بذار حالا که امشب افتادم رودنده حرف زدن بنویسم. چندروزی بود بدجوردرگیر درس بودم.هرچند هفته دیگه دوتا امتحان دارم که یکیش خیلی خیلی مهمه وهفته بعدش هم امتحان میان ترم یکی دیگه از درسهام.حالا خوبه سه تا درس بیشتر ندارم واله این همه امتحان وامتحان بازیه.یکم هم از این اپارتمان بگم.اینجا کف اکثر اپارتمانهاش پارکته اما نمیدونم جنس زیر این پارکت چیه؟1یعنی اینطوربگم همسایه بالایی راه میره دقیقا تعدادقدمهاش را میتونیم بشماریم.بعد ایشون هم فعال.یعنی ما درجریان کل زندگی طبقه بالایی هستیم.واحد کناری هم که بحثش جداست.موبالشون زنگ میخوره من و راستین یکدور اشتباهی موبایلهامون را چک میکنیم.فکرکنم باید زنگهامون راتغییر بدیم تا خدای نکرده همسایه بخاطر صدای زنگ مشابه از خواب بیخواب نشه.بعد هم درهاااااااا.من نمیدونم واقعا نمیفهمم چرا یک سنباده ساده را از درهاشون دریغ میکنن.یعنی ما عملا ساعت خوابمون راباهمسایه بالایی وبغلی وصدای درهای واحدها که عزیزان صبح زود میرن سرکارتنظیم میکنیم......خوب شماها که غریبه نیست بگذارید کمی از زندگیم هم اینجا بنویسم.هی هی تو ایران خونه ای بود ووسایل جان عزیزی بود که از بهترین برندها خریداری شده بود که کلی دوستشون داشتیم واززندگی درکنارشون بینهایت لذت میبردیم.حالا کل زندگی مامحدود شده به قالی نیمه ابریشمی که یکزمانی مهمان بهترین جای خونه بود و حالا جای سفره غذاومحل خواب واستراحت ونشیمن مارابازی می کنه.یعنی کل زندگی محدود به دودر یک ونیم متر:)دلمون نمیاد هزینه کنیم و مبل وتخت ودم وتشکیلات بخریم چون تکلیفمون را نمیدونیم .نمیخواهیم این ایالت بمونیم واصلا نمیدونیم میخواهیم امریکا بمونیم یا نه!از طرفی زندگی با حداقلها با یاد وخاطره وسایل خوب ...ای یادش بخیر.اما چاره ای نیست باید یکی دوتاصندلی یا میز ساده بخریم .میمونه کمی هم از زندگی شخصیم بگم.راستین اینجا را دوست نداره.یعنی اونقدر نگران خرجها ومخارجه که اصلا نمیتونه دید مثبتی به اینجا داشته باشه.دلش بحال پولهایی که میسوزونیم میسوزه..من هم اونقدر درگیر درس وکلاس که حتی فرصت نمیکنم بشینم اساسی فکرکنم.حالا که اومدیم.باید هم می اومدیم. البته نه با این شرایط.اما خوب باشرایط روحی من باز هم باید میومدیم.اما بعد از این چی؟باید بمونیم؟برگردیم؟چی کار کنیم؟ ظاهرا حتی برای ترانسفر به دانشگاه دیگه هم گیر این ایلتس هستم.وقت هم نمیکنم دوباره ایلتس بدم.همین جوری همش وقت کم دارم.تا اینجای کار خودم هم با نسبت زیادی زندگی تو ایران را ترجیح میدم.با یک دوست مشورت کردیم(فرید)یادتون که هست ؟میگه برگردید پشیمون میشید.وااقعا نمیدونیم چیکار کنیم.اوه راستی از برادرم بگم.برعکس ما اون راضیه وقصد برگشت نداره.شاید اگه ایران بودیم وتعریفهای اون را میشنیدم کلی غصه میخوردم که چرا من خارج از کشور نیستم.هرچند شرایط ما با اون خیلی فرق داره.اون مهاجرتی اقدام کرده برای کبک.کشوری که به مهاجرهاش بابت کلاسهای زبانی که میرن یا به اصطلاح سر کارنمیرن ماهانه نفری 500$میده.اگه دانشگاه برن که برادرم همینطوری یک کلاس دانشگاه هم برداشته باز هم ماهیانه 800$ میده.برای بچشون هم ماهانه 500$.اونقدر هم ایرانی اونجا هست که مهمانی وشب نشینی وپیک نیکشون را داشته باشن.واحساس تنهایی وغربت هم نکنن.خوب دیگه چی بهتر از این؟فقط میمونه سرمای هوا که البته کم مساله نیست وسختی های زندگی که همه جا هست.خوب بچه ها من دیگه برم .کمردرد گرفتم.نشستنی تایپ کردن مصیبته.میگم بیزحمت اون ماشینتون را دوساعت به ماقرض بدهید مایکسر بریم دوتا صندلی بخریم برگردیم:)
نوشته شده در : پنجشنبه 24 مهر 1393 توسط : اسمان پندار. .
ما دو تا اشتراک داریم
1.بنده هم دانشجوی پزشکی هستم و تقریبا هم فیلد هستیم
2. بنده هم عاشق محیط جدید، معماری جدید و تنوع هستم
خیلی ممنون از صداقتتان. از شجاعتتان
چون کمتر کسی خصوصی ترین احساساتشو به اشتراک میذاره.
من چون قصد سفر به باکو داشتم برا همین وبلاگ شما رو به عنوان سفرنامش پیدا کردم
ولی یه چسزی دوست دارم بگم
من قدیما طوطی خیلی دوست داشتم. حتی گاهی خوا طوطی میدیدم. ولی مشکل جوجه طوطی اینه که خیلی میمیرند. آخر انقدر تو حصرتش بودم که تصمیم گرفتم برای آرمشم بخرمش، بمیره و دیگه آرزوشو نداشته باشم. کل سرکوفت های مادرمو پذیرفتم و این کارو کردم و پس از مرگش تونستم ادامه بچگیم رو با آرامش ادامه بدم! امیدوارم که متوجه منظورم شده باشید
موفق باشین انشاالله
فکر میکنم پس از گذشت چندماه بهتر بتونید درباره ماندن در آمریکا تصمیم بگیرید. و همچنین اگر برای آینده کاری خودتون چشماندازی در نظر گرفتهباشید بهتر میتونید وضعیتتون رو در حال و آینده برآورده کنید.
امیدوارم سالم و شاد و موفق باشید.
شاید باور نکنی اما در بین هموطنان سابق بودن بیشتر حس غربت به من میده. تمام دوستان من غیر از یک نفر غیرایرانی هستند. هر چه بیشتر با مردمی که سالها است در آمریکا هستند بجوشی زودتر خم و چم کار را یاد می گیری.
هرماه اجاره 14000$ درنتیجه اجاره یكسال 12*1400. وهزینه خورد وخوراك ورفت وامد هم هست كه چون هنوز به عدد ثابتی نرسیدیم مقدارمعینی ازش ندارم ،بهرحال امیدوارم هرچه زودتر شهریه را بتونم waive كنم .چون اصل داستان اونه.
حالا که دید روشنی نسبت به امریکا پیدا کرده ای بهتره حساب هات را با خودت صاف کنی. نوشته هات این حس را به آدم میده که صرفا روی احساس برای رفتن تلاش کردی که امیدوارم اینطور نباشه. در هر حال اگر از تجربه من می خواهی... من شخصا برای هفته برنامه ریزی می کنم. یعنی طوری کار می کنم و زحمت می کشم که برنامه یک هفته ام جور بشه. اصلا دورنمای بلند مدت برای خودم متصور نمی شم چون اینجا هیچ حساب و کتابی در کار نیست که بهت تضمین بده خوشبخت می شی. رویای آمریکا سالها است که باطل شده حتی خود آمریکائی هم به سرزمین تحقق رویاها دیگه باور ندارند. با هر کس رودروایسی داشته باشی با خودت که نداری...
پس عوض این جور فکر ها سعی کن هر هفته ات موفق باشه. خود به خود روزگارت هم درست می شه. خودت را بگذار جای کسانی که اول انقلاب جونشون را برداشتند و فرار کردند. از اونها که روزگارت سخت تر نیست؟ در ضمن حسرت کانادا را هم نخور. موقعیت بقیه را هم با شرایط خودت قیاس نکن که فقط باعث آزار روحی ات می شه. محکم باش و درست را بخوان. اگر روزی روزگاری هم مجبور شدی برگردی اصلا تردید نکن و برگرد. به کل قضیه هم به شکل یک تجربه نگاه کن. زندگی در ایران و داشتن وسائل خونه با بهترین برند ها برای تو هر زمان که اراده کنی امکان پذیره.