امروز:

مردک

» نوع مطلب : اظهارفضل ،خودشناسی ،

بخش اول

ازهمون موقع که رفتن به دبستان را شروع کردم فهمیدم من ادم هرروز مدرسه برو نیستم.انضباطم بیست بود و وسواس شدیدی رو با ادب بودن و حفظ احترام معلم داشتم اما بعضی روزها دلم نمیخواست مدرسه برم.به مامانم میگفتم امروز نرم و مامانم موافقت میکرد و فرداش میرفت غیبتم را موجه میکرد .من هم تمام روز دراز میکشیدم و به صدای نمکیهای توی کوچه گوش میدادم.بدترین زمان هم مهرماه بود که باید بعد ازتعطیلات برمیگشتم مدرسه وازاینکه میشنیدم بعضی از بچه ها از بازشدن مدرسه خوشحال هستن تعجب میکردم.این خصلت تمام سالهای مدرسه همراهم بود.زمان دبیرستان هم وقتی یکی از بچه ها گفت من دوست دارم جمعه هاهم مدرسه باز باشه تعجب کردم.میگفت توی خونه حوصلش سر میره واین حرف همچنان برای من عجیب بود.عادت یکروز درماه استراحت، تمام مدت دبیرستان و دانشگاه ادامه داشت.احتمالا دوران دانشگاه به یکروز در هفته هم رسید.......دوران طرح شروع شدوباید سروقت سوار سرویس میشدم و عصر همزمان با بقیه پرسنل از بیمارستان میزدم بیرون.واونموقع بود که فهمیدم من ادم کارمندبشو نیستم.برام خیلی سخت بود درچارچوب قرارگرفتن.یکمدت از طرح هم مسئول شبکه و بازرس دارویی بودم.بنوعی پشت میز نشین.صبح همون نیم ساعت اول کارهام تموم شده بود و وگذروندن بقیه روز به حالت خوابالود از زجراورترین ساعتهای کاریم بود.......حتی زمانی که از خودم دارو*خانه داشتم هم از کارلذت نمیبردم.دارو*خانه خیلی کوچیکی بود و کار بنظرم تکراری میرسید........بعد از فوت برادرم وبرگشت دوبارم به تهران سه سالی کارنکردم.تا ساعت یازده دوارذه ظهر براحتی میخوابیدم و اصلا بابت خونه بودن احساس بدی نداشتم.اگه خونه نمیخریدیم وزیر بارسنگین وام نمیرفتیم احتمالا همچنان سر کار نمیرفتم.نه اینکه دختر خانه داری باشم و به کدبانو گری علاقه داشته باشم.نه.من حتی از کارخونه هم فراریم .از اشپزی وهرنوع کار خونه دیگه ای خوشم نمیاد.عملا بخور و بخواب را میپسندم و بالذت انجامش میدم.......با اینحال تموم این سالها ساعتهای خیلی زیادی را کار کرده ام.خیلی بیشتر از یک ادم معمولی و تموم این سالها هرساعت از کارم راشمرده ام تا وقت خانه رفتن برسدوهنوز هم من همان ادمم.با اینکه تومحل کار عملا نسخه ها را بین گشت زنی اینترنتم رد میکنم.نه اینکه اینترنت را بین نسخه دادن وبااینکه پنجشنبه ها اصلا سرکارنمیرم وازاستراحت دوروز تعطیلی درهفته لذت میبرم اما باز هم تو محیط کار مرتب به ساعت نگاه میکنم تا وقت خانه رفتن برسد و هنوز هم وقتی پرسنلی میگوید کار را دوست دارد چون توخونه حوصله اش سر میرود تعجب میکنم.

بخش دوم

من از این مردک متنفرم.از ادمی که از من کوچکتر است و از لحاظ سطح علمی هم خیلی پایینتر اما هرروز من باید بهش سلام کنم متنفرم.منظورم همین پسره هست که مدیریت اینجا را بهش داده اند.یکسال تمام هست که وقتی وارد دا*روخانه میشوم عملا من را نمیبیند و تومجبوری سلام کنی.یکسال تمام هست که گاهی سلام نکرده ای و باز هم یک سلام پیشقدم نشده است.از راه اومده و از کنار تو رد شده بدون اینکه سلام کند و باز هم تو برسم ادب مجبور بوده ای سلام کنی.گاهی هم بجای سلام گفته ای خوب هستید اقای فلانی و باز هم پررو وار گفته شما چطورید و از گفتن سلام امتناع کرده.روی مبل اتاق پشتی لم داده و تو باسر وصدا وارد شده ای و بازهم تورا ندیده تا تو اول سلام کنی.از در وارد میشوی خودش را به ندیدن میزند تا باز هم اول تو سلام کنی.من از این مردک خودبین متنفرم.

بخش سوم

مردک منفور خوب میداند با مریض و مشتری چطور رفتار کند.او عاشق کارش است و  بعد از ساعتها کارکردن همان انرژی اول صبحش را دارد.او با تمام مریضها یا مشتریها شوخی میکند و انها را میخنداند.صبرعجیبی در برخورد با مریضهای پردردسر دارد.هیچ مریض و همراهی ناراضی از در بیرون نمیرود.تک تک جملات و حرفهایش با هوش اقتصادی ذاتی و مشتری مداری گره خورده است و تودردل به هوش اقتصادی مردک منفور افرین میگویی.مردک با تمام ویزیتورها بسیار دوستانه عمل میکند.با مشتریهای قدیمی احوالپرسی میکند. باپرسنلش شوخی میکند و درعین حال داد میکشد تا برایش چایی بریزن .خودکار ببرن یا کیفش را که روی میز جامونده بهش تحویل بدن..بی محابا سیر میخورد وهرروز دهنش بوی سیر میدهد و تو از روی ادب بروی خودت نمی اوری واواز هر فرصتی برای شوخی جنسی با پرسنل دختر و لاس زدن با ویزیتورهای زن استفاده میکندو تو چندشت میشود.مردک منفور به تمام پزشکهای دوروبر رشوه میدهد.همه را از دم خریده است .به تمام پرسنل کلینیکهای بغل تخفیفهای عالی میدهد.به اونهایی که تو بخشهای سیتی اسکن هستند بخاطر اینکه نسخه هایشان گران قیمت  هست رشوه های خوبی میدهد.دکترهای سیتی اون بخش عملا نصف داروهایی که برای مریض مینویسند را برمیدارن و درجیب مبارک میگذارن و نصف قیمت به مردک میفروشن و فروش د ارو*خانه روز بروز بالا و بالاتر میرودوصاحبان اصلی دا*روخانه  که جز مافیای دا*روخانه کلان شهر تهران هستند پولدارتروپولدارتر وتومی دانی که همه و همه حتی ارگانهای دولت ی مربوطه از این حقیقت باخبرنذ اما اوضاع شیر تو شیر تر از این حرفهاست که بشود کاری کرد .درنهایت توشغلت را از دست میدهی و ازکارکردن در نیمی از داروخانه های تهران محروم و هرگز داروخانه ای نخواهی داشت و اکر بزنی ممکن است نابودت کنند و برشکست شوی پس بازی با دم شیر را کنار میگذاری همانطور که تعداد زیادی از دارو*سازان تهرانی که از این حقیقت باخبرند اینکار را میکنند .وتوباز هم دردل مردک منفور را بخاطرتوانایی درچند برابر کردن فروش  دا*روخانه تحسین میکنی وشاید هم در دل بفروش بالای دا*روخانه ودرامدهای بالای میلیونی اش حسادت کنی و سعی میکنی حساب نکنی مافیا چندده تا از این درو*خانه ها دارد و در ماه چند میلیارد درامد دارد.وتو از مردک   منفور متنفری وصدای او را میشنوی که دارد با ویزیتور و پرسنل شوخی میکند و میخندد

بخش چهارم

من موفق میشوم.یکروزی هم دارو*خانه بزرگی میزنم نه از این دارو*خانه های کوچک که دکتر دارو*سازش بتنهایی دا*روخانه را اداره میکند ومنتظر  تک و توک مریضهایی هست  که برای خرید یک برگ استامینوفن به دارو*خانه می ایند.نه من دکتری میشوم که از راه دور دارو*خانه بزرک و پرفروشش را اداره میکند و یک پرسنل مدیر شبیه مردک دارد.خلاف نمیکند اما از مردک در جهت بالا بردن فروش استفاده میکند واجازه میدهد تا پولدارشودزیرا معتقد است کسانی که ضعیفند معتقدند پول چرک کف دست هست و درحقیقت این مثل ساخته شده تا پولدارها بیشتر و بیشترپولدارشوندو از ثروتشون لذت ببرند


نوشته شده در : سه شنبه 20 خرداد 1393  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

نظرات پس از تایید نشان داده خواهند شد.
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Website Traffic | Buy Targeted Website Traffic