میخوام امشب از زبون یک ادم مهاجربنویسم.نه از اون ها که چندین و چندساله رفتن ودیگه سر وسامون گرفتن ویکجورهایی مشکلات ما ایرانیها براشون عجیب و غریبه.نه میخوام از زبون کسی بنویسم که تا همین دوماه پیش تو مغز تهران زندگی میکرد وتجربه سالها زندگی و کار وتحصیل تو ایران را داشته.زبون کسی که درسته دانشجویی برای امریکا اقدام کرده اما شرایطش بیشتر به ادمهای مهاجر میخوره تا یک جوون بیست و چندساله که تا قبل از این خونه پدر ومادر زندگی میکرده یا نهایتا یک خونه مجردی داشته وکل تجربه کاری داشته و نداشتش به سال وماه هم نمیرسه.اره در کل فکر میکنم این صحبتها با اون جوون مجردی که داره فاند چندهزار دلاری میگیره واز ازادی واستقلالش لذت میبره فرسنگها فاصله داره.صحبتهای من بدرد خانواده ای میخوره که حاضره همه داروندارش را بفروشه اما پاش به یکی از این کشورهای اروپایی یا کاناداو غیره باز بشه.صحبتهای من بدرد یک ادمی مثل خودم و باشرایط خودم میخوره.کسی که تموم سالهاش را باارزوی یک زندگی متفاوت زندگی نمیکنه.نه این مثال خوبی نبود.چون این ادم باید بیاد و ببینه و با پوست و استخونش لمس کنه.حس کنه وبعد تصمیم بگیره.درواقع صحبتهای من بدرد کسی میخوره که سالهاست فقط ارزو میکنه.زندگیش را میکنه اما همیشه اهش بدرقه کسانی هست که میرن و حسرت گوشه دلش خونه کرده و بیرون نمیره.اره دوستان میخوام بگم زندگیهاتون را بکنید.خوب هم زندگی کنید.ما تو ایران مسایل ومشکلات مختلفی داریم..درواقع زندگی میکنیم.خیلی بهتر از یک امریکایی هم زندگی میکنیم اما قشنگ زندگی نمیکنیم.حالا چرا نمیکنیم.یک بخشیش دست ما نیست.مقصر دولت و فرهنگ غم پرور ماست.اما یک بخش دیگش دست خودمونه.چون فکر میکنیم اگه جای دیگه باشیم خوب زندگی میکنیم.اما دراصل روش زندگیمون برمیگرده بخودمون و طرز فکرمون خوب نمیخوام بگم اینجا بده وال وبل .چون باتجربه یکماه ونیم حتی خودم هم نمیدونم کدوم بهتره و چه چیزی بهتر میشه.فقط میتونم راجع به مسایلی که نمیدونستم و الان بعد از یکماه بهش رسیدم نظر بدم.فقط میتونم از حسهام وتجربه هام بگم.ودست اخر هرکسی صاحب زندگی خودش وراه ومسیرشه.کلا اینطور بگم زندگی تو ایران سخته.اما اینجا هم سختیهای خودش را داره واصلا هم به این معنی نیست که این سختیها از ایران اسونتره بلکه شاید چون جنسش با تجربه سختی که همیشه داشتیم متفاوته سختتر هم باشه.سختی اینجا یعنی از دست دادن همه ارامش و نظمی که تو ایران داشتی.شاید بگید کو ارامش؟منظور من اینه صبح که پامیشید میدونید برنامتون چیه.قراره چه اتفاقهایی بیافته و چه راههایی برای رفعش هست.درواقع کلیات مسیر زندگیتون مشخصه.درس ودانشگاه وکار مناسب و ازدواج وبدوبدو برای سروسامون دادن زندگی.میدونید چندسال کار کنید یک پراید میخرید و چندسال بعد با کمک وام وخانواده یک خونه شصت متری و چندسال بعد خونه میشه هشتاد متر وخلاصه جلو میرید.البته این داستان زندگی ادمهای قشر متوسط هست.وگرنه پولداره که تو ایران بهترین زندگی را میکنه و اگه هم دلش بخواد ازطریق سرمایه گذاری یکجا اقدام میکنه و اینجا هم بهترین زندگی را میکنه .برا ادم فقیر وندار مهاجرت بد نیست.اما فکر کنم اون دربدرها با اونهمه گرفتاری حتی نتونن راجع به مهاجرت فکر کنن.پس میمونه قشر متوسط ...............................بنظرم بهتره خودم را مثال بزنم و نتیجه گیری را بگذارم هرکسی برای خودش داشته باشه.اومدن من دلیل مادی نداشت .دنبال ارامش درسرزمین دیگه ای میگشتم.میخواستم بیام و این زندگی را هم ببینم.بعد هم درصورت امکان در جهت رفاه مالی حرکت کنم.اما حالا همه چیز به مادیات و پول گره خورده.همش در حال فکر کردن به این موضوع هستم که تاحالا چندهزاردلار خرج شده.ماه بعد چندهزارتا.ماه بعدش چقدر.برای ترم بعد چیکارکنیم؟سال دیگه چی؟خلاصه پاک ارامش از زندگیمون پریده.جدا از این حرفها سختیهای شروع جدید هم هست.مثلا تا همین چند وقت پیش بحث گرفتن خونه بود.همین دیروز وامروز یک مشکل بانکی داشتیم که موکول شد به هفته دیگه ودوروزی بود اعصاب برامون نگذاشته بود.برای هفته دیگه قراره پول از ایران منتقل کنیم که خوب نگرانیهای اون هم هست.ودرس ودانشگاه هم که جای خودش.ماشاله هرهفته امتحان.یعنی نشده من یک اخر هفته ازاد داشته باشم که با فراغ بال بریم بگردیم و کمی این شهر راببینیم. ازطرفی گشت وگذار پول میخواد.من خودم ارزوم بود اگه اومدم خارج از کشور هفته ای یکباربرم سینما اما اونقدر بلیط گرونه که این ارزو پریده.یا مثلا انواع و اقسام رستورانها وبارهای جذاب وچشم نواز اینجا وجوددارد.اما خوب یک نگاه به جیبت میکنی ورد میشی.یکبارهم گول میخوری میری تو میبینی خداتومن پولش شد.ترجیح میدی از این گول خوردنها بندرت داشته باشی.حالا تو ایران هرچندوقت یکبار هم گول میخوردی وخیلی هم میچسبید اما اینجا هزینه گول خوردن چندبرابره ایرانه..کلا دوستان اینجا جذابیتهای خودش را داره.امامقداریش بخاطر تفاوتها است .مثلا اگه الان من چندتا عکس از خودم توی سنترال پارک یا منهتن بگذارم فیس بوق،مسلما تعدادزیادی از دوستهای من میگن خوش بحالش .یا حتی فقط کافیه بدوستانم بگم من نیویورکم کف اشون میبره.یا فرض گیرید جلوی یکی از خونه های زیبای اینجا بیاستم و عکس بگیرم اصلا خود سبک امریکایی خونه باعث میشه خیلیها همون را ببینن ولی واقعیت داخل خونه هست.حالا من بیام و مثل چندوقت پیش توی گروه فامیل بنویسم واقعیت اینجا اینه.نتیجش اینه که بجز یکعده دلسوز بقیه همین را بکنن جوک وطنز.ودست اخر هم بگن تورفتی کشوری که کمدینهاش خودکشی میکنن و ما توکشور خودمون از صبح تا شب درحال شوخی وخنده!خوب پس ترجیح میدی جز چندتا دوست واقعی جلوی غریبه ها سفره دلت رابازنکنی واینجوری میشه که فرضا من نوعی وقتی عکسهای یک مهاجررا میبینم بگم وای اینها کجا زندگی میکنن و ما کجا وعملا فقط یک مشت عکس را ببینم که شاید بیشتر جذابیتش بخاطر همین تفاوتها باشه(البته دقت کنید نوشتم (من نوعی )ومنظورم این نیست که خودم همچین اشتباهی را کردم) خلاصه اینطوری میشه که سختیهای زندگی توایران غیرقابل تحمل میشه و اونوقت ما ادمها فکرمیکنیم ادمهای این طرف سختی ندارن ویا سختیهاشون قندوعسله ........................ودراخرواقعیت اینه که من هنوز بنقطه ای نرسیدم که بگم راضیم.هنوز ارامشی را اینجا تجربه نکردیم.نگرانیها وسختیهامون برای اینده خیلی زیاده.راستین که عملا داره کم میاره و بیشتر از هرچیز دوست داره برگرده.میگه من اگه بدونم اینهمه پول خرج کردیم اخرش از توش یک کیلو نبات درمیاد خوبه اما سوال اینه که میشه؟............امهاجرت چیه؟
من یه دختر 32 ساله هستم در حال مجردم ومشغول کار در ایران هستم.راستش این روزها حتی توو محیط کار اینقدر مشکلات زیاد شده که فشار مالی ناشی از تحریم ها داره کمر خیلیها رو خم میکنه استرس توو ایران خیلییی،زیاد شده و به خاطر همین یه مدتی میشه با دوستم تصمیم به مهاجرت گرفتیم ولی امروز وقتی نوشته هاتو خوندم خیلیی نگران شدم و احساس میکنم برای قشر متوسط و شخصا برای خودم که پشتوانه مالی زیادی ندارم مهاجرت میتونه با استرس زیادی همراه باشه و رسیدن به نقطه آرامش و زندگی روتین بعد از مهاجرت برای امثال من خیلییی سخت خواهد بود....به هر حال ممنون میشم اگر بیشتر از شرایط فعلیت برامون بنویسی و ما رو آگاه کنی.
مدتی است که وبلاگ شما رامی خوانم و چون خودم قصد رفتن دارم نوشته هاتون برام خیلی مهمه ولی از حال و هوای این روزهاتون میشه فهمید الان خیلی تحت فشار هستید و من می خواستم بگم برای برگشت نبایدالان تصمصم بگیرید چون در آغاز این راه طولانی قرار گرفتید و باید محکمتر قدم بردارید و از قدیم هم گفتند قدم اول همیشه سختتر است میدانم مخارج اونجا زیاد است ولی توجه داشته باشید که شما برای رسیدن به ثبات و ارامش باید کمی بیشتر تحمل کنید وگرنه مثل ما هر روز در آرزوی رفتن و ساختن زندگی جدید می مانید و پیر می شوید اون عکسهایی که گفتید دوستان می گیرند واقعی هستند فقط برای زمان اکنون شما نیست شاید چند سال بعد شما هم به همان ارامش رسیدید و برای ماعکس شاد و راضی فرستادید به نظر من صبر کنید و به هم روحیه بدهید تا اوضاع بهتر شود و شغل خوب پیدا کنید ببخشید عزیزم که دخالت کردم ولی حس کردم الان باید به شما انرژی مثبت بدهم وگرنه هرکس مسئول زندگی خودش هست.مرسی