امروز:

غرانه

» نوع مطلب : غرانه ،روزها در اون سر دنیا(سال اول) ،

امروز میخوام یک اش شله قلمکار مخلوط از همه چی تحویلتون بدم.راستش اش شله قلمکار در مقابل اون چیزی که امروز میخوام بنویسم خیلی خوشمزه بنظر میاد .اصلا بحث اش را بگذاریم کنار.راستش امروز به غر زدن اختصاص داره.من جای شما باشم نمیخونم.حالا خوددانید.....اصلا رو مود نیستم.حسابی کسل وبداخلاقم.بنده خدا راستین چندباری سعی کرد من را از این حس و حال در بیاره اما اونقدر روی ترش نشون دادم که اون هم با حس بد رفت دنبال خرید وکار بیمه......اخلاق بدیه باید زودتر این اخلاق را معتدل کنم.خوب کسالت ممکنه برای همه پیش بیاد اما کسلی با بداخلاقی معجون تلخی میشه که دست اخر نصیب خود واطرافیانم میشه.باید زنگ بزنم و عذرخواهی کنم.

امتحان پشت امتحان.البته فکر کنم تا چند ماه دیگه به این سیستم درس خوندن عادت کنم.تو ایران یک امتحان میان ترم داشتیم ویک پایان ترم بعد اینجا تقریبا هرهفته یک امتحان را داریم.گاهی دوتا.تازه چک کردم امتحان پایان ترم ریاضی و امار دوروز پشت همه اونهم سه هفته دیگه.چشم بهم زدم پایان ترم داره میشه.تو ریاضی و امار بد نیستم یعنی فکر کنم نمرم بالای 70 بشه و با نمره سی که نمره متوسط دراینجاحساب میشه پاس کنم.تقریبا مثل اینه که ایران بالای 15 بشی  نه اینکه با 10 پاس کنی شاید هم به همین خاطر میگن دانشگاههای ایران قیف وارونه است و خارج خود قیف .البته شاید حد پاس نمره درس ریاضی و یا داروسازی صنعتی 60 باشه اما مطمئن نیستم.تازه تو درس داروسازی صنعتی وضع نمراتم خیلی خرابه.خودم میدونم حد درسیم اصلا به خرابی نمره هام نیست .همون درس که جواب سوال 72 میشد.همون را میگم یادتون اومد؟ راستش میترسم این درس را بیافتم.البته کلا سطح نمرات بچه ها تو این درس خیلی پایینه.اونهم بخاطر روش سورپرایز امتحان گیری معلمه هست.سری اول که اصلااصلا اماده نبودم.سری دوم همون فرمول جواب فرمول بود و باینکه کامل کامل اماده بودم اما بخاط اینکه فقط جواب صحیح نمره داشت نمرم در حد اولی شد.جالبه دیروز باز هم بدون اینکه از قبل بگه امتحان گرفت.خداعمر بده به یکی از این بچه چینی ها.روز قبلش گفت من 80%حدس میزنم این هفته معلم امتحان بگیره .من هم شب که از کلاس اومدم تا دیر وقت یبدار نشستم و درس خوندم و حدس چینی ما درست دراومد و خوشبختانه من اماده بودم.امتحان باز فرمول بود اما نسبت به سری قبل خیلی اسونتر و فکرکنم بد نشم.البته تاحالا که حدسیاتم در مورد نتیجه این امتحان درست درنیومده.

وبحث اخر در مورد اوضاع کاری هست.چندروز که امتحان نداشتم تو دانشگاه چرخیدم و چرخیدم .یک سرنخ در مورد پیدا کردن کار پیدا کردم.باورنمیکنید فقط یک نوشته رو دیوار طبق شش یکی از ساختمونها (اینجا ساختمون 11 طبقه هم تو دانشگاه داریم)اونهم مربوط به پارسال که میگفت فرم را از سایت بگیرید واز 15 نوامبرتا 15 دسامبر با رزومتون به فلان اتاق تحویل بدید.فقط همین .اماهنوز بقیه کاررانمیدونم حالا هفته دیگه میرم تحویل بدم ببینم میتونم برای ترم دیگه صاحب کار بشم.....حجم درس با کار چه معجونی شود!اما هردو به یک اندازه برام مهم هست.....دیگه اینکه به اینکه راستین هم صاحب کاربشه احتیاج داریم. بنده خدا روزی دوسه ساعت میره جاهای مختلف  که اگهی زدن سر میزنه  اما سوشال میخوان وهرچی هم محل کار بزرگتر شرایط بیشتر میشه .اینجا نباید هیچ بیمه و مالیاتی برای راستین رد بشه چون اجازه کار نداره .وحتما حتما باید حقوق را نقد بگیره .کسانی هم که اگهی از طریق سایت یا روزنامه میدن هم سوشال و سابقه کار دراینجا وغیره وغیره میخوان .پس عملا میمونه سرزدن به مغازه های کوچیک .خلاصه تاحالا موفق نشدیم.االبته به فکر خرید وفروش از طریق سایت ای بی هم افتادیم و همسر داره در این مورد تحقیق میکنه.اما نمیدونیم تا چه حد موفق بشیم.خلاصه از دوستانی که  نظر و اطلاعی در این مورد دارن ممنون میشم مارا راهنمایی کنن.همین دیگه .حرف دیگه ای ندارم.سه شنبه امتحان اصلی میان ترم ریاضی دارم.اصلا بهتره این کلمه میان ترم را بردارم چون تنها چیزی که نیست میان ترمه:) من برم منت کشی راستین:)

یک غردیگه که یادم رفت بنویسم.درمورد مادرجان میباشد.زمانی که برادرما راهی دیارفرنگ بودن از دوماه قبلش مادرما اشک میرختن وگریییییه میکردن.بعد هم که رفتن بازهم تا چندماه گریه میکردن.بعد روزی دوبار تلفن میکردن که دیگه صدای برادرمن دراومد و به روزی یکبار رسید.البته ناگفته نماند که برادرمن یک پسر 4 ساله خوشمزه داره که تقریبا مادر من بزرگش کردن.وما بیشتر این دلتنگی را به نوه عزیز ربط میدهیم.گذشت تا نوبت من شد.قبلش که خبری از ابراز دلتنگی نبود اگه هم بود مخلوطی از منو برادرم ونوه بود.بعد هم نه گریه ای نه زنگی.یعنی جونم براتون بگه که هفته ای یکبار اونهم انگار گاهی خودم زنگ میزنم.خوب درسته که من از 18 سالگی یکجورهایی همیشه جدا از اونها زندگی کردم.ودرست که نوه خیلی شیرین هست و بقولی مغز بادوم.اما واقعیت این هست که مادر من پسر دوست هستن.نه فقط مادر من که مادرایشون و خواهرها هم زیر ظاهر مترقی و امروزی اینطورین و خودشون راجع به این موضوع جک میسازن ومیخندن.حالا ما از بچگی با این مساله بزرگ شدیم.گله که کردیم .قسم و ایه که نه اینطور نیست و همه شما را یکسان دوست داریم وتو دختر بزرگمی وماشاله مادر من هم که استاد قربون صدقه .گاهی وقتها هم اعتراف اره مامان.اما چیکارکنم دست خودم نیست.خوب ادم درمقابل شنیدن واقعیت چی میتونه بگه.و بگذریم از یک حقیقت تلخ دیگه که چون مادرم چندسالی هست که یک پسر از دست داده جدیدا حتی تحمل گله نداره واونوقت هست که یک چیزی هم بدهکار میشیم.اما دست اخر مادره وعزیزترینه وخلاصه سعی میکنم با این مساله کنار بیام اما یکجایی این حس قلنبه میشه وسلامی عرض میکنه.الان هم بعد از اینکه تماس گرفتم و مادر سریال محبوبشون را بحرف زدن با من ترجیح دادن.باز این حس زد بالا.یا سری پیش که تماس گرفتم و تلفنشون مشغول بود وبعدا که پرسیدم گفتن داشتم با برادرت حرف میزدم .اخه واقعا این پسر دوستی دیگه چه سنت زشتیه که هنوز میون بعضی خانواده های قدیمی مونده؟ 

راستی بیمعرفتها چرا برای پست تصویری نظر نمیذارید؟کلی با ذوق براتون عکس میذارم وروزی چندبار سر میزنم ببینم اونوقت هیچی.یکهو دیدین کور شد رفت .

ناصر جان کجایی داداش؟ وبلاگت چرا تخته شده؟ حالا چطوری سربسرت بذاریم خوب؟بهرحال بیخبر نذار پلیییز


نوشته شده در : پنجشنبه 22 آبان 1393  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

کامشین
شنبه 24 آبان 1393 19:01
آسمونی جون وبلاگ فقط برای غرغر کردن و نق زدنه! تا می توانی بیا اینجا غرغر کن و در عوض برای خودت و راستین صبور و مهربون باش. من هم غرغرهات را می خوانم و از لابلاش متوجه می شم که در کل حالت بهتره. نه؟
خوشبختانه جائی که من بودم هالووین شاد و شنگولی داشت و ملت بیشتر خودشون را شبیه به شخصیت های کارتون ها و فیلم ها کرده بودند و بیشتر بانمک بودند تا ترسناک.
پاسخ اسمان پندار : كامشین عزیزم .واقعا خوشحالم كه دوست خوبی مثل تودارم.جونم برات بگه اینجارابانیت نوشتن ارزوها وكمك گرفتن ازبقیه برای جلوگیری ازاشتباه توتصمیم گیریهام كه چاشنی همیشگی زندگی من بوده بازكردم اما بعدا به اثرمعجزه زای مسكن روحیش هم پی بردم وبارهاازخاصیت سنگ صبوریش استفاده كردم:) درواقع لخت كردن دردها وغمها ودرمعرض نمایش گذاشتنشون وصحبت درموردتك تك وجوهی كه میبینم یا فكر میكنم میبینم خیلی كمكم میكنه كه غم ودردواقعی را تشخیص بدم.بهرحال ازتو وبقیه خیلی خیلی ممنونم كه عین دوستهای واقعی پای دردودل یك دوست میشینید.........راستش درموردهالووین بگم كه من حتی عاشق چهارشنبه سوری تو ایران بودم.اینجا هم جوخاص ومتفاوت وصمیمی هالووین راخیلی دوست داشتم.بنظرم مردم عوض شده بودن.همه خیلی صمیمی خیلی دوستانه رفتارمیكردن.من كه خیلی دوست داشتم:))
زری
جمعه 23 آبان 1393 17:21
سلام عزیزم من تازه گی اینجا را پیداکردم و خوشم اومد. برای جفتتون آرزوی موفقیت و یه کار و تحصیل خوب میکنم.باز هم سر میزنم و با دقت بخونم کامنت میذارم. موفق باشید
پاسخ اسمان پندار : زری عزیزم خیلی خیلی خوش اومدی.وخوشحال میشم بازهم بمن سربزنی ونظراتت رادرمورد زندگیم وتصمیم گیریهامون بگی.ممنونم بابت ارزوی خوبت
نظرات پس از تایید نشان داده خواهند شد.
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Website Traffic | Buy Targeted Website Traffic