روزانه
دوروزی هست که عموی من که توی یکی از کشورهای اروپایی پروفسور هست بدعوت یکی از دانشگاهها برای یکدوره چهار پنج روزه اومده ایران.یکجورهایی هم فرهنگ زیبای اروپایی وهم قسمتهای خوب فرهنگ ایران را داره.بینهایت ادم خاکی هست و با اینکه بچه هاش متولد اونجا هستند اما بیشتر از من نوعی از شعر و ادبیات ایرانی سر در می اورند.و هر کدوم تو بهترین دانشگاهای اروپا و بهترین رشته ها تحصیل می کنند.برای من که خیلی باعث افتخاره همچین بستگانی دارم.خب.......دیشب رفتیم دیدن اقای عمو هتل بعد هم رفتیم یک پارک .از اوضاع و احوالم پرسید.من هم براش از علاقه ام به ادامه تحصیل گفتم و از اینکه خیلی ساله بین درسم فاصله افتاده و سنم و متاسفانه عموی عزیز هم تصدیق کردند و بصورت مودبانه حالیم کردند شانس گرفتن پذیرش برای من خیلی کمتر از یک تازه فارغ التحصیل و یا حتی کسی که لیسانس داره هست.میدونید من واقعا میخوام به ارزوم برسم و البته نمیخوام عمرم را هم تو انتظار بیهوده تلف کنم.پس ناامید نمیشم.یکمی که وضعیتم ثابت شد و دغدغه های روحیم تموم شروع میکنم .اول امتحان لازمه زبان بعد هم این ور و اونور رو بزنم ببینم اصلا میشه تو یک دانشگاهی یک مرکزی یک کار تحقیقاتی بکنم که این خارجیها هیچ بهوونه ای نداشته باشند.البته دلم می خواست که که هر روز برم ازما*یشگاه.اما خب نمیشه زندگی تو ایران با این تورم را هم تعطیل کرد.
خسته شدید از بس راجع به اینده حرف زدم؟اینها را مینویسم که یادم نره اخه من از این ادم هولیهام .تا اجبار نباشه کاری را نمیکنم و احتیاج دارم مرتب به خودم ارزوهام را یاداوری کنم.
امشب هم بعد از کار میریم عمو گردی.حس خوبی داره .