امروز:

هم خونه ای

» نوع مطلب : روزها در اون سر دنیا(سال دوم) ،

هرچی خواستم برم سر درس .نتونستم. گفتم اول بیام یکم باشماها حرف بزنم و برم. جالبه نمیشناسمتون اما دوستتون دارم و واقعا دلم برای حرف زدن باشماها تنگ میشه. امیدوارم هیچوقت یک اشنا اینجا را پیدا نکنه چون خودبخود دیگه ادم این احساس راحتی را نداره. خوب خبرها و اتفاقها،اول خوبهاش را بگم یا بدها؟
البته خبرنیست و بخشیش روزمره نویسی هست. بگذار با خاکستریهاشروع کنم. ای بابا اینطور که من گفتم خبر حالا میخوام روزانه هم بنویسم نمیتونم و میگم اینها که مهم نیست. ......یک مدته میخوام بیام از هم خونه ایهامون بگم نشده. یک  بخش از تعریفهایی که در مورد هم خونه ایهامون کردم باید تصحیح بشه. اینکه مثلا ظرفهای کثیفشون چند روز میمونه. و همیشه سر سینک کلی ظرف کثیف هست. البته نه اینکه خود ما هم بلافاصله بشوریم. اما خوب روز بعد دیگه میشوریم. عملا همیشه یادشون میره اشغالها را ببرن و هربار میگم مهم نیست من که میرم پایین میبرم. نه نه. راستش اینها قبلا هم بود اما برام مهم نبود تا چند وقت پیش که بعضی رفتارها را از دختره دیدم. راستش برنامه تمیز کردنی که قرار بود هرهفته باشه کامل بهم خورده و گهگاه هرکی تونست تمیز میکنه. چندوقت پیش خونه خیلی کثیف بود به دختره گفتم میخوام اخر هفته خونه را تمیز کنم. از اتفاق اخر هفته تمام وقت بیرون بودیم. اون هفته قرار بود یکی از دوستانشون بیاد ده روزی پیش ما باشه. خلاصه یک شب که تازه از دانشگاه برگشته بودم گفت ممکنه خونه را تمیز کنی. من هم مثل خنگهادیدم خودم قبلاگفتم میخواستم تمیز کنم گفتم اینها تعارف ندارن گفتم باشه. شروع کردم به تمیز کردن اما دریغ از اینکه یک ذره بیاد کمک. خلاصه رفت تو اتاقش و تا تموم نشد نیومد بیرون و فقط اخر دست گفت ممنون.خوب این را گذاشتم به پای اختلاف فرهنگیمون.خلاصه اون روز یکم از پررو بودنش و ملاحظه کردن خودم حرصم گرفت. مهمونشون که رفت . این اخر هفته به راستین گفتند ما میخواهیم خونه را برای کریسمس تمیز کنیم و یکشنبه روز تمیز کاری. راستین هم گفت باشه. من چون درس داشتم تو اتاق موندم اما متوجه شدم خانم دختر هم رفت رو مبل نشست و شروع به نظارت کردواصلا دست به کار نزد. اقا پسر هم که بیشتر ول ول میگشت و عملا بیشترتمیزکاری بعلاوه یکعالمه ظرف کثیفشون را راستین شست. کف خونه را هم با محلول وایتکس و همه کاره و اب تی کشید.من از اینکه عملا راستین داشت همه کارها را میکرد حرص میخورئم اما راستین گفت ایراد نداره بعد که اومد تو اتاق خانم دختر بلند بلند گفت اینجا چسبناکه و شروع کرد غرغر کردن و با کلی غر و سر وصدا دوباره تی زد. یکی دوبار خواستم برم بیرون یک چیزی بگم. اما راستین گفت مهم نیست محل نگذار. البته خود من هم ادمی نیستم که بتونم تو این جور مواقع درست حرف بزنم و بدتر ساده بازی دز می اوردم حریمها هم شکسته میشد.  اما این دوتا اتفاق باعث شد حسم نسبت بهشون عوض بشه.بخصوص که راستین بعد ساعتها شستن ظرفها با اب سرد(اون روز شانس اب گرم نداشتیم)شدید سرما خورده . جالبه همخونه ایهامون اصرار دارن از ایران که اومدیم باز بریم هم خونه اشون بشیم. امیدوارم اون موقع یک خونه استودیو پیدا کنیم و مجبور نشیم باز اتاق بگیریم.البته شنیدم هم خونه ای شدن مشکلات خیلی بزرگتر از اینها داره اما دیگه حسم برای هم خونه شدن باهاشون خوب نیست. امیدوارم تا قبل رفتن رفتارشون باعث بشه از دلم دربیاد. ارزو میکنم خیلی زود این وضعیت خونه بدوشی ما هم تموم بشه اوف چقدر حرفهای خاله زنکی نوشتم. اما دیگه نوشتم . پاکشون نمیکنم. ...... اسمان خاله زنک میشود . بچه ها میشه این را داشته باشید بعدا بیام خبر خوبها را بنویسم؟ عذاب وجدان درس گرفتم


نوشته شده در : سه شنبه 10 آذر 1394  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

فندق
سه شنبه 1 دی 1394 23:50
اره مجردی تموم شد هفته پیش ازدواج کردم
پاسخ اسمان پندار : وااای جدی فندقی جون؟ مبارک باشه عزیزم . خیلی مبارکت باشه عروس خانم. انشاله خوشبخت بشی عزیزم
چهارشنبه 18 آذر 1394 20:38
چه قدر سخته تحمل آدمایی که از رفتاره خوب بقیه سوء استفاده میکنن اییییش چه همخونه ی بدی هستن
پاسخ اسمان پندار : اره عزیزم. خوشبختانه از اون روز به بعد رفتار بعدی ازشون ندیدیم. در کل هم خونه داشتن سخته. اما فکر کنم اینها در کل و روی هم رفته قابل تحمل هستن و بد نیستن
فندق
سه شنبه 17 آذر 1394 17:17
سلام خوبی خانم دکتر. من غیبتم طولانی شد اما موجه هست. بالاخره امتحان جامع دادم و وارد مرحله دیگه ای از زنذگی شدم زندگی مجردیم . همزمان با اتمام امتحان جامع زندگی مجردیم هم تموم شد اصلا درگیر انتخاب موضوع هم واسه رساله م هم هستم.
راستی عجب هم خونه ای پر رویی دارید یاد یکی از دوستان دوره خوابگاهی افتادم
پاسخ اسمان پندار : سلام فندق جان. بسلامتی . مبارک باشه. فقط نفهمیدم مرحله مجردیت تموم شده. یعنی اینکه ایا داری خبر خوب ازدواج میدی؟ مبارک باشه و ارزوی خوشبختی برای دوست خوب و پرتلاشم دارم
رویا
دوشنبه 16 آذر 1394 13:16
آسمون عزیز اینجا کاملا حق با شماس اما گاهی آدم اگه سکوت کنه و کوتاه بیاد و مساله را دوستانه تذکر بده بهتره تا اینکه بخواد با دعوا و کلنجار رفتن اونا بازگو کنه تو شرایط فعلی شما زیاد خودت را درگیر نکن این یه تجربه بشه واسه اینکه دیگه اتاق کرایه نکنی و یا با یه آشنا هم خونه بشید با زهم خدا را شکر که شوهر فهمیده ای داری
پاسخ اسمان پندار : رویا جون من که کلا جرات دعوا و سر وصدا ندارم اما متاسفانه تذکر مذکر خوب و خوشگل هم که طرف حساب کار دستش بیاد بلد نیستم بدم. راستش رویا خیلی دلمون میخواد کلا هم خونه نگیریم اما شما دوستهای گل که بیشتر با اوضاع من اشنایید و میدونید فعلا شرایطش را نداریم. فکر میکنم با اشنا هم خونه شدن هم باید سختیهای خودش را داشته باشه. در کل امیدوارم این دوره خونه بدوشی ما هم زودتر تموم بشه که واقعا سخته
میشل
جمعه 13 آذر 1394 20:09
به نظرم رفت و امدتون رو فقط به اتاق خودتون محدود کنین، چیزی هم دیگه نمونده.
در مورد حجم کارهات هم به نظر من اصلا عجیب نیست که اینقدر فشار روی شما باشه. داری چند کار مهم رو همزمان پیش میبری و این از هر کسی برنمیاد. واقعا تو این مواقع آدم میفهمه که ظرفیتش چقدر بالاست. نتیجه اش عالی میشه شک نکن. اگر هم نمیومدی همیشه پشیمون بودی اما حالا هم موفقیت اینور رو داری و هم ایران. من یکی که به تو افتخار میکنم.
پاسخ اسمان پندار : میشل گلم. چطور مطوری؟ امتحانهات تموم شد یا هنوز درگیری؟ خداراشکر هم خونه ایها بعد از اون روز بچه های خوبی بودن. البته من هم زیادی حساس شده بودم. میشل چقدر خوب میفهمی که چقدر میتونه فشار و استرس روی ادم باشه. الان امتحانها تموم شده و یک مدت استراحت و بعد ایران و فرصت کمی که برای رفع و رجوع کارها داریم. برام خوش شانسی و روبراه شدن کارها تو مسیر خوب و مناسبش را ارزو کن.راستی میشل جان چرا اینقدر کم مینویسی برات ارزوی موفقیت دارم دوست عزیزم
رها زندگی من
پنجشنبه 12 آذر 1394 23:52
اسمان اسمم رو یادم رفت پس دوباره یه عالمه بوس وبغل
پاسخ اسمان پندار : رها جون چه خوب کردی اومدی اسمت را نوشتی من هم هزار تا بوووس و بغل
چهارشنبه 11 آذر 1394 07:46
اینروزا خیلی تو فكرتم اسمان.ارزو میكنم همه چی خوب پیش بره واست.باور كن زندگی واسه ی همه سخته.هركسی به نوعی اون احساس ارامش رو نداره.اما نباید دست از تلاش برداشت .اگه زندگی سخته باید ثابت كنیم ما از اون سرسختتریم.میبوسمت
پاسخ اسمان پندار : خیلی كامنتت خوب بود ، ممنون كه به فكرمی دوست عاقل من، راستی اسمت نیافتاده ، حالا كه این كامنت را گرفتم بگذار بگم امروز با همسر داشتیم راجع به درست بودن یا نبودن تصمیمون میگفتیم ، میدونی شاید اگه ایران بودیم و پیشاپیش میدونستیم زندگیمون این شكلی میشه نمیومدیم ، اما حالا كه اومدیم ووسط راه هستیم فقط و فقط باید جلو بریم، ........ ارامش...... خونه،....... تبدیل شدن اینجا به خونه. امیدوارم یكروزی بشه
زری
سه شنبه 10 آذر 1394 23:36
بی خیال آسمان جان، من هم با راستین موافقم خوب کردی نرفتی بیرون. به نظر من هم خیلی مشکلات حاد نیست و در مورد هم خونگی اگر نسبتا خوبند در مورد قوانین تمیز کاری و ظرف شستن با هاشون رک صحبت کنید و به نظرم اگر هم خونه خواستید بکیرید با همین ها بگیرید چون واقعا مشکلش حادنیست.
پاسخ اسمان پندار : اره موافقم زری جون
نظرات پس از تایید نشان داده خواهند شد.
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Website Traffic | Buy Targeted Website Traffic