sorry
می تونست یک شب خوب بشه .یک شب با حس ارامش و رضایت.می تونست اثرش تا مدتها باقی بمونه و لبخند را به لب بیاره.می تونست یک خاطره خوب از شب تولد همسر بشه.اما من خرابش کردم.گند زدم تو اون شب.تو خیابون قرار گذوشته بودیم که با هم بریم خونه مادرو پدرش.قبلش رفتیم بی بی ولی بجای کیک های معروفش یک چیز کیک گرفتیم.شمع و سر راه گل هم خریدیم.رسیدیم اونجا.شمع روشن کردیم و همسر فوت کرد.عکس گرفتیم و کیک خوردیم.همه لبخند میزدیم ویک تولد کوچیک وقشنگ را جشن میگرفتیم.تا اینکه من حرف رفتن را زدم.میدونم مامانش مخالفه.اما بنده خدا مهربونتراز این هست که مخالفتش را عملا نشون بده.من از رفتن گفتم.وهمسر هم از احتمال ضعیفش گفت.من گفتم چرا ضعیف؟اتفاقا خیلی خوب داریم پیش میریم.وهمسر گفت همه چیز 50-50 هست ووووووووووووو من عصبانی شدم.حرف زدن تبدیل به بحث شد و دراخر من عصبانی مشتی رو مبل زدم و گفتم من میرم من میرم من میرم....اومدیم خونه.
یکساعت بعدمن بخاطررفتارم از همسرم عذرخواهی کردم و اون هم قبول کرد اما درواقع شب تولدش را خراب کرده بودم.دوروز تمام طول کشید تا اثر بدش رفع بشه.بااینکه هنوز هم که بهش فکر میکنم ناراحت میشم.این خاطره را ثبت میکنم تا یادم بمونه چه راحت میشه از یک شب خوب وقشنگ میشه یک جهنم ساخت
شاید پیش خودتون بگید چقدر این دختر حرف از رفتن میزنه!!!! اما اگه درنظر بگید هرسال ،حداقل شش ماه تمام، زندگی ما یا برای زبان خوندن و امتحان دادن یا پروسه اماده کردن مدارک تلف میشه و این روندی چند ساله بوده شاید بهتر من را درک کنید.حداقل میتونید درنظر بگیرید که چقدر این فکرو پروسه ناموفق میتونه رو ادم تاثیر بگذاره ومیتونه تبدیل به یک عقده بشه.وباید بگم که شده.....
واما...............درواقع حق با راستین بود و تا ویزا تو پاس نخورده ما نباید به رفتن دل ببندیم.خوبه این خبرهای بد یواش یواش میرسه وادم را برای پذیرش بهتر اماده میکنه.الان هم که دارم اینرا مینویسم بغض گره خورده تو گلوم.راستین هم دوشبه نمیتونه بخوابه و تقریبا داغونیم.
راستین میگه اصلا متعجب بودم چرا همه کارها اینقدرخوب پیش میره.پیش خودم میگفتم چرا تا الان سنگی سر راهمون سبز نشده انگار بعد از سالها عادت کردیم به بلا ظاهر شدن.خوب با اینکه رشته من تو پوزیتیو لیست اروپا بود اما برای کسب امتیاز کامل باید سابقه کار پنج سال فول تایم داشته باشم.درواقع من این سالها روزانه 10-12 ساعت هم کار میکردم.تا دوسال و نیم پیش هم سابقه بصورت فول تایم ثبت شده اما قبل از اون من داروخانه منطقه محروم داشتم.قانون کاری ما اینه که کسی که داروخانه داره ،اگرجای دیگه ای هم کارکنه قانونا ثبت نمیشه و فقط سوابق کاریش تو داروخانه خودش ثبت میشه و مشکل اینه که این سابقه بصورت پارت تایم ثبت شده.حالا هرچی من مدرک بیارم که اونزمان بیشتر از 8 ساعت تو داروخانه های دیگه کار میکردم رسمی وقانونی نیست و ترجمه رسمی نمیشه ودرنتیجه تمبر باطل نمیشه حالا ما مجبوریم با یک ترجمه غیر رسمی اقدام کنیم.خوب ما فکر میکردیم همین که داروخانه داشتم کافیه.اماظاهرا نیست.البته هیچی معلوم نیست و فقط بعد از اقدام خود سفارت میتونه بگه کافیه یا نه. تنها کاری که میتونیم بکنیم اینه که ما مدارکون را ارائه بدیم و منتظر نتیجه بمونیم......عجیب به پروسه کبک شباهت داره و نتیجه اون هم که مشخص بود.راستش ما به این نتیجه رسیدیم هرموقع یکجای کار رو روال عادی پیش نره یعنی دراخرنمیشه.خلاصه اینهم حال و روز ما.امروز راستین بازیک سر داراترجمه میره که اگه اون نشه عملا اروپای ما از احتمال 95% به 50% میرسه و این اصلا خوب نیست.
تولد همسرت مبارک
میشه افکارمو بگم ؟؟؟
من فکر میکنم زیادی دارید انرژی و فکر میزارید رو این قضیه ... درسته ک هدفتونه و میخواید براش تلاش کنید اما بنظرم نباید از لحظه ها و زندگی و روندش غافل بمونید چون مدام میخواید فکر رفتن باشید ... بعدم آسمان عزیزم ... کاش بتونی ی مدت این مساله رو رها کنی ....
هرچیزی و ک بتونی رهاکنی ی مدت ..خود ب خود ب سمتتون میاد .... این قانون کائناته ... کاش بتونی ی مدت بیخیالش شی یا باآرامش در کنااااار زندگی عادیت ب کارای اونورم برسی
ممنون از تبریکت
دوست مهربون و دلسوزم منظورت را از رها کردن وکشش کائنات میفهمم. خیلی هم دلم میخواد عمل کنم.اما باورکن نمیشه.بگذار یک مثال بزنم.مثلا اخر ترم امتحان داری.برای موفقیت تو امتحان باید کلاس بری رفت و اومد داری.توخونه درس بخونی.جزوه بنویسی و دنبال کتاب برای امتحانت باشی.من هم تقریبا همچین وضعیتی دارم.مثلا پارسال تابستون تحقیق میکردم.بعد یک دوره فشرده و سنگین تو پاییز زبان خوندم.امتحانهاش و استرسش بعد تو بهمن اسفند دنبال پذیرش و جور کردن مدارک دانشگاه.بعد از عید هم تصمیم گیری و جور کردن مدارک سفارت و این پروسه تقریبا تا اخر خرداد ادامه دارد.در عین حال باید مطابق با اون برای خونه و زندگیمون تصمیم بگیریم و برنامه داشته باشیم.خلاصه عملا هرچقدر بخواهیم باز هم نمیتونیم درگیرش نشیم.باز هم نمیتونیم بخیالش بشیم.هردو خیلی خیلی خسته ایم و هزینه ها هم جدا و یکجوردیگه داره رو زندگیمون تاثیر میذاره.ممنونم عزیزم از لطف و دلسوزیت