پنجشنبه خیلی حسم خوب بود. یک حس عالی . قبل از شروع کلاس حساب دیفرانسیل دوساعتی با همسر قرار گذاشتیم رفتیم فروشگاه macys خیابان برادوی. اولین فروشگاه بزرگ قشنگی بود که تو نیویورک دیدم. میسیس فروشگاه بزرگی هست که مارکهای معروف و برند توش شعبه دارند یکجورهایی عین فروشگاههای دبی .قبلا میسیس خیابون دکالب هم رفته بودم که اونقدر دلگیر و بد بود تصمیم گرفته بودم دیگه میسیس سر نزنم. تا اینکه همسر تو مسیر کارش این را دیده بود و اصرار داشت ببینم. جدا عالی بود و روز خیلی خوبی داشتم. کلی هم تو ذهنم براتون چیز میز نوشتم و منتظر بودم برسم به لپ تاپ و یک پست خوب بذارم. اما خوب شب که رسیدم خونه سرماخوردگی که صبحش شروع شده بود شدیدتر شد و خوابیدم. خوشبختانه به اندازه مصرف چندسال داروی سرماخوردگی اورده ام که بدادم برسه دیروز جمعه هم بااینکه برنامه داشتم تمام روز درس بخونم در عوض تمام روز خوابیدم. عصر هم ایمیل ردی دانشگاهی که اقدام کرده بودم رسید و بینهایت حالم را گرفت. نمیدونم چرا با وجود اینکه نمره تافل بهشون نداده بودم فکر میکردم قبولم میکنن. زیادی رو ابرها بودم. خصوصا که رنک این دانشگاه حدودا تک رقمی است. خلاصه الکی ضد حال خوردم اساسی. نمیدونم چرا ما ادمها دوست داریم به کارهای نشدنی دل خوش کنیم و امید ببندیم. مثلا همین لاتاری. بااینکه هرسال اقدام کردم و جواب رد شنیدم باز هم بهش امید دارم. حالا هم تا نتیجش نیاد و یک دور هم برای اون اشک نریزم ادم نمیشم. پنج هفته به اومدنمون مونده. سه هفته اش که میره برای امتحانهای پایان ترم. اما باید این مدت و زمانی که ایران هستیم روی واقعیات برنامه ریزی کنیم. مثلا ما تقریبا نصف خونه ایران را به یک اشنا فروختیم. لازمه امسال نصفه دیگش را هم بفروشیم. اما اشنای ما پول بقیه اش را نداره. پس باید تو این بازارمسکن مشتری برای خونه پیدا کنیم. خونه ما هم بد قلق. خلاصه اگه تا مرداد که قصد برگشت داریم این خونه بفروش نرسه. و پول نداشته باشیم باید یک ترم مرخصی تحصیلی بگیرم تا خونه بفروش برسه. باید پرس و جو کنم . میدونم مرخصی با برگه پزشکی هست. اما نمیدونم مدارک پزشکهای ایرانی هم براشون قابل قبول هست یا نه.؟ این واقعیاتی هست که باید باهاشون روبرو بشم. کلا حسم دوباره فاجعه هست و دارم نوبتی به خودم و زندگی گندیدم بد و بیراه میگم. باز دوباره مثل خنگها ذهنم رفت سمت لاتاری. نمیدونم چرا خود ازاری دارم. میدونید بچه ها هنوز سال دیگه نیومده از هیبتش و کارهایی که باید بکنم ترسیدم. همسر برخلاف همیشه که مشوق ادامه تحصیلم بوده. اینبارمخالف این هست که بعد این دوسال ادامه بدم. نظرش اینه که وارد بازارکار بشم و بعد یواش یواش امتحانهای هم ارزی داروسازی را بگذرونم. تاکید داره که تو این یکسال زبانم را برای رفتن به ا پی تی قوی کنم. شاید هم راست میگه اخه من خود داروسازی را بیشتر از داروسازی صنعتی دوست دارم و محیط داروخانه را به کارخونه ترجیح میدم. واقعیت اینه که یکجورهایی اگه دوست دارم برم پی اچ دی برای حس جاه طلبی و بالا بردن درجه علمی ام هست . البته چیز کمی نیست. اما همسر میگه داروساز بودن در اینجا کم از پی اچ دی رشته ای که صد در صد دوست نداری نیست. یکجورهایی راست میگه. چون اینجا هم مثل ایران تا کلمه پزشکی یا داروسازی و غیره میشنون دهنشون باز میمونه و همه جا ارج و قرب خودش را داره. بچه ها یک هوار درس دارم و یک پروژه که باید روش کار کنم. دلم میخواد این دلم را هم بندازم دور. من برم .بایدودشدن خیالبافی
ایشالا درست میشه نگران اینده نباش از الان که حالتو از دست میدی.
چه جالب ما هم داریم میریم ایران بمدت 1.5 ماه. شاید بشه تو تهران ببینمت
ببخشید که توی این مدت نتونستم بهت سر بزنم. منم دل تنگ تون بودم.. از خدا میخوام که برات بهترین ها رو رقم بزنه ..
این اتفاق برای خیلی ها می افته.. منم جاری یم ، اول مجبور بود برای تقویت زبانش کار کنه و بعد توی رشته ی داروسازی قبول شد.. زبان اولویت خیلی مهمیه...
امیدوارم بهترین تصمیم و بگیری. دلم روشنه برات عزیزم..
می بوسمت
از خدا بهترینارو براتون میخوام
راستی همسرتون رفت سر کار؟