امروز:

دوست رقیب

» نوع مطلب : ازمایش - تز - مقاله ،روزها در اون سر دنیا(سال سوم) ،زشت وزیبا ،

گفته بودم که از پارسال کلا 4 نفر ایرانی هم رشته تو دانشگاهمون هستیم. یکیشون زودتر از من وارد یک ازمایشگاه دیگه شده بود و از اتفاق تو ازمایشگاهشون هم خیلی بیشتر از بچه های ph-d موفقه. تا 2-3 ماهه دیگه هم مسترش را میگیره و میره. یکی دیگه از بچه ها کمی خل و چل دراومد. داستانش طولانیه و مناسب هم نیست داستانش را اینجا تعریف کنم اما بهرحال رفتارهاش نرمال نیست و یکجورهایی از زندگیهامون خط خورده. میمونه نفر اخر که ایران مدرسه تیزهوشان بوده و مثل من داروسازی خونده بوده. اینجا هم ph-d میخونه و خیلی خیلی بچه باهوش و تیزی هست. از اتفاق بچه خوبی هم هست و چندماهی میشه کاملا دوست صمیمی هم شدیم. خوب از اونجایی که دوست هم هستیم یواش یواش درجریان کار و ازمایشگاه و روند پیشرفت من و پروژه fda  و فرصت خوبش قرار گرفت. و باز هم از اونجایی که وقتش بود که ازمایشگاهش را انتخاب کنه شروع کرد به تحقیق در مورد ازمایشگاهها. من هم تو دوستی کم نذاشتم و همه حسنهای ازمایشگاهمون را گفتم. خلاصه بیست روز پیش رسما وارد ازمایشگاه ما شد. دختر فوق العاده باهوشیه و باز هم من کم نذاشتم و حتی قلق و ریزه کاریهای اخلاق استاد و همکار امریکایی و  ازمایشگاه را هم براش گفتم. درعین حال کمکش هم دارم میکنم که کارها را با تموم جزییاتش یاد بگیره. اولین ازمایشی که حاضر بود ازمایش خوکی هفته پیش بود و خوب تونست خودش را نشون بده . بنظرم در عرض 1-2 تا ازمایش دیگه میتونه نفر سوم ازمایشگاه بشه. اما چیزی که یکم منرا ترسونده ولع و اشتیاقش برای بالا رفتنه. راستش داشتم از این فضای ازمایشگاه با وجود کار سختش لذت میبردم اما الان فکر میکنم رقیب بالقوه ای پیدا کردم که زبان انگلیسی اش کامله و خیلی تواناییهای دیگه هم داره و میتونه براحتی منرا کنار بزنه. واقعا نمیخوام تو وادی بازی رقابت بیافتم. اما اینطور که این دوست عزیز شروع کرده فکر میکنم خیلی زود به این بازی وارد بشم. خوب من مسلما ادم سختی هستم و راحت جایگاهم را تقدیم نمیکنم اما نمیشه حقیقت را هم نبینم و واقعیت اینه که بهتر از منه و درعرض چند ماه میتونه از من جلو بیافته. چون مثلا غیر از فارسی و انگلیسی به دوزبان دیگه هم کامل مسلطه.تازه بغیر از زبانهای دیگه که اشنا هست. پشتکار داره و سخت کوشه. خیلی باهوشه و شاگرد اول کلاسشون هست تو بخش جستجو و ریسرچ حرف نداره و خیلی چیزهای دیگه. نمیدونم شاید از اول نباید همه ویزگیهای خوب ازمایشگاهمون را میگفتم بخصوص که اون علاقمندیش را نشون داده بود. شاید هم کار درستی کردم و اگه بعدها ازم جلو بزنه باید بعنوان یک واقعیت قبول کنم و بعنوان نفرسوم مسیرم را برم. خلاصه وسط استرس پایان نامه و کار سخت و پروژه. وجود یک رقیب مشتاق که دوش بدوش من داره حرکت میکنه حس بدی را به من منتقل کرده. واقعا نمیدونم باید از اول اون را از حضور تو ازمایشگاهمون زده میکردم یا نه. بهرحال کاری هست که شده. خوب یا بد. درست یا غلط. خداکنه پشیمون نشم. خدا کنه وسط اینهمه استرس اینده، نگرانی جدیدی درست نکرده باشم و امیدوارم همونطور که تو دوستی ادم قدردانی بوده تو رودر رویی با فرصتها هم همینطور باشه و نخواد منرا دور بزنه و در رقابت را باز کنه. 


نوشته شده در : چهارشنبه 28 تیر 1396  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

تقسیم وزنه ها

» نوع مطلب : ازمایش - تز - مقاله ،روزها در اون سر دنیا(سال سوم) ،قدم به قدم، روز به روز تا اون بالاها ،اینده از ان من ،

دوسه هفته گذشته حجم ازمایشها کمتر بود. هفته پیش اولین ازمایش روی خوک را داشتیم اما از این هفته کار خیلی فشرده تر میشه. از این هفته ، هر هفته یک ازمایش سه شبانه روزی داریم و گاهی 5 شبانه روزی. از اونجایی که من و همکارم نفرهای اصلی هستیم باید همیشه حضور داشته باشیم اما بقیه قراره توی شیفتهای 8 ساعته باشند. احتمالا یکجورهایی خواب و استراحت درست و حسابی در کار نباشه. یک صندلی تخت خواب شو داریم که بعید میدونم راحت باشه. اتاق استراحت کارکنان هم هست اما در حد یک کاناپه. هرچند میدونم روزهای سختی میشه اما چیزی نیست که نگرانش باشم. بهرحال اینهم یکجور ازمایشه و این دوماه کار خوکی هم میگذره و همه این ازمایشها تبدیل به خاطره میشه. چیزی که نگرانشم اینه که جولای هم از راه رسیده و من باید برای جلسه دفاعم اماده بشم. هنوز پایان نامه کامل نشده و کار داره. باید پاور پوینت اماده کنم و خودم را برای دفاع و پرزنتیشن اماده کنم. خوشبختانه بخاطر تجربه پرزنتی که قبلا داشتم میدونم اگه خودم را خوب اماده کنم میتونم دفاع خوبی داشته باشم اما درکل  استرس دارم و نگرانم. بهرحال من هم ادمیزادم و خسته میشم و برای کارهای بزرگ تنبلیم میاد مثل تراکتور کارکنم. میدونم همه این پروسه هست که باعث میشه ادمها رشد کنند و از لحاظ روحی قویتر بشند. اما واقعا امیدوارم این پروژه قوی سازی یکجا تمومی داشته باشه و بشه کمی نفس کشید. دیروز با یکی از دوستهای ایرانی هم رشته ام که جدیدا و بخاطر وارد شدن تو این پروژه بزرگ وارد ازمایشگاهمون شده حرف میزدم. ده سالی با هم تفاوت سن داریم. میگفت اسمان گاهی فکر میکنم میبینم تو هم خیلی سختی داری میکشی. تو الان باید به اون ارامش و امنیت نهایی رسیده باشی. بهش گفتم میدونم اما جرات فکر کردن بهش ندارم چون همونجا مسخ سختی و مسیری که اومدم و قراره برم بشم و اونوقت زانوم شل میشه و دیگه نمیتونم جلو برم. الان وقت فکر کردن بهش نیست. فعلا فقط باید به جلو و مسیری که در پیش دارم فکر کنم. اونهم خیلی وقته اینجاست و باوجود همه تلاشهاش هنوز نتونسته گرین کارت بگیره. خلاصه میدونم تا 5 سال اینده سه تا چیز را میخوام. گرین کارت. کار و بچه.در کل همه اش یعنی امنیت و رفاه لازم. اما اصلا نمیدونم این مسیر منتهی به این سه هدف کی و چطور پیش میره. مثلا میدونم باید کلی مقاله با سایتیشن بالا داشته باشم بخاطر درگیر شدن تو این پروژه امکانش زیاده اما نمیدونم ایا میتونه منتهی به گرین کارت بشه ؟اصلا جواب میده؟ یانمیدونم این اتفاق دو سال دیگه این موقع میافته یا سال بعدش. کلا نمیدونم شدنی هست یا نه.یا نمیدونم این وسط کی وقت بچه دار شدنه. مسلما ترجیح میدادم وقتی باشه که اون احساس امنیت کامل باشه اما با این مسیر که من دارم میرم جلو ممکنه حالا حالا پیش نیاد و نمیخوام بعدا پشیمون بشم. پیدا کردن کار. اوه. اونهم یک ارزوی بزرگه. تازه لیست ارزوهام برای راستین را هم میتونید به این لیست اضافه کنید. هرکدوم یک وزنه بزرگه. با اینحال یادم میاد از بحرانی که دوسال پیش داشتم توصیه یکی از شما خواننده های خوبم این بود. فقط برم جلو. هدفهای کوتاه مدتم را عملی کنم ، یواش یواش بزرگه هم خودش جور میشه. همینطور که تو این دوسه سال جلو رفتم یکروزی اون ارزوها هم براورده میشه. قدم به قدم. یکی یکی. یکم صبر نوح میخواد اما چاره ای نیست اونرا هم باید بسازم.  بهتره الان در مرحله اول رو دفاعم و فارغ االتحصیلی رسمیم و بعد روی درسهای سختی که امسال درپیش دارم و ازمایشها و مقاله ها تمرکز کنم. یکی یکی و هرکدوم را مرحله به مرحله و قدم به قدم جلو ببرم و نگرانیها را تقسیم کنم. اینطوری خیلی بهتره. 


نوشته شده در : جمعه 16 تیر 1396  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

بانکهای امریکا

» نوع مطلب : پندهای اسمونی اونور ابی ،نگاه اول ،

نظرتون چیه کمی راجع به بانکهای اینجا بنویسم؟ من قبل از اینکه وارد این سرزمین بشم اسم دوتا بانک معروف اینجا ( بانک اف امریکا و چیس) را شنیده بودم. کمی هم راجع به کردیت و شرایط خوش حسابی تحقیق کرده بودم. موقعی که وارد امریکا شدم یکی از اولین نیازهام این بود که حساب باز کنم. چرا؟ چون دانشگاه پول نقد نمیگرفت و از طرفی هر روز با کلی پول نقد توی کیف کوله ام از این خیابون به اون خیابون دنبال پیدا کردن خونه بودم. اون موقع خونه نداشتم و توی خوابگاههای ymca با مبلغ شبی 60-70 دلار میخوابیدم. یک اتاق ساده و کوچیک  با یک تخت و موکت کثیف بدون حمام و دستشویی. تازه یکبار هم که موش تو اتاق دیدم. و بنا به یک قانون مزخرفشون هم هر چند روز یکبار مجبور بودم اتاقم را عوض کنم. اولین بانکی که رفتم بنک اف امریکای نزدیک دانشگاه بود. بانکهای اینجا غیر از همون باجه هایی که هممون با ظاهرش اشنا هستیم غرفه هایی هم داره که گاهی اتاق جدا هست گاهی هم با یک تیغه نصفه از هم جدا میشه. این غرفه ها کارهایی را انجام میدن که زمانبرتر هست و بیشتر از یک واریز و گرفتن پوله. خلاصه خانم یکی از غرفه ها با لبخند اومد جلو. پاسپورت و ای تو انی را دادم دستش و شروع کرد اطلاعات را وارد کامپیوتر کردن. ازم ادرس خواست که فقط ادرس ymca را داشتم. قبول نکرد و ادرس دیگه ای خواست. من هم که هیچ کس را تو نیویورک نمیشناختم و ادرس دیگه ای نداشتم. نمیدونم بخاطر ادرس بود یا پاسپورت ایرانی، قبول نکرد. دومین بانکی که رفتم چیس بود. گفتم من ادرس خونه ندارم مشکلی ندارید. گفت نه. اما پاسپورپ با اسم ایران را که دادم روند حساب باز کردن تبدیل به بازپرسی شد. اسم و مشخصات و ادرس. اسم و نسبت اقوامی که کار دولتی دارند. ادرس دقیق ایران. به کد پستی ایران که رسید و بلند نبودم گفتم قربون دستتون لطف کنید اون پاسپورت را بدید من بعدا خدمت میرسم. یعنی حتی خود سفارت هم همچین اطلاعاتی نمیخواست که این بانک میخواست. حالا دیگه روزها داشت میگذشت و من چه برای خونه گرفتن چه برای دانشگاه و چه برای امنیت واقعا احتیاج به حساب باز کردن داشتم. بانک بعدی سیتی بود. اون هم بخاطر ادرس قبول نکرد. یک بانک دیگه هم رفتم که الان اسمش را یادم نمیاد اون هم قبول نکرد. اینجا بود که واقعا نمیتونستم تشخیص بدم مشکل از ادرس هست یا اینکه چون تنها ای دی من یک پاسپورت ایرانی و یک برگه ای- 20 از دانشگاهه. تا اینکه متوجه شعبه بانک تی دی اون طرف خوابگاه شدم. تا قبل از اون اسمش را نشنیده بودم گفتم این یکی را هم امتحان کنم. و در عرض سه سوت صاحب حساب شدم. بعدها که صاحب ادرس شدیم و یکی دوتا ای دی non driving نیویورک و شهری را هم گرفتیم موفق شدیم توی بنک اف امریکا هم حساب باز کنیم اما در کل توصیه من به دانشجوها اینه که تو این بانک حساب باز نکنند. این بانک بشدت روی حسابهای ایرانی حساسه. عملا هر شش ماه یکبار باید مدارکمون را اپدیت کنیم. یکی دوبار هم حسابهای دوستهامون را بدلایل مختلف موقتا بلاک کردند. خلاصه دردسره. بانک تی دی درسته که راحت حساب باز کرد. اما یکی دوبار که مشکلی برامون پیش اومد گیجی پرسنل و طولانی شدن روند رسیدگی اذیتمون کرد. یکبار هم یک چک از بانک چیس داشتیم که باز با سوال جواب پاس داشت. بگذریم که یکبار هم یک چک همون اوایل از بنک اف امریکا داشتیم و شعبه نزدیک خونه بدون هیچ دلیل موجهی حاضر به نقد کردن نشد و بهونه اورد و مجبور شدیم شعبه دیگه ای بریم که خیلی راحت قبول کرد و نقدش کرد. یعنی شعبه تا شعبه هم اینجا میتونه متفاوت باشه.

و اما هربانک چند نوع حساب داره که سه تای مهمش حساب پس انداز و جاری و حساب کردیت هست که این یکی اخری را تو ایران نداریم. سیوینگ یا حساب پس انداز فقط برای پول گذاشتنه و نمیتونیم باهاش خرجهای روزمره را پرداخت کنیم. میتونیم پول را از این حساب به حسابهای دیگه منتقل کنیم اما نمیشه باهاش پرداخت کرد. من اون اوایل یکبار اشتباهی موقع پرداخت انلاین شهریه دانشگاه از این حساب خواستم پرداخت کنم که نشد و یک بدحسابی هم تو پرونده دانشگاهم حساب شد. حساب چکینگ یا جاری برای پرداختهای روزمره هست. چیزی که در مورد این حسابها جالبه اینه که یک حداقل پول باید توش باشه و اگه یک سنت از این حداقل حساب خرج کنید جریمه میشید. مثلا برای تی دی 100 دلار هست اما اگه اشتباهی از این پول خرج کنید و بشه 99 دلار یک جریمه 35 دلاری میگیرید. در مورد حساب چکینگ بنک اف امریکا این حداقلی یک چیزی نزدیک 1000 و خورده ای هست مگه اینکه هرماه حقوقی بصورت مرتب بحسابون واریز بشه که اوننوقت حداقلی پایینتره. من چون چکینگ یا جاری بنک اف امریکا ندارم. نمیدونم الان اون حداقلی چنده اما احتمالا 100-300 باید باشه. و اما حساب کردیت. خوب برای ما که دانشجو بودیم و حقوق مرتب و بالایی نداریم راه باز کردن این حساب اینه که اول خودمون پولی را برای کردیت اختصاص بدیم. مثلا ما رفتیم بنک اف امریکا و درخواست کردیت 300 دلاری دادیم. حداقل کردیت ممکن. بعد از یکسال وقتی خوش حسابیمون به بانک ثابت شد. 300 دلار را بهمون برگردوند و خودش بهمون کردیت یا اعتبار داد که برای من و راستین بالاتر از مبلغ اولیه هم بود. کردیت یا حساب اعتباری یعنی اینکه با اون کارت خرجهات را پرداخت کنی مثلا 500 دلار. اونوقت اخر ماه اون 500 دلار را به حساب کردیتت بریزی. یکجورهایی حساب براساس اعتماد. کلا بنظر من این اعتماد که تو اکثر کارهای اجتماعی اینجا به چشم میخوره یعنی سنگ بنای جهان اول بودن. شرط خوش حسابی هم یعنی هربار بهتره حداکثر تا 30% اعتبارت را خرج کنی و بلافاصله هم حسابت را پرداخت کنی. اینطوری احتمالا سالیانه اعتبارت را بیشتر کنند.
و مورد اخری که در مورد بانکهای اینجا میتونم بگم. بانکداری انلاینشونه. الان دیگه فکر کنم یواش یواش داره تو ایران هم جا میافته اما اینجا کاملا جا افتاده و اکثرا همه اپ های بانکهاشون را تو گوشیها یا لپ تاپهاشون دارند و خیلی راحت پول را بین حسابهای جاری و کردیت و غیره جابجا میکنند. جالبه تا همین 10-15 روز پیش این اپها جابجایی پول به حساب یکنفر دیگه را نداشتند که بتازگی تو اپدیت اپشون اضافه کردند.( ایران تو این مورد جلوتره) اینجا مردم برای جابجایی پول اکثرا از اپهای دیگه مثل ونمو و غیره استفاده میکنند. اما خب بتازگی بانکها تصمیم گرفتند تو این بازار رقابت جا نمونند و اونها هم این گزینه را به بانکداری انلاینشون اضافه کردند. 
خوب مطلب زیاده. من چندتایی را که میدونستم و بنظرم مهم بود را گفتم. 


نوشته شده در : سه شنبه 13 تیر 1396  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

ضد حال

» نوع مطلب : روزها در اون سر دنیا(سال سوم) ،

از اول ماه كار جدیدم شروع میشه، استادم به حضور من برای پروژه اف دی ای بیشتر احتیاج داره و تصمیم گرفت منرا بعنوان ریسرچ اسیستنت برداره،شاید خیلی از دانشجوها همین الان بعنوان ra دارند كار میكنند اما از اونجا كه دانشگاه ما به همه دانشجوها فقط ga میده و ra جدا نداره استادم حقوقم را از گرنت خودش میده و در اخر این عنوان یك امتیاز خوب برام حساب میشه و نشونه پیشرفت تو كارمه،حس خوبیه ببینی استادت انقدر ازت راضیه كه وسط ترم تابستون نامه میزنه به دپارتمان و میگه من به این شخص نیاز فوری دارم، كلا بعنوان یك دانشجو مسیر رو به بالایی را دارم میرم و از رشدم راضیم، زندگی دانشجویی خوبی هم داریم، همه چی ارومه و اخر هفته هایی كه ازمایش ندارم تفریحهای خوبی داریم، مثلا این هفته رفتیم باغ البالو و تا تونستیم البالو خوردیم، جاتون خالی اینجا بعضی باغدارها، برنامه میوه چینی دارند، میتونی تا جاییكه دوست داری بخوری و اگه خواستی میوه با خودت ببری اونوقت باید هزینه اش را بدی، بنظر من كه معامله خوبی برای لذت بردن و داشتن یك روز خوب هست. یا هفته پیش رفتیم پراسپكت پارك و با دوستهامون تو دریاچه خوشگلش قایق سواری كردیم و قبلش هم پیك نیك بازی داشتیم، خلاصه سعی میكنیم ما هم از تابستون و روزهای گرم و تابستونی اینجا لذت ببریم، خیلیها مسافرت میرن اما ما بخاطر حجم بالای كارهای ازمایشگاهیم نمیتونیم وقتی برای مسافرت پیدا كنیم اما سعی میكنیم حداقل برای یك روز در هفته برنامه بچینیم وخوش بگذرونیم، میدونید همین شنبه داشتم به همسر میگفتم باورم نمیشه ذهنم خالیه وواقعا چیزی برای نگران بودن و فكر كردن بهش ندارم، میدونید چی شد؟ فرداش یك اشنای دور داروخانه ای كه سالی یكبار پیغام تبریك عیدها را میگذاره پیغام گذاشت و گفت دارایی بوده و شنیده فلان داروخانه تو فلان جا داره با شماره كارت ملی من خرید میكنه، برق از سه فازم پرید، خبری بدتر نمیشد، صد در صد اگه این خبر واقعیت داشته باشه با یك كلاهبردار طرفم و موندم از این فاصله دور چطور میتونم از طرف شكایت كنم و قضیه را پیگیری كنم؟ واقعا موندم، حالا به همون اشنای دور گفتم خواهشا بیشترپرس و جو كنید كه اگه خبر واقعیه اقدام كنم، اونهم چه اقدامی، فكر كنید باید كارت تلفن بخرم و سعی كنم تلفنی با ادارات تو ایران حرف بزنم. خلاصه این خبر تقریبا همه نشاط تفریح اخر هفته را از تنمون بدر كرد، فقط امیدوارم خبر اشتباه باشه تا بتونم یك نفس راحت بكشم. نگرانم اما سعی میكنم بدلم بد راه ندم


نوشته شده در : سه شنبه 6 تیر 1396  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Website Traffic | Buy Targeted Website Traffic