» نوع مطلب :
نگاه اول ،
زشت وزیبا ،
روی نیمكت چوبی مشرف به خلیج نشسته ام ،مه سفید یواش یواش از سمت اقیانوس روی اب حركت میكنه وكشتیها را همچون عروسی در تورسفید دربرمیگیره , كشتی باری بزرگی داره واردخلیج میشه وحضورش را با بوق اعلام میكنه، چیزی نمونده تا بطور كامل ازجلوچشم من عبور كنه و منظره خلیج وجزیره استاتن را بپوشونه، پشت سرم اتوبان بزرگی هست ولی صدای حركت ماشینها باعث نمیشه صدای برخورد اب به صخره ها رانشنوم، اب ، مه ، كشتیهای بزرگ وكوچیك، باورم نمیشه اینجا نیویورك، امریكاست، به اسمون خاكستری نگاه میكنم و هوای تمیزش را میبلعم،همزمان سعی میكنم لبخندی بر دل غمگین خودم بنشانم، اخه چندروزی بود نگاهم به زندگی محقرم گره خورده بود، چندروزی بود نگرانیها بابت فراهم كردن هزینه های سال دیگه مغزم را پر كرده بود، كشتی با اسكورت دوتا یدك كش كاملا دورشده و بجاش كشتی دیگری ازخلیج بسمت اقیانوس رهسپاره ، غمهام رابدستش میسپارم تاباخودش به اون دوردورها ببره، همزمان تواسمون دنبال مرغ دریایی میگردم تاببینم خبرخوشی برای من دارد؟!
پ.ن.1 نزدیکی این خونه به اب و دریا واقعا محشر بود اما ترجیح میدیم حالا که قراره تبدیل ریال به دلار داشته باشیم. سال دیگه یک اتاق اجاره کنیم وکمی صرفه جویی کنیم.پس تا کمتراز دوماه دیگه منظره عالی خونه و نزدیکیش به اقیانوس را به همسایه بالایی و حشرات جورواجورش میبخشیم و از این خونه خداحافظی میکنیم تا مرداد که محل و خونه دیگه ای پیدا کنیم. ناگفته نماند اتاق پیدا کردن صد مرتبه از خونه پیدا کردن و قرارداد بستن راحتتره. امیدواریم.
پ.ن 2 فردا و پس فردا دوتا برنامه توپ داریم. فردا که قراره بریم جشنواره جنگ بالشها(من فقط تا حالا تو تلویزیون این مراسم را دیده ام و کلی براش ذوق دارم. پس فردا هم با یک گروه بزرگ از ایرانیهای اینجا مراسم سیزده بدر . البته به پای ایران که نمیرسه اما فکر کنم بد هم نباشه:) من دیگه از خواب دارم بیهوش میشم. شب بخیر بچه ها
نوشته شده در : شنبه 15 فروردین 1394 توسط : اسمان پندار. .