كاشكی كمی از عددمددهای دارو*خانه سردرمی اوردید،بعداونوقت براتون از این دا*روخانه حرف میزدم ،مغزدردمیگرفتید،كدومتون یادتونه كه من قراربودهمینجایی را كه كارمیكنم بخرم؟یادتون میادروزقبل معامله یك نامه از شهرداری اومدو من معامله روزبعدرابهم زدم؟توپست هم گفتم به به من چقدرخوش شانسم .دقیقا نمیدونم چقدرطول كشید اما بعید میدونم بیشترازدوماه باشه كه فهمیدم بزرگترین شانس خریددا....راازدست دادم و حالا هرچی میگذره ابعادوعظمت اشتباهم بزرگترمیشود،یعنی به تموم معنی بدرودستی اززمونه خوردیم ،باوركن وقتی یك شب باراستین راجع به اعدادوارقام دارو.....حرف میزنیم خواب ازجشم هردومون میپره و سردردمیگیریم ،كاشكی یك چیزهایی میدونستید تا بتونیدحس مارادرك كنید.......واضحتربگم روزی كه قراربوداینجا را بگیریم فروش روزانه دوبود،البته فروش بمعنی سودنیست وبخشی ازاون سودحساب میشود.خوب قراربودxتومان هم اینجا را بخریم.بعد یك دا.....باكلی سیاست اضافه و زحمت وغیره شاهكاركندفروشش دوبرابربشوداگرموفق بشود،خلاصه من كه ازخریددارو.....منصرف شدم صاحبان اصلی مدیراینجاراعوض كردند،وحتمامیدونیدمن دلخوشی ازرفتاراین اقای مدیرسی ساله ندارم اما نمیتونم منكرمدیریت فوق العادش در اداره دارو.........بشوم،این اقا درظرف همین چندماه فروش اینجا راشش برابركرده ،یعنی شاهكاریعنی كارمعركه یعنی ازاون سودهای رویاییی یعنی از اون پولهای میلیاردی،البته من میدونستم اینجا پتانسیل بیشتری دارداما نقدنبودن پولمون واون نامه لعنتی باعث شدمعامله رااونموقع كنسل كنیم وهمه معادلات عوض شدهیجی دیگه اولا اینها دیگه فروشنده نیستند،چون تبدیل به یكی ازدارو.......عالی تهران شده،درثانی دیگه رقم خریداینجا میلیاردی شده كه اگه من درامدمیلیاردی داشتم اینجاچیكارمیكردم ،حالا چراغهاراخاموش کنید میخواهیم بریم توفازعزاداری
من دیگه هیچی ندارم بگم(ایكون كسی كه عقلش پریده وبه دیوارخیره مونده)
نوشته شده در : چهارشنبه 9 بهمن 1392 توسط : اسمان پندار. .