راستین تو اشپزخونه هست و درحین درست کردن کتلت مشغول گپ زدن با همخونه ایهای مجارمون هست. بهتره بگم همنشینهای دوست داشتنیمون. واقعا خوشحالم که خوش شانس بودیم و با این بچه ها هم خونه شدیم. دختر و پسری که مدام درحال شوخی کردن و خندیدن هستند. سربسر همدیگه میگذارند و از شوخی با هم لذت میبرند. راستین که حسابی باهاشون بخصوص پسر مجار رفیق شده و اون هم یکپای شوخی و خنده هاشون هست. من هم گهگاه مشارکت میکنم. شاید به این خاطر که حتی به زبان خودمون هم فقط با کسانی که خیلی باهاشون صمیمی هستم شوخی میکنم و اکثرافقط با خندیدن همراهی میکنم.زبان انگلیسی هم که مزید بر علت شده. برام خیلی جالبه که راستین با دایره لغات محدود راحت تو بحثها شرکت میکنه و پابپاشون جلو میره.البته صادقانه خودمحاوره دایره لغات محدودی دارد و حتی استادهای امریکاییمون هم از کلمات اکادمیک تو صحبتشون استفاده نمیکنن.برعکس بعضی از استادهای غیر امریکایی:) خوب برگردیم سر بحث.چند روز پیش بچه ها پیشنهاد سفر به نیاگارا را دادند. من گفتم بخاطر درس و دانشگاه نمیتونم بیام و اونها گفتند پس اگه ناراحت نمیشی ما راستین را میبریم. البته قرار نیست راستین بره اما من خوشحالم که حتی تو جامعه انگلیسی زبان هم روابط عمومی اون خوب و قوی هست. خوب بگذارید کمی از بقیه خصوصیات هم خونه ایهامون بگم. تمیز هستند و به تمیزی محل زندگیشون اهمیت میدن. بدون هیچ توضیحی فقط از وسایل خودشون استفاده میکنن.حتی موادغذایی. ما یکبار اونها را بصرف ناهار دعوت کردیم. پیتزا مدل ایرانی پختیم. خیلی خوششون اومد و به هفته نخورده سریع خودشون را موظف دونستند و یک شب ما را به پاستا دعوت کردند. میدونید منظورم چیه؟ یکجور قدردان و وظیفه شناسن.البته الان اکثر اوقات مقداری از غذاها برای چشیدن یا یک لقمه سبک بهم دیگه تعارف میشه دیگه براتون بگم که عصرها که دختر همسایه از سرکارمیاد بعد از کمی شوخی و خنده با پسر شوخ همسایه میرن سراغ اشپزی. غذاهاشون خیلی سریع اماده میشه و خیلی هم خوشمزه هست.یکبار دختر اشپزی میکنه یکبار پسر. اکثرا گوشت مرغ یا چیزهای دیگه را تفت میدن و با نوعی سس خوشمزه که از خامه ترش تهیه میشه سرو میکنن.شبها تا دیروقت بیدار نیستن وصبحها هم معمولی بیدارمیشن جالبه بدونید که این دوستان با ویزای توریستی اینجا هستند و قراره هرسه ماه از کشور خارج بشن دوباره ویزا بگیرن و برگردن. بااینحال وسایل کاملی برای اتاقشون خریدن. و حتی کار میکنن. مطمئنم بزودی راهی برای موندن هم پیدا میکنن. امروز از همخونه ایهامون نوشتم چون برای بعضی از بچه ها جالب بود تا بیشتر با فرهنگ اینطرفی ها و البته تو این مورد اروپاییها اشنا بشن. هرچند هیچوقت نمیشه از یک نفرراجع به یک جامعه قضاوت کرد. دیگه چیزی بذهنم نمیرسه. روز خوبی داشته باشید
نوشته شده در : شنبه 25 مهر 1394 توسط : اسمان پندار. .
عزیز جان این همسرم ما هم از ناچاری میخواد درس بخونه وگرنه اگر كار بود كه زیر بار نمیرفت.
دیگه نمیایین اینطرف به فامیل و یكی دیگه
اول که درباره مالزی و تایلند که چیزی نگفتین!
دوم که یعنی اینا بوداپست به این زیبایی رو ول کردن اومدن اونجا؟!!!!