امروز:

معدنچی

» نوع مطلب : من و خودم ،چرت و پرت نویسی ،

کم مینویسم نه؟ این به این معنی نیست که حرفی برای گفتن ندارم. چرادارم مثل همیشه. اصلا این وبلاگ در اصل متعلق به افکاره. مگه افکار به خواب میرن که این بخش هم فراموش بشه. قضیه فقط نامفهوم بودن افکاره. واضح نیست. صداشون را نمیشنوم وهمه باهم حرف میزنن. قوه تمیز و درکم را ز دست دادم و نمیتونم درست یا غلط بودن افکاررا تشخیص بدم. در تار وتور درس وامتحان گیر کرده ام و با زمان جلو میرم. فقط شاهد روزها هستم که میان و میرن. کمیها وکاستیها. نگران امید وارزو هستم که جایی پنهان شده اند و فرصت نمیکنم دنبالشون بگردم. ایندم نامعلوم وناواضح هست. حتی نمیتونم حدس بزنم. یکسری ارزو ی نپخته و کال کنار گذاشته ام اما هنوز فرصت نکرده ام دستی به روشون بکشم. زشتها وبدریختها را کنار بگذارم و اصلها را رنگ ولعاب بدم و تو بالاترین قفسه مغزم جابدم. گذشته مثل یک بچه ترسیده چسبیده به من. دستم را ول نمیکنه و من هم دلش را ندارم دستش را ول کنم. اما باید یک روزی که بزرگ و بالغ شد از خودم دورش کنم. اگرها و اگرها. اگرها و اگرها بسیارن. بسیار بسیار بسیارن. اما مال امروز نیستن. مال الان و زندگی ووضعیت الانم نیستن. پس گذوشتمشون تو یک صندوقچه تو همون خونه تهران. میدونم هستن اما بدرد من نمیخورن. من الان به ارزو احتیاج دارم. من الان احتیاج به یک معدنچی دارم که بره تا اعماق قلبم و خواسته هام را از دل نااگاهیها بکشه بیرون. زود دیر میشه. خیلی زود. به یک چشم برهم زدن گذشت و حسرت همراه دو قرن زندگی من بود. نه حتی بیشتر. از همون کودکی. چه قدرتی داره این حسرت که حتی درلحظه ای روح تورا با خودش میبرد. اره میگفتم سی دهه. وچقدر خسته ام از همراهی این رفیق نارفیق. معدنچی بیا. زودتر بیا که به نگاه تو برای کاوش سپیدیها نیاز دارم.


نوشته شده در : پنجشنبه 29 آبان 1393  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

نظرات پس از تایید نشان داده خواهند شد.
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Website Traffic | Buy Targeted Website Traffic