امروز:

یکروزعادی

» نوع مطلب : روزها در اون سر دنیا(سال اول) ،

سلام دوستهای خوبم.الان ساعت 11 شبه .تا بعد ازساعت 9 شب کلاس داشتم وبعد هم پیتزا گرفتم برا شام .یک پیتزا فروشی نزدیک دانشگاه هست با قیمت استثنایی هر برش 1$،حدود ساعت 10بود که از ایستگاه مترو اومدم بالا وچشمم خورد به راستین که چتربدست منتظر من بود تا من را تا خونه همراهی کنه خیس نشم.بنده خدا نیم ساعتی زودتر اومده بود ومن بی خبرنیم ساعت به خاطر خرید پیتزا والبته صرف سهم خودم داغ داغ تاخیرداشتم و خلاصه یکساعتی دم ایستگاه منتظر ایستاده بوده.امیدوارم سرمانخوره باشه .خصوصا اینکه برعکس قد و جثش سیستم ایمنی بدنش ضعیفه و سریع مریض میشه.بگذریم.ا الان یکهفته ای هست که خونه خودمون ساکنیم.هرچند معایبی داره اما همین که جایی را داری که می دونی مدتی میتونی خونه صداش کنی خوبه.نمیدونم تو پستهای قبلیم گفتم یا نه.ما تصمیم جدی داریم که از نیویورک بریم. فکرنکنم برای ترم بعد بتونیم اینکاررابکنیم اما باید زودتر ازاین شهر و ایالت سرسام اور گرون خارج بشیم.باز هم رفتن.باز هم تغییر.

دلم میخواد مرتب بیام اینجا و بنویسم.در واقع اکثر اوقات هم می نویسم وباشما حرف میزنم اما این اتفاق توی ذهنم میافته چون بشدت وقت کم دارم.درسها و حجم زیاد عقب موندگی درسم بخاطر بیدا کردن خونه ،باعث شده این چند روز اخیر همش توی خونه از صبح تا شب پای درس باشم.البته خودم هم میدونم نصفش هم مفید نبوده ولی درکل حسابی کمبود وقت دارم و هرچی میخونم باز هم عقبم.خصوصا که هر چندوقت یکبارهم یک امتحان میان ترم داریم و نمره هام در حد متوسط هست و لازم دارم بیارمش بالا اما فکرکنم تا اون روز راه طولانی در پیش داشته باشم.

یکمدت هست دنبال کار تو دانشگاه هم میگردم که اگه اون هم جور بشه میشه قوز بالا قوز.برعکس من راستین اونقدر بیکاره که داره کف میکنه.هرچند کلا خیلی اینترنت بازه وبیشتر از من سرش تو کامپیوتره. امیدوارم این بچه هم براه راست هدایت بشه .

دلم میخواد بیشتر بنویسم اما فرداصبح باید برم دانشگاه وپس فردا هم امتحان با استاد هندی عزیز که فکرکنم یکزمانی طراح سوال کنکور تو ایران بوده .بس که ملالغتی و ریز ریز سوال میده.یک کلمه دقیقا یک کلمه وسط حرفها و درس دادنش میگه بعد همون یک کلمه سوال میشه .از طرف دیگه سوالهاش را از هزارتا سوراخ سنبه  کتاب و جزوه و مشق شبمون درمیاره.وای وای وای اینجا دارم برا شما شرح میدم خودم وحشت کردم.من برم شب بخیر دوستان


نوشته شده در : سه شنبه 22 مهر 1393  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

رویا
سه شنبه 22 مهر 1393 10:17
آسمان عزیز بلاخره بعد از خوندن آرشیوت تصمیم گرفتم واست پیغام بذارم خوشحالم که رفتی و میگم نگران نباش و نترس اصلا خدا همراهته و به موقع همه چیز درست میشه در رفتن خیری هست فقط به تلاشت ادامه بده و آروم باش همه چیز درست میشه همیشه بهت سر میزنم شاد باشی و موفق
پاسخ اسمان پندار : رویای عزیزم خیلی خوش اومدی.فكركنم كل ارشیومن تویك جمله خلاصه شده باشه (من دوست دارم برم) ممنونم دوست جدیدم توكلامت ارامشی هست كه به ادم منتقل میشه.انگارپشت صفحه دلم را ورق زدی ودیدی من ناارومم وترسیدم .اما دارم سعی میكنم اروم وعاقل وشجاع باشم وقدمهای بعدیم را بهتربردارم
نظرات پس از تایید نشان داده خواهند شد.
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Website Traffic | Buy Targeted Website Traffic