امروز:

من و خودم

نمیدونم چرا باز می ایم اینجا وقتی خبری نیست.شاید دلم را خوش میکنم به امار وب و میگویم درسته بنظرفقط می ایند و میروند اما شاید همین بودنشان یعنی مشتاق شنیدن بودنشان.پس مینویسم

در این حین و بین رفتم وبگردی از وب یک دوست به یکی دیگه و یکی دیگه و رسیدم به وب یک جوجه داروساز.بعد یکهو خودم را با اون مقایسه کردم و یکهو حسودیم شد.و یکدفعه دلم خواست منهم جوجه بودم.تو خوابگاه و سرخوش با یک مسیر باز جلوی روم.اصلا همون حس جوونی که فکرمیکنی قدرت انجام همه چیز را داری فوق العاده هست و غمهای اون دوران هم شیرین بعد یاد دوران دانشجویی خودم افتادم.بعد باز یاد تفاوت ما ادمها افتادم .اینکه یک نفرپر از اعتمادبنفس و با انرژی و یک نفر پر از دافعه است که حتی برای خودش هم غیر قابل تحمل میشود.بعد باز به این فکر کردم که ما خودمان این میشویم یا دیگران ما را این میکنند.و ندای درون جواب دادبراستی که خودمان شخصیت خودمان را تعیین میکنیم.البته میدونم میشود تغییر کرد نه یک شبه.شاید یک روزگار طول بکشد اما میشود جذابتر بود.امان از این اعتمادبنفس گمشده من.

با وجود این اوصاف باز هم دلم میخواهد غرغر کنم.احساس تنهایی میکنم وپوچی.یک عالمه اه تو دلم خوش کرده که بیسر و صدا قورتشان میدهم.احساس میکنم وسط ناکجااباد هستم و پاک امیدم رابه اینده از دست دادم.اصلا اصلا جایگاه الانم را دوست ندارم وحس شکست رو شونه هام سنگینی میکند.

این مردک هم که رو اعصابم هست.چندوقت پیش هم بادوتا قائم مقام جونجونیش دعواش شد .اونها هم قهر کردند رفتند.بعد من چند ماهه این مردک از خودراضی را دارم تحمل میکنم.

دوست عاشق من هم مدتهاست زنگ نزده.کلا شاید کلمه دوست را باید بگذارم کنار.چون این ادم هرموقع تنها و غمگین هست  احتیاج به یک گوش برای شنیدن دارد و هرچندسال که حالش خوب هست بیوفابودنش را برای بار چندم به من ثابت میکند.و من بازهم بار دیگر گوش میشوم برای دردهایش...........و دلم برای تنهایی خودم و راستین میسوزد و میسوزد.

 


نوشته شده در : پنجشنبه 28 آذر 1392  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

نظرات پس از تایید نشان داده خواهند شد.
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Website Traffic | Buy Targeted Website Traffic