امروز:

اعتمادبنفس

» نوع مطلب : من و خودم ،خودشناسی ،

سلام بچه ها چطورمطورید؟ بنده الان عین خارجکیها صبح اول صبح(ساعت 10 )مشغول صرف کاپوچینو و صبحونه های خاک برسررری تو دانکن دونات هستم و لپ تاپم را اوردم اینجا تا طول زمان سم پاشی منزل همینجا ولووو باشم. این هم از مواهب زندگی در ینگه دنیا. عیب نداره. فعلا که داره خوش میگذره. الان اینجا با اینکه وسط هفته هست کامل شلوغه و از هر طیف سنی ادم میبینی که مشغول صرف قهوه و گپ زدن هستن. یک چیزی که در مورد دانکن جالبه اینه که لیوانهایی روی پیشخوون هست تا مردم اگه دوست داشتن بقیه پول خووردشون را داخلش بریزن و در اینصورت ادمهای بی خانمان میتونن از این پول استفاده کنن . یک چیزی بخورن و بشینن و گرم بشن. بنظرم کار این شرکت واقعا زیبا بوده. تو نیویورک هم تا دلتون بخواد بی خانمان  بخصوص تو منهتن میتونید ببینید. چندباری تو زمستون که هزار تا لباس روی هم پوشیده بودم واخر شب از مهمونی برمیگشتیم و باز شدت سرما بدو بدو میخواستیم زودتر خودمون را به مترو برسونیم این ادمهای به تموم معنا بیچاره را میدیدیم که کف زمین گوشه خیابون یک پتو دور خودشون پیچیده بودند و خوابیده بودن. اخ اخ. حالا بیخیال میخوام امروز باز هم از خودم حرف بزنم. در مورد اعتماد به نفسسسسسسس. بچه ها تا حالا با ادمهایی که خیلی خودشون را قبول دارن برخورد کردید؟ اونهایی که فکر میکنن همه چیزشون زیبا هست. خیلی خوبن. تو همه زمینه ها عالین . خیلی باهوشن و خیلی خیلی خودشون را قبول دارن و به هر بهونه ای خواه ناخواه از خودشون تعریف میکنن و ادمهای دیگه یک مشت احمق نادون و خیلی کمتر از اونها هستن ؟ من شخصا تو برخورد با این ادمها چیزی نمیگم و از اونجا که اعتماد به نفس بالایی دارن میذارم از خودشون کاملا تعریف کنن . حتی گاهی دم به دمشون میدم و یکی دوتا تعریف هم من میپروننم . میدونید اصلا چرا یاد این جور ادمها افتادم؟؟ چون دقیقا یک جورهاایی تو نقطه مقابل این دسته هستم. از اول تو خانواده ما تاکید زیادی رو خاکی بودن . مهربون بودن. خود را نگرفتن. خودرا کوچیک کردن و دیگران را بزرگ کردن بوود. این وسط عدم اعتماد به نفس هم اضافه شد و معجوونش من اومدم بیروون . البته بنده خدا خواهر و برادرم هم همین مشکل را دارند. میدونید بچه ها بذارید اینطور بگم نمیشه گفت خجالتی ام. میشه گفت یک جورهایی غیر اجتماعی هستم. نه اینکه اداب معاشرت را بلد نباشم. بلکه به دلیل بیش از حد تاکید کردن رو این اداب و مواظب همه چیز بودن تا زشت و بی ادبانه جلوه نکنه غیر اجتماعی هستم.تو ایران همین مشکل را داشتم بتدریج با کمک همسر خودم را باور کردم. جایگاهم را شناختم و این اواخر خودم را بیشتر دوست داشتم.اما حالا از وقتی اومدیم اینجا باز برگشتم سر نقطه اول. شاید بخاطر اینکه دوست داشتن خودم شرطی است و بشرط جایگاه و مقام و پول و حتی تیپ برتر میتونم خودم را باور کنم. و اینجا همه اینها را از دست دادم. اینجا نه جایگاه قبلی را دارم . نه میتونم بریز و بپاش کنم..... اصلا مهمتر از همه چیز زبان برام قوز بالا قوز شده. میترسم حرف بزنم و خدای نکرده جمله اشتباه بگم. شاید در حد بالایی کلمات اکادمیک بدونم. شاید گرامرم خوب باشه اما تو مکالمه افتضاحم. لغات زبان محاوره و روز مره را نمیدونم. مثل اونها حرف نمیزنم و خلاصه موقع حرف زدن بشدت کپ میکنم و کم میارم و بعد از گفتن دوسه تا جمله نصفه نیمه فرار را به قرار ترجیح میدم.میدونم که اول از همه باید یک برنامه سنگین برای تقویت زبانم بچینم . چون حتی راستین هم میگه اسمان با این وضع زبان و ارتباطت سال دیگه نمیتونی کار پیدا کنی. و معنی کار پیدا نکردن هم که مشخصه. البته براتون بگم مثلا تو همین تافل اخری که خراب کردم نمره اسپیکینگم 23 بوود. این نشون میده مشکل از گرامر و کلمه نیست . مشکل فقط از اعتماد به نفسه. از غیر اجتماعی بودنم. بگذارید یک نکته دیگه بگم. دقت کردم من بهیچ وجه بلد نیستم با زبان انگلیسی شوخی کنم. جوک بگم.فقط دوسه جمله برای رفع نیاز. بقول راستین ،عین یک موش کوچولو ااروم از گوشه دیوار میرم کلاس و سریع برمیگردم تا مبادا با کسی برخورد داشته باشم. .... نه نمیشه این راه را اینجا تا اخر ادامه داد. باید عوضش کنم. بگذار هدف را بگذارم موفقیت در مصاحبه کاری سال دیگه....... دوباره بریم سراغ بحث شوخی و خنده و حلاجی کردن این قضیه. دارم فکر میکنم من حتی تو ایران هم همینطور بودم. دیگران من را بعنوان دکتر مهربون میشناختن. یعنی راستش دقیقا نمیدونم دیگران تو برخورد با من چه خصوصیاتی را میدیدن. فقط میدونم دلم نمیخواد به مهربون بودن شناخته بشم . اما چون خیلی این را از مردم شنیدم . احتمالا این یکی از خصوصیاته. حاااااالاااااااا. داشتم میگفتم من حتی تو محیط کار هم خیلی کم شوخی میکردم. یکی بار توی یک محل کار سعی کردم متفاوت باشم و خیلی شوخی کردم و بعدش احساس کردم پرسنل در جواب زیاده روی میکنن و دوست نداشتم. اصلا اصلا اونها را مقصر نمیدونم . بلکه معتقدم رفتار ما ادمها در اکثر موارد باعث باز خورد و عکس العمل بقیه میشه. یعنی هرچی از ادمهای دیگه میبینی باید ببینی چطور رفتار کردی که طرف اجازه داده بخودش همچین عکس العملی بکنه........خلاصه تو ایران من فقط تو جمعهای بسیار نزدیک دوست وفامیل شوخی میکردم. اما اینجا دوباره باید از نو شروع کنم. حتی در مورد خودم. باید یاد بگیرم چطور حرف بزنم. چطور شوخی کنم. چطور رابطه ایجاد کنم. بااین اوضاع وخیم اعتماد به نفس و غیر اجتماعی بودنم. پله برای موفقیتهام بسازم. صددر صد قرار نیست و درست هم نیست ارتباطات من به راستین و اجتماع ایرانی اینجا محدود بشه. اگه قرار باشه من اینجا بالا برم باید تغییرات ایجاد کنم و اولین و مهمترین قدم تقویت زبان محاوره ام هست.


نوشته شده در : چهارشنبه 12 فروردین 1394  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

کامشین
پنجشنبه 13 فروردین 1394 21:57
آسمونی جان
شوخی کردن به زبان خیلی پیش نیازها داره که دانستن زبان شاید آخرین نیازش باشه.
فکر می کنی تا چند سال باید فرهنگ عامه آمریکا را مطالعه کنی، فیلم ببینی، برنامه های تلویزیون را بالا پائین کنی تا بتونی شوخی کنی؟ به نظر من اصلا بهش فکر نکن. نمی تونی پا به پای بقیه جلو بری یا شوخی صورت خوشی به خودش نمی گیره یا در برقراری ارتباط به مشکل برمیخوری.
پاسخ اسمان پندار : سلام کامشین جان. احوالت؟چطوری؟ تو ایام عیدی یکی دوباری خواستم باهات تماس بگیرم نشد.در مورد شوخی هم کاملا میفهمم چی میگی. بنظرم برای این دسته از شوخیها حتی اگه سالهای سال هم اینجا زندگی کنیم بقول تو همدیگه را نمیفهمیم . اما من فکر میکنم یک دسته از شوخیها هست که توی همه فرهنگها یکیه. چیزهایی که باعث میشه بعضی از نکات فیلم کمدی هالیوودی برای ما هم خنده دار بنظر میرسه. فکر میکنم نباید کامل خودمون را عقب بکشیم. اگه ما به بعضی از جکهای معلم امریکاییمون میخندیم پس برعکسش هم میتونه صادق باشه.
فندق
چهارشنبه 12 فروردین 1394 22:12
بابا تو شرایطت بسیار عالیع غصه نخور منو ببینی به خودت افتخار می کنی . منم یه بیماری دارم بین خودمون بمونه از فک و فامیل فرار میکنم یعنی عید که فک فامیل میومدن من قایم میشدم الکی به مامان سفترش میکردم به مهمونا بگیر فندق دندون درد داره خوابیده. اصلا داغونم فوبی فک و فامیل دارم. با اینکه کارم تدریس هست و بیشتر با بچه ها و دانشجوها سروکار دارم و شوخی و اینا زیاد می کنم اما اعتماد به نفسم تو فامیل اندازه صفر هست. بخصوص وقتی فک و فامیل بیاد و بی آرایش و بدون خط چشم اینا باشم احساس میکنم اینجوری بدتر مسخر ه م میکنن. خلاصه عید داستان داشتم . به خودت افتخار کن البته زبانت هم خوب تقویت کن به نظرم با مردم هم صوبت کنی و سوتی دادی خجالت نکشیا اصلا اونجا خارجه کی به کیه کسی تورو نمیشناسه اونجا کسی نیمدونه خانم دکتری که... در ضمن خودم باهاتم اکه سوتی دادی خودم میام فک شو میارم پایین
پاسخ اسمان پندار : فندقی جون کامل میفهمم چی میگی. من غیر این پست یکی دوتا پست اوایل باز کردن وبلاگم راجع به اوضاع خراب اعتماد به نفس و ارتباط و دوستیابی هم نوشته ام. و متاسفانه از دوسال پیش تا حالا چیز خاصی عوض نشده بغیر از اینکه محیط هم کاملا عوض شده. فرهنگ جدید و مهمتر از اون زبان جدید. اما باید از یک جا تغییر را ایجاد کنم. بعد یواش یواش این تغییر میشه عادت و بعد یکهو میبینی حسابی رو غلطک افتادی. فرمول خوبیه فندقی جون. اگه دوست داری تو هم امتحانش کن. سال دیگه این موقع هم می اییم بهم گزارش میدیم:))(بهم نمیاد اینقدر قوی شده باشم خخخخ)
نظرات پس از تایید نشان داده خواهند شد.
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Website Traffic | Buy Targeted Website Traffic