حال و روز اینروزهای من
سلام به دوستهای خوب خودم.صبح داغ همگی بخیر.چطور مطورید؟اوضاع احوال خوبه؟ جونم براتون بگه که اوضاع و احوال من هم خوبه.درواقع تو این گرمای تابستون ومحل کار گرم، رفتم خواب زمستونی .یعنی انگار نه انگار من باید اخر مرداد برم.و هزارتا کاردارم.ناگفته نمونه که دلیلش هم نیومدن ویزای منه.راستش اگه تا نیمه مرداد نیاد یعنی حداکثر سه هفته دیگه باید تبت نام دانشگاه را عقب بیاندازم یا به اصطلاح دیفرکنم وبرای ترم بهمن برم. حاضر شدن ویزای همسر و خبری از ویزای من نشدن یکم عجیب وغیر معموله اما تو فرومها یک سرکی کشیدم و دیدم قبلا هم پیش اومده.فقط مساله زمانه.یعنی اینکه وضع من به عنوان یک ادم متاهل با یک دختریا پسر مجرد خیلی فرق داره.یک ادم مجرد به محض اومدن ویزا لباسهاش را میریزه تو چمدون و کمی جمع وجور و بزن برووو.اما ما باید وسایل خونه را بفروشیم .خونه را رهن بدیم و یک خونه با کلی وسایل زندگی را جمع و جور کنیم و بریزیم تو چمدون و عملا انجام اینکارها وقتی تکلیفت نامشخصه منطقی نیست.گیریم تا سه هفته دیگه هم خبری از ویزا نشد و ما چندماه دیگه هم قرار باشه بمونیم بعد بدون وسایل و خونه رهن رفته چیکار کنیم.خلاصه اگه اوضاع به همین منوال پیش بره بدجور میریم لای منگنه اما همونطور که گفتم فعلا من که تو خواب زمستونی تشریف دارم و عین خیالم نیست.
از طرفی مساله کار من هم برا خودش قوز بالا قوزه.راستین خیلی راحت تو محل کارش گفته یا تادوهفته دیگه میادسرکار یا چهار ماه.وچون بهش احتیاج دارن با شرایطش هم موافقت کردن.اما من از لحاظ قانونی وعرفی باید یکماه قبل از ترک کار حتما خبر بدهم که برام جایگزین پیدا کنن.و این یعنی باید تو همین یکهفته ده روز خبر بدهم و از اونجا که مردک خیلی وقته منتظره من از اینجا برم اگه ویزام هم نیاد بایددد برم.شاید هم بد نباشه.چون من خیلی وقته دلم میخواد از اینجا میرفتم .اما بهرحال تغییرمحل کار یکذره دردسرهای خودش را داره.درهرصورت از اونجا که احتمال ویزا اومدن در عرض سه هفته خیلی بیشتر از نیومدنشه.پس من بیشتر باید انتظار شرایط هزارتا کار اماده کردن در عرض چند روز را داشته باشم تا دومی واحتمالا الان باید توسرم بزنم که من دارم لبخند میزنم
راستی کدوم شما قضیه خرید دارو*خانه که پارسال برام اتفاق افتاد را یادتونه.توضیح این که دقیقا روز قبل از بستن قرارداد یک نامه از شهرداری اومد که باعث شد ما قرارداد را کنسل کنیم و بعد فهمیدیم از روزگار بد رو دستی خوردیم .حالا باز همین اتفاق افتاده اما نه به اون شدت.شاید هم تقصیر ماهست که از بدشانسیهامون درس عبرت نمیگیریم اما اخه واقعا اگه شما جای ما بودید چه میکردید.خوب بگذارید براتون داستانش را بگم.یادتون میاد ما مدتها خونمون را برای فروش گذوشته بودیم.بهرحال تا بازار مسکن بعد از عید داغ نشد خبری از مشتری نبود.بعد هم همکارراستین خواهان خونه شد.اما چندروز به وقت قرارداد صحبت جدی از ساخت خونه بین همسایه ها پیش اومد.اونقدر جدی که سازنده پیداشد و از واحدها هم امضا گرفتن.ما هم از فروش منصرف شدیم وحساب کردم دو سهم خونه رابه پدرم میفروشیم و بهر حال دوسه سال دیگه چهار سهم خونه نوساز داریم و با تفاوت قیمت خونه نوساز و کلنگی خرج یکسالمون در میاد وخیلی بهتره. بنده خدا همکار راستین تا بعد از مصاحبه هم صبرکرد و اخرش رفت خونه دیگه ای خرید و درست روز بعدی که خونه خرید خبر رسید که ساخت ساختمان هم بدلیل مخالفت یکی دوواحد کاملا منتفی شده .حالا میتونید قیافه ما را تصور کنید.من که جرات ندارم به پدرم بگم سودی از سرمایه گذاریش نخواهد برد.قبلا گفتم که مسایل مادی تو خانواده من بشدت پررنگ و پراهمیت هست وحتی برادرم سرهمین مسایل مادی نامردی بزرگی در حق من کرد و الان هم اگه از این قضیه بو ببره بخصوص که سودی برای پدر من نخواهد داشت احتمالا میگه اسمان با پول پدر مهاجرت کرده و از این حرفها.راستش پشیمونم که چرا نظر راستین را قبول نکردم و غرورم را فدای تفاوت سود خانه نوساز و کلنگی کردم.شاید هم هرکس دیگه ای بود همین طور تصمیم میگرفت .نمیدونم بگم ای کاش خانواده من طور دیگه ای فکر میکردن یا بهتره واقعیت را قبول کنم و بگم ای کاش من متفاوت از اونها فکر میکردم یا شاید هم درست عمل کردم و فقط بدشانسی اوردم .بهرحال چاره ای نیست و حتی اگه الان تصمیم به فروش خونه بگیریم دیگه خبری از مشتری نیست...........
