این ترم باید برنامه فشرده ای داشته باشم و حسابی تو ازمایشگاه کار کنم و درس بخونم. حالا بجاش چی کار میکنم. اکثرا ول میگردم و هیچ کاری نمیکنم و یک برنامه سبک را دنبال میکنم. یک روز بیشتر یکروز کمتر. خاک وچوک. بعدا سزاش را میبینم:( امروز هم که از صبح تا حالا نشستم پای تلگرام و پیغامهای یلدایی و کانال من و تو و برنامه ویژه یلدا. بشدت دلم خانواده میخواد. عکسهای خونه مادربزرگی که امسال برای اولین بار کرسی گذاشتند و سفره شب یلدا را روش چیده بودند دیوونه ام کرد. با اینکه دیشب با بچه های دانشگاه بیرون بودیم و تا دیر وقت توی یک مرکز بازی مشغول بودیم اما اصلا هیچ اثری برای کم کردن این دلتنگی نداره. حالا شاید دوستهام را برای یک دور همی جمع کنم خونه امون. از طرفی قراره ایرانیها توی یک رستوران ایرانی جمع بشن. شاید هم پاشم برم این رستوران. اما جدی ادم باورش نمیشه وقتی از خانواده و فضاو محیط ایرانی دوره دلش یکهوو پر میکشه و تنگ میشه و دیگه به هیچ طریقی اروم نمیشه. یلداتون مبارک دوستان و از حضور خونه و خانواده بجای من حسابی لذت ببرید
نوشته شده در : سه شنبه 30 آذر 1395 توسط : اسمان پندار. .
امروز یکی از روزهای مهم زندگیم بود. گرچه کار خاصی نکردم اما از روزم واقعا لذت بردم و قدرش را دونستم. امروز دهمین سالگرد عقدمون بود. شاید چون من و همسر بعد از عقد رسما زندگی مشترکمون را شروع کردیم برای همین این تاریخ برام مهم باشه ما تازه سه سال بعدش جشن عروسی و خرید جهیزیه یا بهتره بگم وسایل زندگی را داشتیم. خوب قرار نیست از قدیم بگم قراره از امروز بگم. صبح رفتیم تنیس. سبک و راحت با دوتا راکت رفتیم زمین تنیس کنار خونه و تو هوای پاییزی بازی کردیم و از طبیعت لذت بردیم . برگشتیم خونه و هدیه رد و بدل کردیم. من غیر از هدیه خوبش از سلیقه و توجه اش تو کادو کردن هم لذت بردم.خوشحالم که همسری به نیازها و علایقم توجه کامل داره. بعد هر کدوم رفتیم دنبال کار و بار خودمون. من دانشگاه رفتم و تو جلسه دیفندیا دفاع یکی از بچه ها شرکت کردم. عصر هم ژورنال کلاب بود و یکی از دوستهام یک پرزنتیش خوب داشت. وسط این دوبرنامه با دوستهام رفتیم ناهار و مطابق معمول کلی گفتیم و خندیدیم. بعد هم خونه و خوردن یک کیک کوچیک با همسر و بعد درس و الان هم با پلکهای نیمه بسته مشغول نوشتن یک پست برای شما. کلا جدیدا خیلی از زندگی لذت میبرم. چیزهای کوچیک میتونه خوشحالم کنه و میتونم لذتش را ببینم و حس کنم. اون ارامش و شادی که یکروزی بدنبالش تا این سر دنیا اومدم را یواش یواش دارم لمس میکنم. هرچند خیلی خیلی پرهزینه بود. هرچند راههای ساده تر و کم هزینه تر هم برای اومدن بود اما بصورت کلی از انتخابم خوشحالم. نه چون شکل زندگیم خیلی بهتر شده باشه. نه. من الان نصف رفاه زندگی مشترک دوران عقد را هم ندارم. از این جهت میگم که کیفیت زندگیم بهتر شده. درکل درکنار تموم سختیها و استرسها و تو سرزدنها برای امتحانها و کار پیدا کردن،شادترم. ارره ده سال از اون زمان گذشته. روزی که هیجان و اشتیاق همسر باعث خنده من میشد. اون موقع تموم هدیه نامزدی کوچیکمون را دادیم و فایل مهاجرت به کانادا را باز کردیم. حالا بعد ده سال اینجاییم. امریکا. توی یک اتاق فسقلی اما با قلبهایی گرم و امیدوار به اینده. برای رسیدن به ارزوی بعدیمان در ده سال بعدی
نوشته شده در : سه شنبه 16 آذر 1395 توسط : اسمان پندار. .
این مطلب رمزدار است، جهت مشاهده باید کلمه رمز این مطلب را وارد کنید.
نوشته شده در : دوشنبه 8 آذر 1395 توسط : اسمان پندار. .
این مطلب رمزدار است، جهت مشاهده باید کلمه رمز این مطلب را وارد کنید.
نوشته شده در : چهارشنبه 3 آذر 1395 توسط : اسمان پندار. .