یکجورهایی خیلی وقته ننوشتم. منظورم نوشتن از دل و افکارمه. جمعه حس خیلی بدی داشتم و شدیدا احتیاج به نوشتن داشتم. بعد از شماها حیا کردم. گفتم دوباره یکی از این پستهای وحشتناک میشه. بعد شیطونه میگفت برم یک وبلاگ دیگه باز کنم که فقط غم و غصه هام را بنویسم. اما حسش نبود و خلاصه به این مرحله نرسید..... دیشب جشن بودیم. یکی از این کنسرت گذارهای معروف که هربار توی یک ایالت برنامه داره. انصافا برنامش هم خیلی خوب بود .جمعیت زیادی اومده بود و بهمه هم داشت خوش میگذشت. من هم فکر میکردم خیلی بهم خوش میگذره و یک شب خاص میشه . اما در اون حد خوش نگذشت.. از سرپا ایستادن خیلی خسته شده بودم و با اینکه برنامه تا 4 صبح ادامه داشت . ساعت 1:30 به همسر گفتیم بریم .بچه های گروهمون میز گرفته بودن و خوراکی. و البته خداتومن به نسبت جیب ما. اما من و همسر از اون ادمها نیستیم که حالا چون دوستهامون میز گرفتیم بریم ولوو شیم. من تک و توک یکم نشستم اما بیشتر ایستاده بودم . کلا اینها بهونه هست چون 80-90 درصد جمعیت ایستاده بودن و من تعجب بودم از اینهمه انرژی..... نمیدونم اصلا بذارید بگم من دیشب یک مرگم بود چون قاعدتا اگه من هم خود همیشگی ام بودم تا لحظه اخر از بودن در جمع لذت میبردم. دیگه اینکه چهارشنبه یک امتحان میان ترم دارم خفن. و امتحانش با همه امتحانهایی که ایران داشتم فرق میکنه. چون سوال را داریم. درواقع یک پروژه هست که باید تا چهارشنبه کامل کنیم و ایمیل کنیم به استادو بینهایت سخت. یعنی اینطوری بگم دوسه تا داده کوچیک و یک عالمه کار. من حتی نمیدونم چیکار باید بکنم.و هیچ طرح و برنامه از اینکه چی بنویسم و چی بدم ندارم. تقریبا همه بچه ها گیج بنظر میان و توش موندن. و من هم.این امتحان 50% نمره این درس را شامل میشه و حیاتیه . به تمام معنی استاد خر است. بااین سوال دادنش. اوه اوه هول این امتحان را دارم اساسی....امروز یکم راحت نیستم با نوشتن. پس برم حداقل به امتحانم برسم. همیشه خوش باشید.دوستهای خوبم
نوشته شده در : یکشنبه 17 اسفند 1393 توسط : اسمان پندار. .
خلاصه دلتون واسه عید اینجا تنک نشه
قصدم از این کامنت، گفتن این بود که بنده به عنوان عضو کوچکی از خواننده های وبلاگتون خودن مطالب تکراری و غم آلودتونم برام لذت بخشه.
براتون زندگی غرق در رضایت از داشته ها و چیزای کوچیک آرزو میکنم
من منتظر میمونم نا اون روز
که این روزای مزخرف تموم شن و خیالت یه کم راحت بشه پس وبلاگ دیگه نزن ولی غر بزن خانوم دکتر!!!!
منم چهارشنبه یه استرس شدید دارم که امیدوارم ختم به خیر بشه و دوباره کاری نشه برام چون هزینه زیادی رو مجبورم برای بار دوم پرداخت کنم