از اول تصمیمون برای خیلی دیرتر اومدن راستین اشتباه بود. یکماه و بیست روز زیاد بود. بیست روز کافی بود. بهرحال امیدداشتیم تو این زمان نیازی بهش نباشه. بخصوص که اومدن من هم یکهویی شده بود. از اول رسیدنم در گیر تحقیقات بودم . تحقیقات و مسیر خوب پیش میرفت تا امروز.خیلی امیدوارشده بودم و خوشحال که همه چی خوب پیش میره. اما امروز خبردارشدم اون اتفاقهای خوب نمی افته و چاره ای نیست و باید برای راههای سخت اماده شد. البته مشکل فقط سختی نیست.چون من عادت دارم به حل سختیها. مشکل اینه دیگه راهها خوب نیستند. خلاصه اینطور شد که تصمیم گرفتیم راستین زودتر برگرده. البته اگه خبر خوبه بود که باید حتما حتما برمیگشت. اما حالا دیگه مطمئن نیستیم حضورش ضروری باشه.البته مسلما وجودش بهم ارامش میده و بقیه کارها را راستین بعهده میگیره و احتمالا با بازدهی خیلی بهتری انجام میشه اما این بیست روز زودتر اومدنش هزینه حدودا 2000 دلاری برای ما داره. بیخیال. دیگه چیکار کنیم. ما همیشه تموم سعیمون را میکنیم که بهترین تصمیمات را بگیریم. اما خوب حالا یا خودمون مقصرکه قادر به انتخاب درست نیستیم یا شرایط مقصر. بهرحال تصمیمگیریهامون درست نمیشه پس بهتره حداقل دیگه بخاطرش خودمون را سرزنش نکنیم. خلاصه خوشحالی که باشنبه شروع شد به یک هفته نخورد که مصیبت شدو باز با احساس خستگی اومدم سراغ سنگ صبورم تا بنویسم تا سبک تر کارها را ادامه بدهم. کامنتدونی را میبندم چون امروز هم فقط یکی از روزهای تلخ کتاب زندگی اسمان هست. و از فردا باید دوباره قوی بیایستم و سعی کنم بهترین را از دل راه بد بیرون بکشم. اگه یازهم شرایط با من نساخت نساخت دیگه. من زحمتم را کشیدم. فکر کنم دیگه من را بعنوان یک جنگجو شناخته باشید و میدونید تا لحظه اخر ناامید نمیشم. امان از این روزگار و خدا . تا می یام کمی دلگرم بشم باز میرسم بهمون نقطه اول.
سعی کردم کامنتدونی راببندم اما بسته نشد.
نوشته شده در : سه شنبه 29 دی 1394 توسط : اسمان پندار. .
ببخشید كامنت گذاشتم. نتونستم ساكت باشم.