باید اماده بشم.باید.
سالها بود صحنه رفتنم را تو ذهنم بازی میکردم.خداحافظی از همه چیز و همه کس.شیرین و تلخ در کنار هم.حالا اون روزها اومده و میبینم حس واقعی چیز دیگه ای هست.شاید هم علت بزرگش محدودیت زمانی باشه که دارم.اونقدر این زمان کوتاهه که همه حسها را از دم جارو کرده و بجاش یک حجم توخالی باقی گذوشته.حجمی که بی شباهت به حس پوچی نیست.بله دوستان حس پوچی.به خودت میگی حالا رفتی اونطرف که چی.بعد میبینی حتی نمیدونی اگه قرار باشه اینجا هم بمونی چی میشه و این میشه حس پوچ ویک وحشت خالص و ترس عظیم که همچون سیاهچالی تمام قدرت فکر و عمل را ازت میگیره..................اره این حسهای من و راستینه...................ترس و هراس نه بخاطر حجم زیاد کارها و نه بخاطرارتباط برقرار کردن با زبان انگلیسی .ترس از تغییر.خود خود تغییر..............شاید هم بدلیل اگاهی باشه که میدونی قراره این تغییر چطور باشه...............
از دست دادن ارامش خانه .شبها که روی مبل لم میدیم و من تلویزیون میبینم و راستین تونت میچرخه............ارامش.خونه.مبل.تخت.وهمه وسایل این خونه............
دوستان وقت ندارم زیاد بنویسم.اما تونستم تا حدی خودم را جمع و جور کنم و واقعیت را قبول کنم.واقعیت اینه که من یکشنبه اول سپتامبر پرواز دارم.به تنهایی و راستین برای تمام کردن کارها میمونه.دوست شیرین و بامزه امان سیلوئت پیشنهادداده بود که بریم و چندماه دیگه برای تمام کردن کارها برگردیم.متاسفانه اکثر ویزاهای دانشجویی سینگل یا یک طرف ورود هستند،پاس را دادیم برای پیک اپ.یعنی توسط شرکنی فرستادیم که بقول یک دوست دیگه خوشگلترین ویزای دنیا توش بخوره.ویزایی که فقط یکبار تا پایان تحصیل اعتبار داره.وتواین مدت ما حق برگشت نداریم.اگه هم بدلایلی برگشتیم باز هم باید پروسه طولانی مصاحبه و کلیرنس و نگرانیهاش را طی کنیم که معلوم نیست دفعه بعد مثبت باشه .(برام ارزو کنید باز هم دنیا بهمون لبخند بزنه و ویزا مولتی بشه که بهمون اجازه چندبار ورود را میده)
راستی از دیشب به این فکر افتادیم نکنه سفارت کشور اروپایی سری مدارک دومی که حاضر کرده بودیم را نفرستاده برا افیسر مربوطه.اون روز شلوغ بود و همینطور مدارک را گرفت؟؟؟؟؟حتی وقت نداریم پیگیری کنیم.خوبه نه!
خوب من دیگه جدی جدی باید برم.دسته بندی مدارک.دسته بندی لباسها.دسته بندی کتابها.ساعت 4 مشاوره (یک جلسه گرفتم بهمون کمک کنه)دکتر کودکان برای گواهی واکسیناسیون بچگی) و شب هم دارم میرم شهرستان........
خانمی موفق باشی و حتما خبر بده چه میکنی.
راستی برادرخودم بودكه چندماه پیش رفت.وحتما حتما ازطریق وایبروبلاگ باهات درتماسم
تبریک ! و به امید موفقیت...منم که درگیر پروسه شدم و هستم دقیقا همین حسها رو دارم و حتی شدید تر از شما!همین افکار همیشه هم بوده و گاهی کمرنگتر و پررنگتر...اما شما حداقل یه راستین واقعی وسنگ صبور به معنای واقعی راستی و صداقت همراه داری در حالیکه خیلی از افراد مشابه من داریم از نامردی و ناراستی های اینجا فرار میکنیم و البته برخی پستهای قبلی ات و در باب جامعه و نگاه افراد خیلی به دید من هم شبیه بودند!به هرحال خوش باشی
موفق باشی.
یادت باشه ارزوی این شرایطی که الان توش هستی داشتی و الان به ارزوت رسیدی . خیلی ها الان ارزوی این را دارن که جات باشن.
به این چیزها فکر کن