دیدن روی ماه شانس
از امروز باید خودم را جمع و جور کنم و برای حال و زندگی الانم در ایران برنامه ریزی کنم.چیزی که برام مسلمه اینه که هیچوقت دست از ارزوم نکشم.ارزوم اینه که یکروز اخرین مدارج علمی را تو یکی از دانشگاههای خوب دنیا بخونم .خوب برای الان هم نباید بیکار بشینم.وقت تغییر و تحوله.سالهای سال که بعنوان مسئول فنی کار میکنم و تو سن من اکثر همدوره ایهام داروخانه دارند.پارسال همین موقع ها بود که به یکی از بهترین دوستانم تو زمان دانشجویی تلفن کردم.خیلی وقته دا*روخانه داره و میگند وضعش حسابی توپ شده.از حال و احوالش پرسیدم خیلی مختصر و خلاصه گفت همه چی خوبه .من هم براش گفتم دلم میخواد یک دا*روخانه خوب بزنم.میدونید چی گفت.شتر در خواب بیند پنبه دانه.وا رفتم.تعجب کردم چرا اینطور میگه.و قلبا ناراحت شدم چون احساس طعنه را پشت کلامش حس کردم.شاید به خاطر اینکه خیلی وقته دنبال اینکار نبودم و همیشه به حقوق مسئ*ول فنی قناعت کردم چرا فکر نکرد شاید شرایطش جور نشده اون که میدونست.شاید هم من فکر میکردم داره به حرفهام گوش میکنه.بهر حال باعث شد بشناسمش و باور کنم دوستی خوب و شیرین 6-7 ساله دوران خوابگاه تموم شده و تماسهای سالی یکبار و یکطرفه را هم تموم کنم. ...............................اومدم از برنامه ریزی بنویسم از اینجا سر در اوردم .این چند روز تعطیلی یک سر میرم دیدن خانوادم.بعد هم هفته دیگه میخوام یکمی زبان بخونم و برم تعیین سطح تا برای روزهای پنجشنبه کلاس برم.از اول تیر هم میخوام ساعت کاریم را کم کنم و مثل ادمیزاد 8 ساعت در روز کار کنم.دعاهای سری قبلتون که نگرفت.اما امیدوارم اینباربتونم دا*روخانه ای که در نظر داریم را بگیرم.حسابی مشغول و گرفتار میکنه اما میدونم که کمک میکنه از این رخوت و تکرار هم نجات پیدا کنم.
...................یکمی میترسم باز برنامه ریزی ذهنی کنم .هر موقع میخوام بقولی انرژی مثبت داشته باشم و همه جوانب و تغییرات را تصور کنم یهو از ناکجا اباد یک سنگ بزرگ تالاپی میافته سر راه و یکی دیگش هم میافته مغز که خدای نکرده زیادی احساس مسرت نکنم.
بهر حال من اماده ام برای تغییر .برای تغییرات خوب و شیرین. کاملا اماده برای یک مدیریت موفق. یکم شانس میخوام که سرمایه بموقع اماده بشه و اونها هم از فروش پشیمون نشند.خانوم شانس دیگه ناز کردن کافیه زود باش خودت را نشون بده.