امروز:

هنوز

» نوع مطلب : روزهای رویایی پیش از رفتن ،

محکم وقوی ایستاده بودم.تموم مدت.حتی موقع خداحافظی.حتی موقعی که از فروذگاه داشتیم برمیگشتیم..همسرم یکلحظه از اشتباهمون برای انتخاب فدرال سال 85 گفت.بهش گفتم باید دست از سرزنش خودمون برداریم.تا کی خودمون راشکنجه کنیم.بایدگذشته را رها کنیم و جلو بریم.کاملا قوی.کاملا مطمئن.

تمام این چندروزاروم و بیتفاوت بودم.برنامه هامون تقریبا مثل همه وقتهایی بود که خانوادم می اومدند دیدنم.حتی دیشب مثل همیشه رفتیم پارک.کلی هم بازی کردیم و خوش گذشت.رستوران.وشب هم مثل همه شبهای دیگه شب بخیر گفتیم و خوابیدیم.تنها تفاوت صبح بود که زودتر بیدارشدیم.انگارقرار بود همگی بریم مسافرت.کارهامون را کردیم و رفتیم فرودگاه.وسایل را تحویل دادندو شاد و خوشحال از خانواده ها که برای بدرقه رفته بودند در میان گریه های مادرو خواهرم خداحافظی کردند و رفتند.

روی تخت که دراز کشیدم موج احساس سرک کشید تو قلبم.نمیخواستم .دوست داشتم فکر کنم تا سه ماه دیگه من هم میرم و جای هیچ حس بدی نیست.اما اومد.با تموم قوا.واقعیت با همه تلخیش به فکرم هجوم اورد........من ایرانم.واین منم که نه ویزا دارم و نه بلیط پرواز.هنوز هیچ اتفاق خاصی نیافتاده و این برادرم هست که الان توی فرودگاه لندن منتظر پروازش برای مونتراله.مسخره است .سالها تلاش و برنامه ریزی و هنوز هیچ قدمی جلو نرفتیم.اره .فکر میکردم تموم این فکرهای تلخ با پرواز برادرم تموم میشه و من حقیقت را پذیرا میشم.ودرمقابل سرنوشت وواقعیت کوتاه میام.اما انگار تازه شروع شده.انگار قراره هرساعت و هرلحظه این فکر تو سرم پربزنه که این حق من بود نه حق برادرم.نوبت من بود که بپرم.حق من این نیست.نه نباید اینطور میشد.

ومن هنوز ایرانم.هنور توی همین خونه تهرانم.هنور قراره فردا مثل همه روزهای قبل سرکار برم.هنوز


نوشته شده در : یکشنبه 14 اردیبهشت 1393  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

نظرات پس از تایید نشان داده خواهند شد.
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Website Traffic | Buy Targeted Website Traffic