تغییر اخلاق
سلام به همه بی معرفتها،چون بجز یکی دوتا دوست که ازمهمترین روز زندگی من پرسیدن بقیه سکوت را ترجیح دادن.
خوب امروز یکم کلافه هستم.یعنی بیشتر غمگینم.توفکر خودم و زندگیم هستم.سی وهفت سالمه و این عدد داره خیلی اذیتم میکنه.به وبلاگ بچه های مهاجر که سر میزنم میبینم تو دهه اول سی هستند و تو فرهنگ جدید جا افتادند.بچه دارند و هنوز خیلی راه جلوی پاشون دارند.خیلی دیر دارم شروع میکنم.البته میخواستم زودترشروع کنم اما گرفتار انتخابهای غلط و مشاوره های غلط تر شدم.سالهای زیادی از عمرم به انتظار برای مهاجرت گذشت.سالهایی که میتونست برای ساختن زندگی جدید در کشور جدید استفاده بشه.و واقعیت تلخ اینه که برای ساخت زندگی تو ایران هم دست و پام بسته بود.بیشترش تحت تاثیر شانس بد.دارو*خانه ای تو منطقه محروم زدم که دا*نشگاه اجازه تعطیلیش را نمیدادوتنها شرط پیدا کردن جانشین بود که اون هم پیدا نمیشد. الان یکی دوساله که قفلها باز شده و به انتخاب خودم برای پروسه کاریم و پیشرفتم کاری نکردم.یعنی رفتم تو لیست انتظار دا*نشگاه برای تاسیس دا*روخانه در تهران.باز هم با مشورت کارشناس دا*نشگاه.نمیدونم کاردرستی انجام دادم یا نه!بخاطر اینکه همین دوسال پیش میتونستم با پول پر*وانه بخرم اما ترجیح دادم خود دا*نشگاه بهم بده.نه ناراحت زندگیم تو ایران نیستم.چون تمام تلاشم را برای ایجاد تغییر کردم اما نشد.بیشترحسرت 7-8 سالی را میخورم که به انتظار برای کا*نادا گذشت.ایا واقعا راه دیگه ای وجود داشت که من ندیدم؟بله حتما وجود داشته.تمام سعیم را کردم که با امکانات و دانشم راه بهتری پیدا کنم.ولی عملا 5 سال فکر میکردم برنامه کا*نادا حتمی هست و دولت محترمه کانا*دا 5 سال از عمر من راسوزوندبیشتراز این دلم میسوزه هیچ وقت هیچ کس کمکم نکرد.شاید هم واقعا کسی شرایط من را نداشت که راهنماییم کنه.شاید هم مردم بدجنس شده اند..نمیدونم .خیلی سعی کردم دنبال فرصتهای جدید باشم اما ندیدم.این 2-3سال اخر هم که تکلیف کا*نادا روشن شد واقعا خودم را به اب و اتیش زدم تا راهی پیدا کنم.اما واقعا از این افسوس میخورم که چرااجازه دادم 5 سال از عمرم را صرف انتظار برای کا*نادا کنم.یا حتی تو این دوسال با وجود سعیم چرا راه بهتر پیدا نکردم.چرا سرنوشت مزخرفی که بهش عقیده ندارم طوری چیده نشد تا من راه ومسیر مناسبی پیدا کنم...........جالبه هنوز ایرانم و هنوز شروع هم نکردم.نگران شروع کردن نیستم و حتی مسیر بعدی زندگیم را میدونم.تمام کردن درسم و پیدا کردن کار مناسب.البته خودم همیشه میگم هیچوقت برای شروع درس و کار مناسب دیر نیست .اما شاید هم داره دیر میشه.شاید بعضی کارها را باید زودتر شروع کرد.مثل تاسیس دا*روخانه.مثل پول دراوردن.یا از همه مهمتر بچه دارشدن.مبحثی که همسر بشدت مخالف این قضیه هست و خودم با وجود بیعلاقه بودن به بچه داری فقط بخاطر ترس از پشیمان شدن در اینده ای که نتونم بچه دار بشم بهش فکر میکنم.شاید هم واقعا راه درست همین باشه وبچه به زندگی ادمها جهت و معنی میده.شاید .از لحاظ علمی میدونم همین الان هم داره دیر میشه و تازه قراره من خودم را الوده درس و کارکنم.اما بهرحال درس و کار و بنوعی رفتن الویت من هست.زیاد دارم مینویسم.باز هم حرفهای تکراری اما شماها هم که خواننده های بی بخاری هستید و درسکوت بتماشای زندگی من نشستید.
تازگیها یکجورهایی روابط اجتماعی موفقی ندارم.از کارهای همکارهام خسته شده ام و مدتی هست که تو محل کار ساکتم.خودم را محق میدونم و حوصله گرم کردن روابط ویابه اصطلاح منت کشیدن را ندارم.هرچی فکر میکنم میبینم کارهای اونها اشتباه بوده و برای چی بخاطر روابط با ادمهایی که فقط ساعتهایی از روزرا باهاشون هستم تلاش کنم.در واقع دارم تغییر میکنم دیگه بهر قیمتی ادمها و حرفهاشون را تحمل نمیکنم.قبلا بخاطر ضعف اعتماد بنفس فردی بودم که کوتاه میومدم.من بودم که گذشت میکردم و من بودم که ندید میگرفتم اما جدیدامیبرم.رابطه را قطع میکنم و ترجیح میدهم همچین رابطه ای رااصلانداشته باشم.فقط تعداد ادمهایی که باهاشون رابطم را بریدم نگرانم میکنه و برام جای سوال گذاشته!!دونفر سر کار(مدیر بیشعور و نوچه اش)و یک مشاور ارایشی بهداشتی (طرف برای یکی از این شرکتهای ایرانی کار میکنه.با مدرک دیپلم میرن یکدور کلاسهای شرکت برای اون محصول .چهارتا لغت یاد میگیرند.بعضا هم اشتباه مشاوره میدهند.یکی دوبار داشت اشتباهی مشاوره میداد تصحیح کردم حالا برای من قیافه میگیره)که جمعا سه نفر میشه.(باز هم فکر میکنم حق را بخودم میدهم) یک خاله(بخاط انتقاد مودبانه ای که از رفتارشون کردم)(که البته خاله پیشقدم شد و پیشقدم شدن ایشون کافی بود که تمام مراحل منت کشی وقربون صدقه رفتن را بطور کامل انجام بدهم)وقطع رابطه با دوست سابقم که منفی بینی وغرور وخودبرتربینیش واقعا ازاردهنده بود.اما همه این مشکلات در رابطه در ظرف 3-4 ماه اخیر واقعا سوال برانگیز نیست؟میدونم که به یک مرحله دیگه ای از بلوغ و خودشناسی رسیدم و بنظرم کارم درسته.شاید هم بعد از قطع رابطه ها بایدگذر کرد وََ باقی موندن تو محل کاری که مشکل دارم اشتباه هست.فکرکنم نیاز دارم حتما قبل رفتن به یک مشاور مراجعه کنم.بهرحال گفته میشه بعد از مرگ وطلاق مهاجرت پراسترسترین مرحله زندگی ادمهاست ومیخوام از لحاظ روحی خودم را اماده کنم.هرچند احساس میکنم تا حد زیادی تحت تاثیر قرار گرفتم.حرف زیاد دارم اما باشه برای پست بعد.