نه ادامه ادامه دوست. یک دردو دل دوستانه
امروز همسرم اس م اس زده فردا پس فردا برنامه نریز کار داریم بهش تلفن کردم میگم کجا میریم میخنده میگه هتل رزرو کردم دوروزه بریم شمال.خوشحال میشم که بفکرمه و باز یاد بی دوستیمون می افتم.
گفته بودم ما دوستی نداریم؟نگفته بودم؟این را که کفته بودم من ارتباطاتم ضعیفه.بگذارید اینطوری بکم توی یک برخورد و توی جمع خیلی اجتماعی و حتی خوش برخورد بنظر میام اما امان از وقتی که با یک دختر تنها مشغول صحبت میشم.مغزم هنگ میکنه خلاصه کلی چرت و پرت میگم.گاهی اونقدر دلسوزی و همدردی اضافه میکنم که خودم هم حالم بهم میخوره اینطوری بگم بلد نیستم .نمیدونم چطوری دوست پیدا کنم و صمیمی بشم همیشه فاصله اونقدر زیاد میشه که بعد از یک مدتی تموم میشه اولا اینکه خب باید یه چیزهای مشترکی داشته باشیم؟.باید حرف هم را بفهمیم ؟ثانیا من بلد نیستم یک رابطه را نگه دارم نتیجه این میشه دوستی شروع نشده تموم میشه.
.اونزمان که خوابگاه بودم 4-5 نفری دوست بودیم که هیچوقت جدا نمیشدیم (شانسی کسانی که سال اول هم اتاقم شدنددخترهای خیلی نازنینی بودند)اونموقع دقت نکردم که هرکدوم برای یک شهریم و یکروزی هر کی میره پی زندگیش.روزی که درسمون تموم شد کلی گریه و قول دادیم مرتب برای هم نامه بنویسیم و تل بزنیم کم نبود 6 سال شبانه روز با هم بودن ،بچه های خوابگاهی میدونند چقدر این دوستیهای خوابگاهی با دوستیهای عادی فرق داره اخه از صبح که کلاس داشتیم تا لحظه خواب همه جا با هم بودیم.چی شد؟الان 12 سال از زمان فارغ التحصیلی من گذشته نتیجش فقط یک اس ام اس ساده هست موقع تولد، باور میکنید بعضی سالها شده که حتی همون اس ام اس را هم نگرفتم.اوایل خیلی برام سخت بود مدام به یکی از دوستهام که شوهرش به خاطر مسائل عقیدتی و مذهبی دیدن من را ممنوع کرده و فقط تماس ایمیلی داشتیم و داریم غر میزدم که چرا بچه ها انقدر بیمعرفتند. چرا انقدر بیوفا چرا انقدرفاصله اما کم کم به مرور زمان یاد گرفتم که من هم بروم سر زندگیم. حالا فرض کیریم سالی 2 بار هم تماس تل داشتیم این که رفت و اومد نمیشه واین که دیگه اسمش دوست نمیشه.یواش یواش فهمیدم دوره اون دوستیها بسر اومده.چند وقت بعدش رفتم کلاس زبان سعی کردم دوست جدید پیدا کنم توی یکی از کلاسها یک دختر بینهایت خونگرم و روشنفکر بود که ترتیب چند بار دور هم نشینی و پارتی را داد چقدر خوش گذشت اما کارهاش ردیف شد و رفت استرالیا.یکی دیگه هم امریکا یکی عاشق زده شد. خیلی سعی کردم جمع را جوش بدهم. تلفنهای یکطرفه و بعد دیدم نه رابطه ها را نمیشه به زور نگه داشت این بود که دوباره تنها شدم.الان یک دوست ایمیلی (اون هم به لطف شوهرشون که اجازه دادند) یه دوست تلفنی (به خاطر اینکه شهر دیگه ای مطب داره) یه دوست که سالی دوسه بار میبینمش و یک دوست صمیمی (مرتب تماس داریم و هم را میبینیم و مجرد)دارم که متاسفانه تا بخواهید بدبین و افسرده و نچسب و مغرور وتنهاست و بنده سنگ صبور تنهایی و غرغر کردنشم.اما خوب بهرحال دوستمه و هواش را دارم
همسرم هم 3-4 تایی دوست صمیمی داره یکیشون که از قضا من و همسرش حرف هم را میفهمیدیم از ایران رفتند موند یک دوست مجرد و یه دوست متاهل که خانمش تو روابط اجتماعی خیلی ضعیفه،مثلا کلی براش حرف میزنی و بعد میبینی در کمال شلی و بیحالی بعد از یکساعت فک زدن یک بعله جوابت را میده برای همین عطایش را به لقاش بخشیدم و همسرم را تشویق کردم به صورت مجردی روابطشون را با دوستشون ادامه بدهند.
توی محل کار؟نمیشه.میدونید چرا ؟پرسنل داروخانه کسانی هستند که ممکنه حتی دیپلم نداشته باشند.سطح اجتماعیشون متفاوته بخواهی هم نمیتونی دوست بشی .اخه یکی از شرایط دوستی داشتن یک سری علایق مشترکه .باید حرف هم را بفهمید یا نه.
خلاصه ارزوی دوران نوجوونی ما هیچوقت تحقق پیدا نکرد.ارزو داشتم دوستهای شاد و جمع باحالی باشیم که شبها دور هم جمع بشیم تو سر و کله هم بزنیم و بگیم و بخندیم(سریال how I met your mother )را دیدید؟دلم همچین جمعی میخواست که نشد.امروز داشتم به عادت این ده روز اخیر وبلاگ جالبی را میخوندم.بنده خدا روزهای سختی هم داشته اما بمرور همه چیز حل میشهو الان روزی را داره تجربه میکنه که من ارزوش را دارم و این خانم باحال برخلاف من دختر شاد و اجتماعی هست که یکعالمه دوست خوب داره.راحت دوست پیدا میکنه و چقدر جمعشون شاده و بهشون خوش میگذره.امروز داشتم قسمتهای مسافرتهای دسته جمعیشون را میخوندم و ارزو کردم یکروزی من هم دوستهای صمیمی خوب و شادی را داشته باشم.
یک روزی یک جایی یک کسی یک چیزی صبر داشته باش صبر داشته باش (جمله معروف مجله موفقیت)فقط کاشکی توضیح میدادند تا چند سال دیگه باید صبر کنم.
خب فردا عازم سفردوروزه به اتفاق همسر مهربونم.جای همگی خالی
در ضمن یادتون نره برام ارزوی شنیدن جواب مثبت از دانشگاه بکنید.