تکرارداستان سفر
دوهفته به اخر سال مونده وما تصمیم داریم برای ایام عید یک مسافرت خوب بریم.نصفه نیمه دلهامون امیدواردرست شدن کارهامون هست.کارهایی را که باید قبل عید انجام میدادیم را انجام داده ایم اصلاهمین دوروز پیش بود به راستین میگفتم امسال بعد از سالها قراره عید خوبی داشته باشیم.منتظریک عید متفاوت بودیم تا اینکه.........خوب از اینجای داستان دیگه از شخصیت مثبت خبری نیست و قراره نقش منفی داستان را بازی کنم......ویزای برادرم اومدو من بجای اینکه خوشحال باشم ناراحتم.نمیتونم اسم این حس را حسادت بگذارم چون مشوق اصلی رفتنشون خودم بودم.بیشتر فکر کنم رفتن اونها مهر تائیدی به شکست من و سالهای از دست رفته و امید سوختمون باشه.رفتن اونها نشان ناتوانی ماست.شاید کسی مستقیما به زبان نیاورد اما عملا مضحکه میشویم.دی ماه سال 85 بود که بعد از عقدمون بلافاصله برای فدرال کا*نادا فایل نامبر باز کردیم.اولین اشتباهمون این بود که در مورد کبک و استرالیا تحقیق نکردیم.شاید بخاطر اینکه اون موقع زبان من کاملا ضعیف بود وقانون اونموقع فدرال برای باز کردن فایل نامبرایلتس نمیخواست.ترس از زبان باعث شد که من اینطور استدلال کنم پروسه را شروع کنیم و درزمان انتظار من بروم سراغ زبان.دومین اشتباهمون این بود که از همون موقع تو بوق و کرنا از رفتن و محسنات مهاجرت گفتیم .از سال بعد بود که دوست و اشنا پیگیر رفتن ما شدن و ما با خنده میگفتیم بزودی.یواش یواش دوستان هم به فکر رفتن افتادن،واینبار اونها با خنده میپرسیدن پس کی میرید.عید 90 بود که برادرم برای کبک اقدام کرد.اونموقع کبک مدرک زبان نمیخواست اذرماه همون سال رفتن مصاحبه و با زبان دست و پاشکسته مصاحبه را قبول شدن.وعید 91 بود که خبر رسید فدرال تموم پرونده های زمان ما را که در حدود 300000 پرونده میشد بدلیل کثرت و زمانبرشدن پروسه کنسل کرده.دنیا روسرم خراب شد تا دوماه خون گریه میکردم.اونقدر ناراحت و ناامید بودم که نمیتونستم با منطقم فکر کنم وسومین اشتباه را کردیم.به شرکت کنپارس مراجعه کردیم.قانون فدرال اون سال دارو*ساز میخواست .نمره ایلتس لازم را نداشتم.شرکت هم بجای فدرال ،کبک را از راه غلط مدرک فنی حرفه ای پیشنهاد داد.راستین خیلی سعی کرد من را منصرف کنه.عقلم کار نمیکرد و فکر میکردم چون کنپارس شرکت خیلی معروفیه باید به مشاوره اش عمل کنیم.توصیه راستین را نخواستم بشنوم.راستین هم بخاطر روحیه ناامید و قلب شکسته من کوتاه اومد. همون جلسه قرارداد را بستیم .اشتباه محض بود یکسال وقتمون و پولمون را صرف خواندن زبان فرانسه کردیم غیر از پول قرارداد شرکت که به دلار بود.میدونم این داستان را بارها شنیدید اما مثل یک داغدار این داستان تو ذهن من محکوم هست به تکرار.امسال عیدبود که پرونده کبک را فرستادیم وخرداد همین امسال هم پرونده برگشت خورد.دلشکسته تر و خسته تراز این بودیم که بخواهیم درگیر شکایت از کنپارس بشیم ..........و بقیه داستان زندگیم را هم خودتون بهتر میدونید.حالا که ویزای برادرم اومده انگارداغ من دوباره تازه شده.نه من شاد نیستم و علتش حسادت نیست.علتش یاداوری تموم ناکامیهای من هست.میدونم این یکی دوماه که برادرم سرگرم مقدمات رفتنش هست .وتموم روزهایی که وسایلش را میفروشد و با هیجان و شادمانی چمدان میبندد.بلیط میخرد و جشن خداحافظی میگیرد من ناراحت خواهم بود.نه به خاطر حسادت و نه به خاطر اینکه پارسال همین برادرم درحقم بزرگترین دشمنی و نامردی را کرد .نه ..........روزهای تلخی خواهم داشت.روزهایی که باید در جشن و شادی برادرم شرکت کنم درحالی که قلبا ناراحتم.قلبا از درون شکسته ام اما باید لبخند بزنم .گفتن دردم به خانوادم بیفایده هست چون مورد سرزنش و شماتتشون قرار میگیرم.همدردی جز راستین و این وب ندارم. دوری از برادرزاده خوش اخلاق و خندان سه ساله ام ،از برادروزن برادر همیشه شادوخوشحالم وغم نامیدی خودم............دلم داغونه