امروز:

شانس مزخرف

» نوع مطلب : روزهای دور همی (سفرهامون به ایران) ،اینده از ان من ،کاروبار ،

باز هم کار بجایی رسید که غیر از تلاش کارها به شرایط گره خورده  وباز دوباره بدشانسی های من شروع شد. یعنی هر موقع میخوام مثل یک ادم منطقی و متمدن فکر کنم چیزی بنام شانس وجود نداره و همه چیز تصادفی هست و گاهی بد گاهی خوب شرایط پیش میاد انقدر یک کار ساده پیچ میخوره و از در و دیوار برام بد میاد تا کمر خم میشم و یک تعظیم بلند بالا به شانس لعنتی خودم میکنم. کاری که فکر میکردم خیلی راحت یکماهه شرش کنده بشه به بن بست خورده. اصلا مسئول مربوطه تو بهمن میگفت چندتا مشتری سراغ داره و دوسه روزه قرارداد را میبندیم و بعد هم کمیسیون اسفند و والسلام. حالا وسط فروردین هست و خریدار نیست که نیست. نه اینکه فکر کنید ما قیمت بالا میدیم. نه حاضریم بهر قیمتی بدیم ولی کاری که خیلی وقت پیش باید تموم میشد الان اصلا نمیخواد شروع بشه. یعنی وحشت کردم که این وسط چیکار باید بکنیم. ظاهرا نه پلن 1 و نه پلن 2 پیش رفت و از حالا باید بشینیم ببینیم چیکار کنیم. عجب دستی دستی مصیبتی شد. اقای شانس بابا من بهت ایمان پیدا کردم. جون هرکی دوست داری از خرشیطون پیاده شو و کمی بگذار کارها نرمال پیش بره.(وای افتادم به چرت و پرت گفتن) باور میکنید چندوقته از شدت استرس دارو میخورم و دست چپم هم گهگاه درد میگیره. همین مونده این وسط سکته هم بزنم. نه این الکی بود هیچ اتفاقی برام نمی افته فقط این وسط داره پدرم درمیاد. لعنت به این شانس. این مطلب را مینویسم که چندوقت بعد که خودم را سرزنش میکردم که چرا بدترین تصمیم ممکن را گرفتم بدونم که من این وسط تصمیم گیرنده نبودم. خودم هم میدونم هرراهی غیر از فروش یعنی مصیبت عظمی. اما هیچ چاره ای برام نمونده و مجبور شدم. وااای جدی چیکار کنم


نوشته شده در : یکشنبه 15 فروردین 1395  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

فندقی
سه شنبه 17 فروردین 1395 22:22
اسمونی جون خوب شناختی منو . امتحان زبان که 450 شدم مشروط امتحان جامع رواجازه دادن بدم از جامع با نمره 18 قبول شدم اما باید تا دفاعم نمره زبان 500 بیارم تا اجازه دفاع بدن. ممه چی تو زندگیم ارومه صبح ها میرم مدرسه تدریس می کنم عصرها هم میرم دانشگاه تدریس می کنم. پرپوازلمو هم نوشتم مونده پاین نامه ام . این وسط یه کم نامزدم غر میزنه که براش وقت نمی زارم ازین بابت یه کم اذیت میشم ... این نیز بگذرد . درس مثل کنه چسبیده بهم ول نمی کنه خخخخخ
پاسخ اسمان پندار : به به به مباركه امتحان جامع باشه، چه خوب كه انقدر مشغولی، هم كار تو مدرسه و هم كار تو دانشگاه:) فندقی جون اگه بتوتی برای زبانت معلم خصوصی بگیری خیلی بهت كمك میكنه ،از دوره نامزدی هم غافل نشو كه شیرینی خودش را داره، بد نیست كمی بیشتر خوش بگذرونی:)
کامشین
سه شنبه 17 فروردین 1395 04:18
آسمونی جان
من آدم خیلی معتقدی نیستم اما می دونم شکر کردن طبق هر اعتقادی (حتی بی اعتقادی) امری است که به کار در پیش رو برکت می بخشه. بگذار حساب کنیم که کمک می کنه از بخت بد هم دور باشی.
این بعنی همیشه وجه مثبت کاری را که در پیش داری در نظر بگیر و به یاری هر کسی که بهش معتقدی امیدوار باش.
پاسخ اسمان پندار : كامشین عزیزم، بقول خودت ته همه بی اعتقادیهای ایرانیها، اعتقادخفته، شاید اگه یك بی اعتقادكامل بودم اونقدربه شانس و این چیزهای ماورایی فكر نمیكردم، شاید هم لازمه همونقدركه به شانس و عوامل منفی فكرمیكنم به شكرگزاری و بركت و نیروهای مثبت هم اعتقادپیدا كنم، میدونی كامشین جان اما ته ته اش سخته وقتی با منطق وفكرامروزم كاری را بررسی میكنم و بهترین را انتخاب میكنم و پیش نمیره مثبت باشم، قدرت زیادی میخواد، كم میارم، اما سعی میكنم به توصیه ات عمل كنم وشكرگزارباشم
؟؟؟؟؟؟؟؟؟
دوشنبه 16 فروردین 1395 23:44
سلام-خوبی آسمونی؟ من خیلی وقته نیومدم اینجا... چه خبر؟ باز تو هم مثل من از شانس می نالی؟منم دارم از استخدام هیات علمی می نالم؟ نمی دونم کی قراراه تز درس تموم بشم و مثال بقیه ادما استخدام بشم..
اما امسال تصمیم گرفتم عروسی کنم و بچه داری هم از اولویت بعدیم بشه تصمیم گرفتم تک بعدی نباشم
منو شناختی؟؟؟ اسمم ننوشتم ببینم دوستان قدیمی رو می شناسی یا نه؟ یه راهنمایی همون دانشجوی دکتری هستم
که همیشه درس دارم
پاسخ اسمان پندار : معلومه كه شناختم، فندق جون هستی، اخ اخ فندقی جون هنوز درست تموم نشده؟ اگه درست یادم مونده باشه قرار بود قبل عید امتحان جامع بدی و یك امتحان زبان دیگه هم بود كه اذیتت میكرد، درست میگم؟؟؟ چطوری پیش رفت؟ میدونی دوست جونم این خیلی خوبه كه میخواهی تك بعدی نباشی، من هم همینطور، تصمیم گرفتم كه دیگه عین چوب خشك به یك خواسته نچسبم و منعطف وقتی شرایط جلو نمیره من نقشه ام را عوض كنم، الان هم دارم سر همین قضیه كاراین درس زندگی را پس میدم، امیدوارم امسال سال عروسی و اتفاقهای شیرین برات باشه، خبری بود حتما بهم بگو
زری
دوشنبه 16 فروردین 1395 23:09
شایداگر الان داروخانه را راه بندازی، بعدا بشه با قیمت بهتری بفروشی؟ امیدوارم خیریت و حکمتی در این گره خودن ها باشه و بهترین نتیجه را بگیری
پاسخ اسمان پندار : زری عزیزم اگه بخوام داروخانه را راه بیاندازم باید خودم باشم یا حداقل سالی ٣-٤ باربیام ایران كه امكانش را ندارم، اگه پلن اول میشد خیلی خوب بود اما نشد.راستش دلم نمیخواست این راه اخررا برم، نمیشه اینجا توضیح داد تازه همین هم معلوم نیست بشه،و اگه نشه ..... بهرحال بقول تو امیدوارم حكمتی تو این گره خوردن بوده باشه، مرسی دوست عزیزم كه همیشه دنبال راهكاربرای منی.
رها زندگی من
دوشنبه 16 فروردین 1395 19:29
اینكه بخوام بگم خیلی واست دلواپسم اسمان كاملا مشخصه...اسمان جونم تو كه اینارو بهتر از من میدونی با حرص خوردن چیزی درست نمیشه عزیزم.خواهرم مثل همیشه صبر كن و جلو برو .امیدوارم درست شه همه چیز...
پاسخ اسمان پندار : رهای گلم چقدر خوبه كه دوستهایی مثل شما دارم، راستش بخودم قول دادم تو بازیهای روزگار چوب خشك نباشم و وقتی چیزی نمیشه روشم را عوضم كنم، الان اخرین راه كه راه خوبی نیست و فقط تنها راه مونده هست را در پیش گرفتم، تا اخر هفته معلوم میشه شدنی هست یا نه. فعلا تا پنجشنبه باید صبر كنم، اصلا راه جالبی نیست اما روزگار بد دست و پام را بسته، مررررسی رهاجون
نظرات پس از تایید نشان داده خواهند شد.
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Website Traffic | Buy Targeted Website Traffic