هفت سالی هست كه دختری رسما به خانواده ما اضافه شده،اوایل حضورش برای من معنایی نداشت.خوش لباس بود و خوش اندام و ورزشكاریواش یواش رفتارش توسط اقوام مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفت.خب از لحاظ فرهنگی و اخلاقی بعضی رفتارهاش مورد پسند نبود، كمی حسود بودو بعضی رفتارهاش از نظر من مطرود.پس توی دلم گفتم ای كاش فرد دیگری به جمع ما اضافه شده بود.خوش شانس بود و برخلاف من حتی ارزو نكرده نعمتها از اسمون براش نازل میشدندو من نظاره گر انها و تلاش روزانه خودم.یواش یواش خصوصیات اخلاقی خوبش را پر رنگتر دیدم ،دل شادی ذاتی و خوشبینیش به مسایل ،ساده گرفتن مسایل و شاد زیستن.این خصوصیات همچون چتری بدیها را هم به زیر سایه برد.بچه دار شد و باز هم شانس از راه رسید.مادر و خواهرم نقش پرستار را قبول كردند،پیچیده نكردن بچه داری كمك شانسش شدو بچه اش به پسر بچه ای شادو اجتماعی و اروم تبدیل شد،شانس؟؟؟؟؟؟؟نصف؟؟؟؟؟یا بیشتر؟؟؟؟؟قصد مهاجرت كرد،رشته اش جز رشته های پر امتیاز بود و قانون هم میگفت دانستن كمی زبان فرانسه كافیست.سه ماه بعد فایل /نامبر و سه ماه بعد مصاحبه .سه ماه بعد قانون عوض شد و گرفتن مدرك تس وایلتس ضروری.باور كردنش سخته اما دو ماه بعد زمزمه این بلند شد كه كسانی كه سال قبل از سال ٢٠٠٨ اقدام كرده بودند دولت فدرا*ل كا*نادا پرونده هاشون را بخاطر كثرت پرونده بر میگردونه.ما ٢٠٠٧ اقدام كرده بودیم.(بقیش راتوپست سفر نرفته من بخونید)الان مدتیه به خودم و اشتباهاتم فكر میكنم.به نقش شاد زیستن ساده دیدن و شانس ،چرا بعضی ادمها همیشه در تلاش برای كسب بهترینها و مبارزه با روزگارو چرا بعضی حتی معنی ارزو و خواستن را نمیدونند و روزگار از قبل همه چیز را مهیا كرده؟ایا نباید جنگید و همه چیز را به حال خودش رها كرد یا ارزو كرد، برنامه ریزی كرد، تلاش كرد و جنگید؟پس چرا؟ایا ما ادمها هستیم كه زندگیمون را رقم میزنیم یا روزگار؟
نوشته شده در : شنبه 8 تیر 1392 توسط : اسمان پندار. .