امروز:

روزانه

» نوع مطلب : چرت و پرت نویسی ،

بریم برای اولین پست روزانه امسال.سال 93.واقعا کنجکاوم بدونم امسال سال متفاوتی برای من خواهدبود؟یا فقط تکرار را تجربه خواهم کرد؟رفتن برادرم خیلی نزدیکه.14 اردیبهشت پروازشون هست.وسایل خونش را فروخته و برقیها را تو انباری بزرگ خونه گذاشته.تودیدوبازدید عید خداحافظیش را کرده و عکسهای یادگاریش را گرفته.مرخصی شش ماهش را هم رد کرده و نیمه دوم فروردین هم از مرخصی با حقوق استفاده کرده .بارهاشون را هم طوری از ایران میفرستند که اونجا هم قراره دوستهای کلاس زبانشون بیان فرودگاه پیشوازودوهفته ای هم مهمون اونها باشن.برای برادروزن برادرم که زبان ضعیف اما شانس بلندی دارندکمک بسیارخوبی خواهدشدبارهاشون را هم طوری میفرستن که یکهفته بعد از رسیدنشون اونجابرسه.خودبرادرم میگه خیلی از دوستهاشون که همزمان با اونها اقدام کرده بودندحتی مصاحبه هم دعوت نشدند.دیگه اینکه دولت کبک ماهیانه 1500 دلار به خانواده سه نفرشون هزینه پرداخت میکنه وقراره خانواده پسرسالارم اجاره اپارتمانی که این مدت دراختیار برادرم قرار داده بودن را ماهیانه به حسابشون واریز کنند.(برادری که فکرمیکند چون پسر هست اختیارتصمیمات خانواده را دارد و خانواده بظاهرروشن فکر من هم این سنت جاهلانه را تائید میکنند )کلا پروسه مهاجرتشون بسرعت وبموقع پیش رفت.مثل همین ویزا که دقیقا اول فصل گرم کانا*دا صادرشد.اونوقت یکی از ایالتهای اونجا جدیدا اعلام نیاز برای رشته من کرده و ایلتس جنرال 5 میخواد.اونوقت ایلتس جنرال من تاریخ اعتبارش تا ده مارچ همین امسال بود.وهفده مارچ این خبراعلام شد.هنوزیکماه از تاریخ انقضانگذشته.خلاصه همه شانس من به برادرم رسیده و من از سوءکمبودشانس رنج میبرم.سعی کردم با دیدن تاریخ اعتبار ایلتس خودم را ناراحت نکنم و دلم را به پروسه امریکا و اروپا خوش کنم.با رفتن برادرم خانوادم خیلی تنها میشن.پدرم میگه دختر،بیخیال رفتن بشو .تو میتونی درعزض پنج سال صاحب دارو*خانه و بچه باشی و زندگی خوبی در ایران بسازی.اما من کاملا از خواسته قلبم مطمئنم.این ارزوی من نیست.من باید برم و زندگی خارج از اینجا را تجربه کنم.تا نرم دلم اروم نمیگیره.انتخاب امریکا یا اروپا ؟واقعا انتخاب سرنوشت سازی میشه.امریکا یعنی گذروندن یک دوره بسیارسخت.اما اگه به نتیجه برسه ارزوی من طلایی میشود.اروپا یعنی نقره ای یا حتی برنز کردن ارزو.اونجا هم سختیهای خودش را داره.یادگیری زبان دیگر.پیدا کردن کار.اما دیگه ازمشکلات درس خوندن و استرس گرفتن فاند و پذیرش دوباره از دانشگاهی دیگر خبری نخواهدبود.اصلا شاید هیچکدوم اتفاق نیافته و من بمونم و سرابی دیگه.درست مثل اولین پستهای همین وب.باز انتظار......

پارسال درس خوبی از زندگی یادگرفتم.اینکه غمها و استرسهام را طبقه بندی کنم و برحسب اهمیتشون این غم را تنظیم کنم.مثلا لازم نیست از یک ترافیک روزانه به اندازه نتیجه یک امتحان اذیت بشم.یادگرفتم که بعد از تمام شدن اضطراب یا استرس کوچیک زندگیم مثل همون ترافیک بخودم یاداوری کنم تموم شد .تموم شد و رفت و اجازه ندهم اثر و ناراحتی این اتفاق کوچیک به اندازه نوع بزرگش باقی بمونه.فکرمیکنم همین مدیریت غم و استرس باعث شده امسال روحیه بهتری نسبت به پارسال داشته باشم و عنان از کف ندهم.اما بهرحال من هم از گوشت و پوست ساخته شده ام و یکجایی ته ته دلم فریاد میزنه خوهش میکنم اینبار دیگه نه !رفتن خانواده برادرم بخودی خود سخت هست .دلم برای برادرزاده فندق و زن برادرشادم و برادرم خیلی تنگ میشه.باوراینکه دیگه تو زندگی فندق چهارساله اجتماعی و خوش اخلاق و شیرین جایی نداریم و تبدیل به یکسری خاطره مبهم یا عکس میشیم سخته.

سخت بود قبول کردن دوم شدن و شنیدن تجربیات و برنامه های برادری که ادعای بزرگ بودن دارد.اما اتفاق افتاد اونچه که نباید میشد ومن چاره ای جز صبروانتظار ندارم.صبروانتظار ده ساله.باورکردنش سخته ده سال تمام را به انتظار تغییر گذروندم بی اینکه تغییر اساسی در زندگی داشته باشم .انگار زندگی من بعد از گرفتن مدرک دچار جمود وانجادی طولانی شدم ولی از درون در اتش اشتیاق برای تغییر خاکسترشدم.نمیدونم فرمول زندگی من چیزی کم داردیا فقط قضیه به شانس و اقبال برمیگردد؟


نوشته شده در : یکشنبه 17 فروردین 1393  توسط : اسمان پندار.    بهارانه() .

نظرات پس از تایید نشان داده خواهند شد.
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Website Traffic | Buy Targeted Website Traffic