امروز:

پادرهوا

» نوع مطلب : روزانه هایم ،روزهای رویایی پیش از رفتن ،

راستش حرف بیشتری از پست پیش ندارم.اما نمیخوام هم بگم روزهای سختی را میگذرونم.درواقع بسیار زیاد قدردان اینروزها هستم.مسیر طولانی را برای رسیدن به اینروزها طی کردم.مسیری که شما شاهد یکسالش بودید.پس پادرهوا خوشحالم.البته اگه خبری از ویزای راستین نبود احتمالا الان بشدت ترسیده بودم ونگران بودم اما ویزای اون یکجور دلگرمی خوبی برای امدن ویزای من هست.

نمیدونم چی بگم.دوهفته تا اخر مرداد بیشتر نمونده ومن روزهای اخر کارم را تو این دا*روخانه میگذرونم.هرچند ترک اینجا خودخواسته هست امابهرحال جداشدن از محیط قدیمی و شروع در جای دیگه سخته.حتی نمیدونم کجا مشغول کار بشم.دا*روخانه یا شرکتهای دارویی بعنوان ویزیتور؟.شاید اگه موندگار بودم رگولاتوری شرکتهای واردات دارویی میتونست گزینه خوبی باشه امابرای برنامه کوتاه مدت فکرکنم همین دا*روخانه یا ویزیتوری مناسبتر باشه.هرچند ویزیتوری بین داروسازها محبوب نیست وشغل سطح پایینی حساب میشه اما ساعت کاریش دست خودمونه.از طرفی خبری ازدانشگاه و اعلام مجوز نیست و من همچنان تو نوبت تاسیس دا*روخانه هستم.(یکی دیگه از اشتباههای من).که الان هم چاره ای جر ادامه مسیر ندارم.(لعنتی)خیلی خوب برگردیم سر گزینه های الانم .شاید هم یکماهی برم قائم مقام دارو*خانه شهرستان کار کنم.اما مطمئن نیستم. حرف و نقل فامیل یابهتره بگم خاله های بامحبت عزیز خارج از عادت و تحمل من هست.البته بدم نمیاد یکمدت کوتاه در کنار پدرومادرم باشم.شیرینی در کنار تلخی.اصلا از کجا معلوم بتونم در عرض این دوهفته کار پیدا کنم!

ازطرفی کلیرشدن بچه های منتظر تو این یکهفته سرعت خیلی خیلی بیشتری گرفته.روزی نیست که چند نفر کلیر نشن.یک احتمال قوی هم هست که تو همین یکهفته ما هم کلیر بشیم.اماده شدن تو این فرصت کم..........احتمالا اونوقت باید لیت ارایوال بگیریم که من اصلا نمیخوام.میدونم تو روزهای اول دانشگاه قرار نیست اتفاق خاصی بیافتداما بموقع همراه با بقیه بچه ها سر جلسه معارفه و شروع کلاسها رفتن یک اعتمادبه نفس خوبی میده که وقتی چند جلسه دیرتر بری خبری ازش نیست و بجاش حس غریبگی میکنی و با شخصیت من احتمالا تا اخرترم باقی میمونه.شاید هم برخلاف خواستمون من زودتر برم و راستین بمونه تا کارها را تموم کنه و بعدا بیاد.البته ترجیح میدیم بزرگترین تجربه زندگیمون مشترک باشه.

پسرعموم از المان اومده و فردا مهمون منه.چهارشنبه بردمش کاخ سعداباد و شب هم دربند.فعلا شماله و فردا بازهم قراره مرخصی بگیرم و ببرمش تهران گردی.اما نمیدونم کجا.پیشنهادتون چیه؟

خلاصه من هستم و این فکرها و اینروزها


نوشته شده در : شنبه 18 مرداد 1393  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

شلاله
شنبه 18 مرداد 1393 12:07
آسمان عزیزم فک میکنم دیگه شمارش معکوس شروع شده برای رسیدن به اون رویاو سرزمین موعودی که برای رفتنش سالها تلاش کردی و صبوری به خرج دادی ..چقد خوبه که پر انرزی مثبتی ..به نظر من مهم اومدن ویزاس اینکه چند روز دیرتر بری جز تفرعاته نباید خودتو زیاد به خاطرش اذیت کنی
پاسخ اسمان پندار : راست میگی شلاله جان،شمارش معكوس شروع شده،باوركردنش سخته بعدازاینهمه سال اینقدربه ارزومون نزدیك شده باشیم،یكجورحس خوب همراه با اضطراب ونگرانی بخاطرناشناخته ها،البته هنوزحسه كامل نشده ،بقول راستین تا مهرویزا توپاسپورت نخورده سعی میكنیم هیچی را صددرصدحساب نكنیم.
وبازهم راست میگی اصل اومدن ویزا هست وگرنه زمان رفتن فرع قضیه هست،مرسی این فكرخیلی كمك میكنه كه با نگرانیهام كناربیام.
نظرات پس از تایید نشان داده خواهند شد.
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Website Traffic | Buy Targeted Website Traffic