... خوب پاشم مرغها را تو مواد بخوابونم. فردا بریم بقول خارجیها باربیکیو یا بقول خودمون کباب کنیم بزنیم برگ. جای همگی خالی:*


نوشته شده در : شنبه 19 اردیبهشت 1394  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

بریم پارک

» نوع مطلب : روزها در اون سر دنیا(سال اول) ،نگاه اول ،زشت وزیبا ،

وهمانا رنگ برسر نشسته ایم و این اخرین رنگ ریشه برسرزنان در اینجا میباشد تا ماه روزی دیگر دربلادمان رنگی زنیم اساسی و حالی کنیم و عقده دل را خالی کنیم که همانا تغییررنگ سر از برای بانوان از کباب یکسال نخورده واجب تر است. والله اقا دروغ چرا تا قبر اقا اااااا که یکبار به میمنت سالروز تولد سان دوست دکترمان کبابی هم به دل زدیم تا نگوییم در بلاد کفر از این مایه فسق و فجورها پیدا نمیشود. بهر حال زین قریب  ره بسوی بلادمان داریم و قند در دل میسابیم تا اب کنیم و بخاطرهمی نمی اوریم که هیچگاه در تاریخ بلند سفرهای برون مرزی چنان شوقی برای نفس کشیدن در هوای خاکستری بلاد کرده باشیم. هرچند زیادی گنده اش کردیم و فعلا بچه ذوق هست انهم در حد نونوارکردن رنگ مو بعلت خماری بوی رنگی که هم اکنون بر فرق سرمان در حال ورامدن است. راستی دوستان بانو. این رنگ موی ریشه چقدر باید بماند تا ور اید؟ ما از خودمان همینطوری یک عدد 40 دقیقه در وکرده ایم و محض رضای دل نکردیم یکبار بریم تو این سایتهای گل منگلی بانوان چک کنیم .امروز هم 40 بماند امید که سال دیگر با سرمایه رنگ درست و حسابی برگشتیه وبر دانسته هایمان هم بیافزاییم.

من خسته شدم از این سبک نوشتن. عادت نداریم. زبانمان هم نمیچرخد. بزنیم تو خط خودمون. من اصلا طلبکارم از شما! یکمدت بچه ادم وار نشستم سر درس نشد پست مست بذارم اومدم میبینم امار بازدیدم رسیده به 30 . یعنی مخم چنان سوتی زد که کار و زندگی را ول کردم تا بیام دو خط برا شما بنویسم. خوب دوستای خوبم. امروز شنبه هست. فردا هم یکشنبه:) فردا اینجا رژه ایرانیها است  تو مدیسون اسکوار که میریم. بعدش هم مراسم منکراتی بزن و برقص تو یکی از پارکها. امروز هم همسر گیر داده بریم بیرون گردی احتمالا بریم پراسپکت پارک که تا حالا نرفتیم. تو این چند روز گذشته هم دستم بند پروژه یکی از درسها بود که البته یکهفته دیگه هم باید بند باشه برای نوشتنش. بگذارید یک توضیح کوتاه بدم راجع به پروژه شاید براتون جالب باشه. خانمهای گروه شاید قرصهای ضد بارداری دیان یا دیاز را دیده باشند اگه کمی دقت کرده باشید تا حالا هرچی داروی هورمونی بوده بصورت قرص و گاها امپول یا درنهایت پچ های زیر پوستی است حالا پروژه ما درست کردن شربت دیان هست. جالب نیست؟ :) البته پروژه کلاسی هست  اما از اونجا که استادمون رییس یکی از شرکتهای بزرگ داروسازی است احتمالا همچین فرمولاسیونی را تو کارهاشون دارند.خوب من برم موهام را بشورم بیام..................مو قهوه ای برگشتم:) خب از اونجا که وظیفه خودم میدونم این وبلاگ حقیقتها را بگه و فقط از ظاهر جذاب خارج نگه بگم. که مدتیه با صاحبخونه مشکل داریم و اوضاعمون گل گلیه و بهمین خاطر اعصاب همسر هم زنگیه و اصلا امروز با وجود این حجم درس دارم میزنم بیرون حال همسر برگرده. قراربود ما اجاره سال اول را هرسه ماه بدیم.(بخاطر نداشتن کردیت) بعد به اندازه اجاره دوماه دستش رهن داریم. دو ماه پیش بهش گفتیم اقا ما داریم وسطهای می میریم و بیا اجاره اپریل و می را باهمون رهن در نظر بگیر . قبول نکرد و گفت نه شما باید اجاره اپریل و می و جون را بدید هر موقع خواستید برید تسویه حساب میکنیم. البته قانونا درست میگه و حق داره اما از اونجاییکه کفگیرما به ته دیگ خورده داریم سعی میکنیم راه چاره ای پیدا کنیم. فعلا نامه زدیم اجاره ها را تو می میدیم. ایشون هم گفتند باشه اکی اما من براتون لیت فی میزنم. دیگه اینجوریها دیگه..... خوب من برم حاضر شم بزنم بیرون. روز خوش


نوشته شده در : شنبه 29 فروردین 1394  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

مه و کشتی

» نوع مطلب : نگاه اول ،زشت وزیبا ،

روی نیمكت چوبی مشرف به خلیج نشسته ام ،مه سفید یواش یواش از سمت اقیانوس روی اب حركت میكنه وكشتیها را همچون عروسی در تورسفید دربرمیگیره , كشتی باری بزرگی داره واردخلیج میشه وحضورش را با بوق اعلام میكنه، چیزی نمونده تا بطور كامل ازجلوچشم من عبور كنه و منظره خلیج وجزیره استاتن را بپوشونه، پشت سرم اتوبان بزرگی هست ولی صدای حركت ماشینها باعث نمیشه صدای برخورد اب به صخره ها رانشنوم، اب ، مه ، كشتیهای بزرگ وكوچیك، باورم نمیشه اینجا نیویورك، امریكاست، به اسمون خاكستری نگاه میكنم و هوای تمیزش را میبلعم،همزمان سعی میكنم لبخندی بر دل غمگین خودم بنشانم، اخه چندروزی بود نگاهم به زندگی محقرم گره خورده بود، چندروزی بود نگرانیها بابت فراهم كردن هزینه های سال دیگه مغزم را پر كرده بود، كشتی با اسكورت دوتا یدك كش كاملا دورشده و بجاش كشتی دیگری ازخلیج بسمت اقیانوس رهسپاره ، غمهام رابدستش میسپارم تاباخودش به اون دوردورها ببره، همزمان تواسمون دنبال مرغ دریایی میگردم تاببینم خبرخوشی برای من دارد؟!
 
 
پ.ن.1 نزدیکی این خونه به اب و دریا واقعا محشر بود اما ترجیح میدیم حالا که قراره تبدیل ریال به دلار داشته باشیم. سال دیگه یک اتاق اجاره کنیم وکمی صرفه جویی کنیم.پس تا کمتراز دوماه دیگه منظره عالی خونه و نزدیکیش به اقیانوس را به همسایه بالایی و حشرات جورواجورش میبخشیم و از این خونه خداحافظی میکنیم تا مرداد که محل و خونه دیگه ای پیدا کنیم. ناگفته نماند اتاق پیدا کردن صد مرتبه از خونه پیدا کردن و قرارداد بستن راحتتره. امیدواریم.
پ.ن 2 فردا و پس فردا دوتا برنامه توپ داریم. فردا که قراره بریم جشنواره جنگ بالشها(من فقط تا حالا تو تلویزیون این مراسم را دیده ام و کلی براش ذوق دارم. پس فردا هم با یک گروه بزرگ از ایرانیهای اینجا مراسم سیزده بدر . البته به پای ایران که نمیرسه اما فکر کنم بد هم نباشه:) من دیگه از خواب دارم بیهوش میشم. شب بخیر بچه ها


نوشته شده در : شنبه 15 فروردین 1394  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Website Traffic | Buy Targeted Website Traffic