امروز:

زندگی در ارزو

» نوع مطلب : اینده از ان من ،روزها در اون سر دنیا(سال پنجم) ،

دوهفته ای تا پایان سال پنجم زندگی من تو امریكا مونده، پنج سال زندگی تو امریكا، سرزمین ارزوها و نهایت و تمام ارزوی من تو دهه سی سالگی.اما ایا این ارزو واقعی بود، خیلی اوقات ما ادمها به ارزوهامون نمیرسیم اما حالا كه من به ارزوم رسیدم و دارم زندگیش میكنم راضی هستم؟؟ حس خوشبختی میكنم؟؟ فكر میكنید جواب من چی باشه؟ جوابتون درسته من احساس رضایت از تصمیمم دارم و بابت فرصت شاد بودن و ارامش داشتن و حتی زندگی در دنیای ارزوم احساس خوشبختی میكنم. مسلما زندگی اینجا سراسر راحتی و اسایش نیست، اصلا اینطور نیست كه بیان ارامش و رضایت را دودستی تقدیمت كنن اما من از این سبك تلاش برای شادی و ارامش راضیم. بذارید یك طور دیگه بگم، درواقع زندگی حركت توی یك مسیر دایره ای شكله. تموم انتخابها و روزانه های ما توی این دایره شكل میگیره. گاهی تصمیم میگیریم ادامه تحصیل بدیم تغییر اساسی رشته تحصیلی و كار بدیم ،مهاجرت كنیم، یا ازدواج كنیم و اینطوری هست كه دایره امون بزرگتر میشه و فرصتها و انتخابهای بیشتری را با بزرگتركردن دایره امون زندگی میكنیم، خوب من زندگی را اینطور میبینم و بنظرم اومدن به امریكا و تلاش برای زندگی به سبكهای دیگه این دایره را بزرگ و بزرگتر میكنه. قطر این دایره با پول ساخته نشده هرچند بشدت معتقدم پول هم میتونه كمك اساسی در بزرگ كردن دایره امون داشته باشه. شما از دوسال قبل مهاجرت من همراه من با این وبلاگ بودید و شاهدید سختیهای زیادی بخصوص سال اول تحمل كردم ..... خوب مترو رسید و رشته حرفم پاره شد و حالا یك روز دیگه هست و باز مترو و من كه سعی میكنم یادم بیاد چی میخواستم بنویسم خوب داشتم میگفتم شما شاهد این هستید كه تو این مسیر سختی و شیرینی هردو وجود داشت، بعضی این سختیها میتونست نباشه اما بهرحال پیش اومد اما دركل از مسیری كه برای رسیدن به این نقطه اومدم راضیم و بنظرم فراتر از حد تصوراتم تو سال اول مهاجرتم هست. سال اول فقط سعی میكردم بتونم تو گرداب عظیمی كه منرا احاطه كرده بود سرم را بالا نگه دارم همین تلاش شنا را بهم یاد داد كه باعث شد از اون گرداب نجات پیدا كنم خودم را به دریا برسونم، موجها سهمگین بود اما من یادگرفتم تو فاصله بین موجها شنا كنم و از ستاره ها برای پیدا كردن ساحل استفاده كنم. الان میدونم در جهت ساحل دارم شنا میكنم از شنا لذت میبرم چون میدونم باعث میشه بازوهای قویتری داشته باشم، موجهای سهمگین همچنان هستن، گهگاهی طوفانهای دریایی، اما من دریا اموخته میدونم طوفانها موندگار نیستن و اگه خواهان یك ساحل زیبا هستم شنا لازمه كاره. میدونم بعضیها قایق دارن. اما اینرا هم میدونم اخرش هردومیرسیم مهم اینه از شنا كردن و رشدم لذت ببرم خوب اونی كه تو ذهنم بود دیگه برای متن دوم روی كاغذ نیومد:)بیخیال اصل اینه كه دارم ابخند میزنم. فقط یادم میاد كه میخواستم بگم باید از هرلحظه روزهام لذت ببرم چون این لحظات تكرار نمیشه. مثل روزهای زندگی تو نیویورك ، بروكلین، مترو سواری ، دانشگاه و جمع خوب دانشگاه. روزتون پرلبخند


نوشته شده در : چهارشنبه 30 مرداد 1398  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

خوب و بد اسمان

» نوع مطلب : من و خودم ،

از دست اسمان( خودم) ناراحت و دلخورم. اسمان مثل هر ادم دیگه مجموعه ای از خوبیها و بدیها است. اسمان دختر مهربونیه كه سعی میكنه خیرخواه و كمك كننده هم باشه. عیب هایی هم داره مثلا عجول ، و خیلی رك هست. یكی دیگه از اخلاقهاش اینه كه تاحد زیادی نظر دیگران براش خیلی اهمیت داره. خوب حالا تصمیم گرفتم نظر شما دوستان را در مورد خوب و بد اسمان بدونم . پس لطفا بدون اسم و یا حتی ادرس ایمیل برام نظر بذارید و از خوب و بدم بگید. احتمالا از لحاظ روانشناسی روش غلطی برای اصلاح اخلاقهام انتخاب كردم اما بیخیال، فعلا بخش منطق مغزم كار نمیكنه( اووپس یك اخلاق بد دیگه)


نوشته شده در : دوشنبه 28 مرداد 1398  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

زنك

» نوع مطلب : چكه چكه  ،روزها در اون سر دنیا(سال پنجم) ،

دیروز اینترنشیپ تموم شد و رفت، خیلی براش ذوق داشتم و فكر میكردم میتونه دروازه ای بشه برای كار واقعی، اما اونقدر رییس كوچیك اذیتم كرد كه فقط بیصبرانه منتظر بودم این دوره تموم بشه و هرچند شركت خیلی خیلی خوبیه اما حتی فكر همكارشدن با رییس كوچیك هم تنم را میلرزونه و ترجیح میدم كار توی شركت دیگه ای پیدا كنم، با وجود اینكه رییس بزرگ ادم خیلی خوبیه و خیلی هم اطلاعاتش بالاست اما حتی به زبان نیاوردم كه ایا بعدا پوزیشن خالی برای من داره یانه. دیروزفایلهای كارم را منتقل كردم و لپ تاپ راتحویل دادم و با غمی شیرین برگشتم نیویورك. انقدر این مدت چه فیزیكی چه روحی سنگین و سخت گذشت كه الان حال كسی را دارم كه تازه از بستر بیماری اومده بیرون و یواش یواش داره به خودش برمیگرده. پاراگراف پایین فقط یك نمونه از روزهایی هست كه با رییس كوچیك داشتم. این هفته دوروز دیگه ازاینترنشیپ مونده و هفته دیگه هم كنفرانس و پنجشنبه جمعه باز باید برگردم برای گزارش نهایی از اینترنشیپم و در نهایت تمام. امروز این رییس زنم باید گزارشی از یك پروژه كه داره كار میكنه بده، دوسه روزه داره مثل یك دستیار اتمام وقت ازم كار میكشه و بدتر از اون اینه بینهایت ادم مزخرفیه. اشتباه میكنه و قبل اینكه من بهش توضیح بدم كه اشتباهی داری اطلاعات و یا گراف اشتباه را نگاه میكنی شروع میكنه به داد كشیدن. بعد كه دادش تموم میشه و بهش توضیح میدم تو رو خودش نمیاره چه برسه به معذرت خواهی. الان دارم فكر میكنم رفتارش را به رییسش گزارش بدم یانه، اصلا چه رفتار و عكس العملی باید در مقابل رفتارش داشته باشم. فكر میكنم لازمه دست از سكوت و صبر زیاد دست بردارم. عدم اعتماد بنفس موقعیت اینترنشیپ و مهاجر بودن و عدم اعتماد بنفس خودم باعث شده با صبر فوق العاده شاهد دادزدنهاش باشم و بعد كه اروم شد بهش توضیح بدم كه اشتباه كرده و یا اگه من اشتباه كرده باشم درست كنم. اما مطمئنا این راهش نیست و باید روش درست مقابله را یاد بگیرم. ساعت ٢ میتینگ برای تحویل گزارشش داره و با زرنگی گفت ساعت ١ دوباره برگرد و بعد كه من میتینگ دارم میتونی بری سراغ بقیه پروژه های رییس بزرگ. جالبه اون روز اونقدر داد كشید كه دایركتوری كه تو دوتا اتاق بعدی دفتر داره شنیده بود و اومد دفترم و سعی كرد از دلم در بیاره هرچند اصلا برای یك گروه دیگه هست. و بعد از اون هم حسابی با من گرم و صمیمی شد و تو لینكدین هم كلی پیام تعریف برام گذاشت. هم دفتریم هم كه از اولین باری كه متوجه شد من دارم خیلی خیلی اذیت میشم برام توضیح داد بخاطر همین اخلاقش هیچ زیر دستی نداره و مجبورن فقط اینترن استخدام كنن چون هیچ كس حاضر نیست باهاش كار كنه و ادمیه كه مشكل داره. خلاصه بعد از مشورت با دوستهای ایرانیم تصمیم گرفتم رفتارش را گزارش نكنم و منتظر بمونم اینترنشیپ تموم بشه و از دست این ادمی كه ریاست و رفتار درست بلد نیست راحت بشم، جالبه عصر همون روزی كه حسابی داد كشید بعد اینكه گزارشش را تحویل داد ازم تشكر كرد و گفت كاشكی میشد دوسه هفته اینترنشیپم بیشتر باشه كه پروژه ای كه داره كار میكنه را تموم كنه و تحویل بده، اون موقع واقعا یك بیلاخ كامل لازم داشت، تو دلم میگفتم تو نمیدونی كه من ساعت میشمارم تا اینترنشیپ تموم بشه. اما درعوض لبخند زدم و گفتم متاسفانه نمیشه، گفت اره پرسیدم گفتند نمیشه


نوشته شده در : چهارشنبه 16 مرداد 1398  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

ازصفر تا بیست

» نوع مطلب : اینده از ان من ،قدم به قدم، روز به روز تا اون بالاها ،روزها در اون سر دنیا(سال پنجم) ،

شماها همیشه از روز اول با من بودید، تو لحظه های سخت شروع زندگی از یك زاویه دیگه. باز هم میخوام همسفرتون كنم توی یك مرحله پرچالش دیگه. اماده سفر هستید. باید بریم. دوسه سال پیش مراحل رسیدن به گرین كارت را توضیح داده بودم و از niw بعنوان میان بر اسم برده بودم. دقیقا یادم نیست برای كی پیش بینی كرده بودم، احتمالا یكسال پیش. بهرحال میخوام بگم از فردا این مرحله را رسما شروع میكنیم و خواستم شما را هم همسفر راه كنم. چندماه پیش یادتونه گفتم میخوام برای كاری اقدام كنم و به شانس احتیاج دارم، خوب اون موقع با معروفترین وكیل مهاجرت از طریق niw تماس گرفتم و شرایطم را توضیح دادم. جوابش این بود كه با اینكه قطعا حائز شرط niw هستم اما بهتره تا پایان درسم منتظر بمونم تا مقاله هام هم چاپ بشه. خوب منم دیگه پیگیری نكردم تا دوسه هفته پیش كه یكی از شما خوبان(هدا) بهم گفت دختر چرا برای niw اقدام نمیكنی و تو شرایط دانشجویی احتمال گرفتنش بیشتر از بعد فارغ التحصیلی هست و حتی میشه با سایتیشن پایین هم اقدام كرد. خوب این شد كه من دوباره رزومه ام را برای دوتا وكیل دیگه فرستادم. (ارزیابی رزومه و كیس رایگانه) خوب بذارید قبل اینكه برم سراغ نتیجه ارزیابی كنی یكذره راجع به niw بگم. بچه های دانشجویی كه تعداد مقاله بالا سایتیشن خوب دارن بجای اینكه برن سراغ كار و بعد از طریق كارفرما برای كارت سبز اقدام كنن میتونن از طریق دو روش EB1, یا EB2 اقدام كنند. برای EB1 باید تعداد مقاله و سایتیشن خیلی بالا داشت. اما دانشجوهایی كه كارشون مسخصا درجهت منافع ملی امریكا باشه میتونن برای EB2 niw اقدام كنن. با اینحال این دسته هم حداقل ٣٠ سایتیشنی رو مقاله هاشون باید داشته باشن. سال 2016 ظاهرا یكی با ١٥ سایتیشن موردش را به دادگاه میكشونه و برنده میشه و از 2016 بندی اضافه میشه كه درصورتی كه كارت كاملا درجهت منافع مردم امریكا باشه و ال و بل باشی میشه تعدادسایتیشن پایین هم از طریق این بند قانونی اقدام كرد ولی كیست باید خیلی قوی باشه حالا پیچیدگی داستان من اینه كه من هنوز یك مقاله هم چاپ نكردم كه یك سایتیشن ناقابل هم داشته باشم. یعنی من صفر سایتیشن هستم. فقط كارم درجهت منافع امریكا هست و رزومه ام خوبه. خوب حالا بنظرتون یك وكیل با این شرایط چه جوابی بمن میده؟! وكیل اول گفت با اینكه كارم قطعا درجهت منافع امریكا هست اما هیچ ابزاری جز روزمه برای ثابت كردنش نداریم و بهتره تا فارغ التحصیلیت صبر كنیم كه تا اون موقع مقاله هات بعنوان ابزار اثبات كارت هم چاپ شده باشه. اضافه كنم مقاله اولمون را دسامبر( دی) فرستادیم fda چون اونها هم نویسنده مشترك هستن و هنوز بهمون برنگردوندن و معلوم هم نیست ایا تا اخر تابستون جواب میدن یا اخر سال میلادی. خود چاپ مقاله هم حداقل ٢-٣ ماه وقت میبره. و اما وكیل دوم، گفت من حتما واجد شرایط niw هستم و كیسم را شروع میكنه و تو دوسه ماهی كه طول میكشه مداركت و ركامندیشنهات را اماده كنی مقاله ات هم چاپ میشه و اونوقت پرونده ات را فایل میكنیم هرچند تو نامه دومش حتی مقاله را هم اسم نبرد.. خوب من را هم كه میشناسید؟ تصمیم گرفتم باز ریسك كنم و با این وكیل جلو برم. قرارداد را دیروز فرستادم و فردا هم پول را میریزیم به حسابشون.راستش كارهای اماده سازی سنگین هست چون باید ركامندیشنهای خیلی قوی بگیرم. دوسه نفر ادم مهم را درنظر دارم. یكیش رییس یك بخش بزرگ fda كه نویسنده مشترك مقاله هامون هم هست و یكیش هم رییس كنفرانسی كه قراره سه هفته دیگه برم و پوستر پرزنت كنم . مفر سوم استادم و چهارمی هم رییس بزرگ تو شركتی كه كارمیكنم یكی هم ادم خیلی معروفی كه تو بخش فارماكوكینتیك كلی مقاله داره و یك سلام علیكی باهاش دارم. سه تای اخر بنظرم حله اما دوتای اول خیلی خیلی واجب و ضروریه و ادمهای خیلی كله گنده ای هستن. برام ارزو كنید كه با نوشتن ركامندیشن و فرستادن رزومه اشون بمن موافقت كنند. خلاصه قراره چندماه مهم و سرنوشت سازی را پیش رو داشته باشم. از همه مهمتر بشدت به چاپ مقاله احتیاج دارم. برام ارزوكنید دیگه بعد هشت ماه fda این مقاله را كامل كنه و برامون بفرسته تا زودتر چاپش كنیم. واقعا به انرژی و ارزوهای خوبتون احتیاج دارم. به امید روزهای سبز


نوشته شده در : دوشنبه 7 مرداد 1398  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

یك چیزیش كمه

» نوع مطلب : زشت وزیبا ،اینده از ان من ،

امروز سومین روز از هفته ای هست كه رییس بزرگ مرخصیه، رفته ژاپن تعطیلات و رییس كوچیك همون زن بی اعصاب عملا روزگار برام نذاشته، قضیه اینه كه طرف اونقدر بی اعصاب و بی ادبه كه كسی زیر دستش كار نمیكنه، جالبه فهمیدم رییس بزرك هم به این خاطر تنها كار میكنه كه بیش از حد معتاد به كاره و از كارمنداش بیش از حد كار میكشیده و خلاصه این شده كه الان این دوتا ادم از دوگروه مختلف دارن با هم كار میكنن و چاره ای جز گرفتن اینترن برای تابستونها ندارن چون كسی كه استخدام هست حاضر نیست براشون كار كنه، اینهم شانس كچل من. قضیه اینه خود شركت خیلی خوبه، شركت معروف پولدار و درواقع دومین شركت برتر داروسازی امریكا. محیط خوب و اروم، دفاتر مجزا، و كلا از همه نظر درست و حسابی و این شانس تجربه اینترنشیپ دقیقا تو زمینه ای از فارماكوكینتیك كه دوست دارم در اینده توش كار كنم. از اونطرف شركت جای خوب نیوجرسی هست و نزدیك به نیویورك طوری كه راحت میشه اخرهفته ها رفت و اومد كرد كلا از همه نظر میتونست محیط كاری ایده ال برای اینده بشه، حتی كار و یادگیریش هم نسبتا برام اسونه و چالش نداره، خلاصه همه چیز گل و بلبل، جز اصل مطلب كه صاف همكار اینده ام( رییس كوچیك) ادم فوق العاده عوضیه. اینطور بگم با اینكه فكر می كنم تاثیر خوبی روی دوتاشون گذاشتم و اگه فرصت شغلی داشته باشن و بهشون بگم راحت قبولم كنن اما فكر كنم بهتره بخاطر سلامت روح و روانم از خیر این فرصت بگذرم. یك چیز دیگه هم كه ذهنم را در مورد كار واقعی مشغول كرده اینه فرض كنیم معجزه ای بشه و رییس كوچیك بذاره بره و صد در صد همه چی گلزار بشه. اینجا خونه ها عالی و بزرگ تو بهترین محله های نیوجرسی و نزدیك شركت، مسیر رفت و اومدكوتاه شبه چالوس ازنظر سبزی و زیبایی تا محل كار، نزدیكی به نیویورك و رفت و اومد راحت هفتگی به نیویورك و استفاده از امكانات و تفریحات ، احتمالا حقوق خوب چون تا دلتون بخواد ماشین بنز و بی ام و پورش و ال و بل تو پاركینگهای شركت صبح تا شب افتاب داغ میخوره. ساعتهای كاری فوق العاده خوب، غذای خوب.... اما یك چیزی كمه. یعنی میتونم تصور كنم باوجود همه اینها یك چیزی سرجاش نیست. میدونید حس میكنم ته این زندگی و رویای امریكایی یك چیزی میتونه گم باشه. خوب شاید این گمشده حس رضایت باشه. میدونید من الان از محیط دانشگاه خیلی راضیم. كار و تحقیق تو محیط دانشگاه دقیقا با گروه خونی من جور هست و احساس موفقیت و رضایت از خودم میكنم اما نمیدونم چرا یك حسی بهم میگه تو محیط كاری اینده این حس میپره ، راستش خودم هم نمیدونم دلیلش چیه و حتی نمیتونم مطمئن باشم چون هنوز نرسیده. نمیدونم شایدمن به چالش و رقابت و بالا كشیدن خو گرفته باشم و تصور یك كار روتین بدون هیجان و خالی بنظرم بیاد، خونه های بزرگ میتونه بیش از حد برای دونفر ادم بزرگ باشه، تو این محله ها نه ادمی میبینی نه مغازه ای، همه تو خونه و تك و توك ماشینهایی كه صبحهااز گاراژ خونه ها درمیاد و میرن بسمت محل كار یا هایپر ماركتها كه احتمالا خرید ماهیانه اشون را بكنن و شبها برمیگردن تو گاراژ. حتی وقتی میدونم خیلی راحت میشه دراینده بنز یا پورش خرید حسش برام با ماشین الان زیر پام فرقی نداره. جالبه ادم انگار خانواده و فامیل و دوست و اشناش را میخواد( البته بهیچ عنوان فكر نكنید منظورم برگشت به ایران هست، اصلا و ابدا كه جز دیدار خانواده ام ایران برام جز كشور درد و مردمی كه بهم رحم ندارن خاطره ای نداره) خلاصه وسط این اینده كاری بنظرم یك چیزی كم هست كه نمیدونم چیه


نوشته شده در : پنجشنبه 3 مرداد 1398  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Website Traffic | Buy Targeted Website Traffic