شمارش معکوس
نمیدونید با چه عجله ای پست قبلی را نوشتم و این یکی را دارم مینویسم.من پنجشنبه بجای مسئول فنی عصرمون قرار بود تا ساعت 8 سرکاربرم.میدونید که چندسالی هست مدل فرنگی کار میکنم و پنجشنبه ها را اف میکنم.....خوشبختانه صبح ساعت 11 ویزا رسیدوتا شب از خوشحالی دیگه نمیتونستم سرجام بند بشم.عصر هم راستین یکسر اومد وکیک اورد وبدین ترتیب پنجشنبه اخرین روز کاری من تو ایران شد.براتون بگم که پیش خودمون حساب کردیم که لیت میگیریم و اواسط شهریور میریم و تا اونموقع میتونیم حاضر بشیم.تاااااااااااااااا دوساعت پیش که جواب نامه از دانشگاه اومدکه حتی یکروز دیرتر از 3 سپتامبر نمیتونید بیایید.تا قبلش روی مبل دراز کشیده بودم ولی یکهو مثل فشنگ پریدم سرکارامون.بنده خدا راستین که استعفا را گذوشته روی مییز و پریده بیرون.البته بهش گفتند حداقل روزی چند ساعت باید بره سرکار چون کارش را کس دیگه ای نمیتونه انجام بده.اینقدر استرس گرفتم که حتی نمیتونم تمرکز کنم چه کاری را اول باید انجام بدم وتوالویته.حالا دوباره منتظریم ببینیم میشه راستین دوهفته دیرتر بیاد یا اونهم باید سر 3سپتامبر اونجا باشه.بلیط نگرفتیم و منتظر خبریم.بلیطها بخاطر های سیزن بودن بشدت گرون شدن.بازار ماشین خوابیده و دوهفته ای وسیله فروختن و خونه را اجاره دادن چطور ممکنه؟خلاصه پست بلند هم سرهمین قضیه به یک پست کوتاه تبدیل شد.
به نطرم به اینا میگن استرس های شیرین زندگی آسمان جان ...