امروز:

وحشت

وحشت كردم،بصورت وحشتناكی وحشت كردم.ترس تا لبه مژه هام بالا اومده.ترس تو چشمهام غوطه وره و از تك تك مژه هام اویزون.قلبم بشدت بیقراره و تو قفس سینم جا نمیشه ،كاشكی میشد لحظه ای بیرون بیارمش تا نفس بكشه.غم و وحشتی كه تو تك تك رگهام جریان داره رامیتونم لمس كنم.در حال سقوط بی پایانی ام كه هیچ دست اویزی پیدا نمیكنم.سقوط به ته پرتگاه ناامیدی و این ناامیدی همه رمقم را گرفته،هیچ كلمه ای پیدا نمیكنم كه اوج غم و ناراحتیم را كامل بیان كنه.تمام وجودم یك اهه.خسته ام .خسته از این همه تلاش نافرجام.چطوری بعد از این همه شكست دوباره وعده امید به دلم بدهم اونهم نه همین امروز یا فردا و یا حتی ماه بعد ،وعده برای سال دیگه تازه پروسه ای دیگه را شروع كنیم  و سه الی چند سال صبر كنیم.....حتی فكرش هم قلبم را به درد میاره ،برای من كه از سال ٨٥ منتظرم هرروز این انتظار یك ساله.خسته ام خیلی خیلی زیاد

وقتی میگم بدشانسم حتما پیش خودتون میگید  فلانی اشتباهاتش را گردن شانس میندازه،اما باور کنید یک چیزی وجود داره که انگار عزم کرده تا حضور خودش را بعنوان بدشانسی برای من ثابت کنه،یکسالی هست که من این دا*روخانه میام تو این یک سال یک بازرس هم نیومده بود (با توجه به حضور حداقل شش ماه یکبار بازرسین محترم اداره جات مختلف)بعد  دیروز من دلشکسته مرخصی گرفتم موندم خونه،بازرس اومده

نوشته شده در : چهارشنبه 29 خرداد 1392  توسط : اسمان پندار.    دیدگاه() .

دوشنبه 3 تیر 1392 10:41
به کارایی که همیشه دوست داشتی انجام بدی فکرکن،برو سراغشون،حالتو بهتر می کنه.
پاسخ اسمان پندار : مرسی دوست ناشناس،قراره دوباره روی زبان فوكوس كنم.یكبار پدرم بهم گفت،اسمان تو همیشه درس خوندی الان همزبان ،پس كی میخوای زندگی كنی اونروز پدرم را توجیه كردم كه لازمه اما هیچ وقت خودم متقاعد نشدم و همیشه از خودم میپرسم پس كی میخوای زندگی كنی!
فرمولساز
یکشنبه 2 تیر 1392 07:58
می فهمم نا امیدی خیلی سخته و آدم بعد از مدتی تلاش دیگه خسته میشه. درست هم همینه که مدتی استراحت کنی تا دوباره انگیزه لازم توی دلت پیدا بشه فقط همینو بگم اون بدشانسی که گفتی برای همه پیش میاد ولی در فیلدهای مختلفه و تو شاید اگه در یکی دو حوزه خودتو با دیگران مقایسه کنی متوجهش نشی. مثلا برای خودم در کار و تحصیل و مهاجرت شانس تا حدی باهام بوده ولی حوزه روابط برای من انگار طلسم شده و هربار میام خوشحال بشم یک بدشانسی از آسمون میافته انگار تمام بدشانسی که بایددر حوزه های دیگه زندگیم میداشتم همشون توی همین یک حوزه جمع شده!
پاسخ اسمان پندار : فرمولساز عزیز،اوایل سعی میكردم منطقی باشم و بگم هیچ چیزی اتفاقی نیست و همه به خود ادم و رفتارها بستگی داره،بعدا متوجه شدم درسته كه تلاش و كوشش كار سازه اما هر چقدر هم چشمهات را باز كنی و همه جوانب را در نظر داشته باشی ممكنه خطاهایی هم بكنی كه با یكم شانس رفع میشه .یواش یواش تاثیر شانس تو زندگیم بیشتر و بیشتر شد طوری كه حالا موجودیت پیدا كرده،عقل و منطق نفی میكنه اما زندگی و اتفاقات مداوم بد چیزه دیگه ای میگه.
نظرات پس از تایید نشان داده خواهند شد.
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Website Traffic | Buy Targeted Website Traffic