فردا شب پرواز داریم. از روزی که برگشتیم تا امروز یک برنامه فوق فشرده داشتم. کلاسهای مختلف کامپیوتری و ورزش. هر صبح حدود 8 از خونه میزدم بیرون و 8 شب برمیگشتم. اونقدر تا روز اخر کار داشتم که حتی نشد حضوری از مادربزرگم خداحافظی کنم. الان هم که تهرانم. امروز صبح چمدونها را کامل بستیم و فردا هم باقیمونده کارها و بعد پرواز. از کلاسهای کامپیوتریم خیلی راضی بودم. غیر اینکه icdl ها را گذروندم یک دوره کوتاه اس پی اس اس هم رفتم. تو این مدت اسپینینگ کار کردم و غیر از اون تا حدی شنا را هم یاد گرفتم. تو بچگی اموزش شنا رفته بودم اما چون نفس گیری را خوب یاد نگرفته بودم عملا غیر از شناوری نمی تونستم شنا کنم که اینبار تقریبا یاد گرفتم. البته نشد کلاسم کامل بشه و سه جلسه ای از اموزشم موند اما امیدوارم با تمرین بتونم اون را جبران کنم. این وسط راستین اصرار داشت تنیس را هم اموزش ببینم تا بعدا هم پایه اون تو بازی بشم سه جلسه هم تنیس رفتم که مربیم از استعدادم تو این بازی خیلی تعریف میکرد. اصلا باور نمیکرد قبلا اموزش ندیدم و مرتب میگفت اگه ایران بودی بعد از فلان جلسه میفرستادمت برای مسابقات و اصرار داشت ولش نکنم و حتما ادامه بدم. جلسات لیزرم را هم کامل کردم. دیروز هم بوتاکس زدم و خلاصه اماده سفرم. اماده که چه عرض کنم. راستش اصلا بهش فکر نمیکنم. اینبار خیلی رفتن برام سخته و برای راستین شکنجه. میدونید دوستان. بنظرم ادمها بسته به شرایطشون نظرهای مختلفی راجع به مهاجرت دارند. من و خانواده برادرم همزمان رفتیم. زن برادرم بعد از هربار اومدن به ایران و مقایسه ایران با کانادا کلی از اینکه کانادا زندگی میکنه ابراز خوشحالی میکنه. برادرم تقریبا راضی هست. و از این طرف من تقریبا ناراضی و راستین پشیمون. اگه ایران بودیم میتونستیم زندگی بهتری داشته باشیم. مفت فرصت داروخانه را از دست نمیدادیم و تا حدی از رفاه و ارامش لذت میبردیم و فقط با وعده و امید و ارزوی زندگی بهتر در امریکا جلو نمیرفتیم. کاری که الان میکنیم فقط امید داشتن به رسیدن به این ارامش در اینده هست چیزی که ما اینجا ازش گذشتیم و همین اذیتمون میکنه. از طرفی پدر راستین کاملا کهنسال و مریضه و هیچ لذتی و دوستی فرصت بودن با پدر و مادر را برای راستین پر نمیکنه. بهرحال چاره ای نیست و ما باید راهی که انتخاب کردیم را ادامه بدیم و خسارتهامون را جبران کنیم. خلاصه اینطور بگم با وجودی که دوباره راهی سفریم اما به اونطرف، ترم جدید ،چالشها،خستگیها و استرسها،وضعیت کاری راستین و اینده نامعلومون در امریکا فکر نمیکنیم. اماده سفری طولانی میشیم اما فقط به چندساعت پیش رو فکر میکنم و بقیه مسایل را به فردا و فرداها موکول میکنیم.
برای ما و موفقیتمون دعا کنید.
روزتون شاد
نوشته شده در : جمعه 22 مرداد 1395 توسط : اسمان پندار. .
آجر آجر دلتون پر از دلخوشی بشه آدمای خوشقلب مثل خودتون سر راهتون قرار بگیره جان دلم
آسمان جان الان با خوندن پستت به ذهنم رسید اگر یک کارگردان خوب وبلاگت رو بخونه یه فیلم خوب از واقعیت زندگی آدمها و تردیدها و امیدها و.... میتونه بسازه. ایکاش این اتفاق میافتاد.