امروز:

سوالهای بی پاسخ

» نوع مطلب : چكه چكه  ،

داشتم برنامه اورژانس انگلیس را نگاه میکردم. یواش یواش وسطهای برنامه فکرم کشیده شد سمت برادرم ومقایسه اورژانس ایران با فیلم مستندی که از اورژانس انگلیس میدیدم. بعد از سالها هنوز سوال های زیادی برام بی جواب مونده. اینکه اگه زودتر بیمارستان میرسوندنش زنده میموند؟ اسیب مغزیش در چه حد بود؟ و ایا همراهی که 4- 5 ساعت تموم باهاش توی کوه بوده نقشی توی مرگ یا زندگیش داشته؟ 
ممکنه برای خیلی از شماها سوال پیش اومده باشه که ایا خوبه درخارج از کشور به مریض و همراهانش بیماری و عوارض و یا مرگ و زندگی را خبر میدن یا نه؟ بعنوان کسی که  مرگ عزیزی را تجربه کرده. باید بگم این سیستم را به سیستم بی خبر گذاشتن توی ایران ترجیح میدم. واقعا لازمه سوالهای ادم جواب داده بشه. همراه لازم داره همه جزییات را کامل بدونه. اون زمان من حدودا 27-28 ساله بودم اما بشدت بی اعتماد بنفس بودم. غیر از اون شوک ضربه مغزی و کمای برادرم باعث شد نتونم با پزشکش حرف بزنم و اطلاعات بگیرم. غیر از اینکه بعنوان همراه دیدن پزشک مسئول بیمار هم خودش یک ماراتن هست. اونجا هیچ کس برامون توضیح نمیداد چی شده ووضعیتش چه جوریه. فقط حواسشون بود که هرنفر بیشتر از چند دقیقه پیشش نمونه. برادر من تقریبا سه روز تو کما بود.تو سربازی این اتفاق براش افتاد. هیچوقت دقیقا نفهمیدیم که چه اتفاقی افتاده. ظاهرا توی شیب کوه زمین میخوره و سرش از پشت به سنگ میخوره. جمجمه اش به اتدازه 1-2 سانتیمتر میشکنه.4-5 ساعت در گرمای مرداد اون شهر جنوبی بوده تا بتونن به بیمارستان منتقلش کنن. روز بعدش به ماخبر دادن در کما هست.پنجشنبه شب رسیدیم. گیج بودم و اصلا به مرگ فکر نمیکردم . اصلا. میگفتن هوشیاریش 4 هست اما این اعداد برای من بی معنی بود. مطمئن بودیم برمیگرده. توی مستندی که امشب هم دیدم پسر جوون در کمیی طولانی  بود و سطح هوشیاریش 4 بود اما به زندگی برگشت. اینجاست که رشته ام را دوست ندارم. چون نمیتونم علایم را بفهمم و تفسیر کنم. نفهمیدم. و شنبه صبح رفت. نمیخوام شمارا هم ناراحت کنم با گفتن از مظلوم رفتنش...................................... پزشکش را بعد رفتنش تو ماشینش دیدیم. سوالی نداشتم . هیچی نمیخواستم جز بودنش اون زمان بذهن هیچ کدوممون پزشک قانونی نرسید. حتی نمیدونستیم باید از کدوم مسئول جواب بخواهیم . توضیح بخواهیم. وقتی به خاک سپردیمش رفتند. دوسه سال بعد من رفتم بخش مرکزی در تهران .یک نامه دادند دستم که مقصر خودش بوده که بعد از ناهار از کمپ خارج شده. نگفتند سربازوظیفه ای که به اسم ماموریت بردند جنوب کشور با پای خودش نرفته. ................... ای کاش تو بیمارستانهای ما هم به اندازه انگلیس به مریض و همراه مریض اهمیت میدادن. میگفتن همون موقع از شدت اسیب. تموم نشانه ها را توضیح میدادند. ای کاش مارا با اینهمه سوال ول نمیکردن.  


نوشته شده در : پنجشنبه 20 اسفند 1394  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

نیوشا
پنجشنبه 20 اسفند 1394 19:14
طولانی شد :-D
شما همه تلاشتونو دارین میکنین واقعا دیگه بقیشو دست خدا بسپارید ؛ واقعا با تمام قلبتون بهش توکل کنید و ایمان داشته باشید ؛ من مطمینم که بلاخره روزهای خوب شما عزیزان هم میرسه؛ مطمین باشید که خدا بهترینهارو براتون در نظر گرفته ...
موفق باشید و شاد.
پاسخ اسمان پندار : نیوشا جون. ای کاش ایمان قوی داشتم اما متاسفانه.... اما امیدوارم . امیدوارم که بالاخره روزهای خوب ما هم برسه. خدا کنه. واقعا بهش احتیاج داریم. امیدوارم خدا بهترین را برامون بخواد همیشه شاد باشی
نیوشا
پنجشنبه 20 اسفند 1394 19:11
سلام آسمان عزیز
خیلی ناراحت شدم که همچین تجربه تلخ و غم انگیزی دارید و بدتر اینکه این همه سوال و اما اگر با خودتون حمل میکنید...
من هم خواهرم رو تقریبا هشت سال پیش از دست دادم و نزدیک یکساعت منتظر اورژانس موندیم ... حالم خیلی بد بود و در جواب اعتراض ما پاسخ غیر انسانیشون این بود که راحت شد رفت چون اگر میموند کاملا فلج میشد...
بماند که تا مدتها چقدر ناراحت بودیم ...اما کم کم فهمیدم که عمر آدمیزاد دست هیچکسی جز خدا نیست ؛ وقت رفتن که میشه دیگه باید رفت و هیچ جیزی نمیتونه مانع از رفتن آدم بشه؛ برادر شما و خواهر من وقت رفتنشون بوده و باید میرفتن ... اما هر کدوم به یه بهانه ای میرن ...
برای ماها که میمونیم قبولش خیلی سخته ولی وقتی بپذیریم که پیمانه عمر انسان که به سر رسید باید رفت.
عزیزم ناراحتیتو درک میکنم ؛ مطمینم که در آرامش هستن و بدا به حال اونایی که مسولییت و سنگینی رفتن عزیزامون به دوش اونها میفته... هر چند که همه این کوتاهیها بخاطر بی وجدانی خودخواهی و نقص های زیادی هست که تو کشورمون هست وقتی پاسخگویی برای شکایات نباشه ؛ دیگه هیچکسی ترس از تنبیه بخاطر کوتاهی کاراش نداره..
حرف زیاده و شما بهتر از من میدونید...
به هر حال آدم این کشورهای جهان اولو میبینه ؛ ناراحت میشه از تفاوتها و ...
شما هم که تصمیمتونو گرفتین و خودتون دارین برای آیندتون تصمیم میگیرین


پاسخ اسمان پندار : نیوشااجون. خیلی خیلی متاسفم که خواهرت را از دست دادی. خیلی خیلی بیشتر برای خواهر نازنینت هم ناراحتم که تو جوونی رفته. هشت سال. درد مشترکی داریم نیوشا جون. هردومون مرگ عزیز را از نزدیک دیدیم. میدونیم خیلی راحت با یک اتفاق تکه ای از قلبمون برای همیشه میره. یاد خواهرت همیشه باقی باشه عزیزم. روحشون شاد باشه. من خودم همیشه میگم هیچ کس برای همیشه موندنی نیست. دیر و زود همه باید بریم. ولی واقعا دلخراشه که بعضیها انقدر زود انقدر جووون میرن. تو اوج ارزوهاشون . :(( ای کاش بودن:(((
امیدوارم خودت و خانوادت دیگه هیچوقت غم نبینین
زری
پنجشنبه 20 اسفند 1394 18:31
انشاالله خدا هیچ کس رو درگیر دوا و درمون نکنه، که البته میدونم دعای پر توقع و محالی بود ولی حدال اگر کرد یه دکتر خوب و تشخیص درست رو هم نصیب آدم بکنه:((
پاسخ اسمان پندار : امیدوارم زری جان، امیدوارم
شلاله
پنجشنبه 20 اسفند 1394 17:10
آسمان جانم
منم تجربه وحشتناکی از بیمارستان دارم..
بهمون گفتن خودمون رو برای مرگ یکی از عزیزترین هامون آماده کنیم که خوشبختانه تشخیص اشتباه بود ولی خب تجربه بسیار تلخی بود ..


پاسخ اسمان پندار : شلاله گلم خدا راشكر كه تشخیص اشتباه بود و عزیزتون یكجورهایی عمر دوباره گرفت، امیدوارم هیچوقت گذر خودت و عزیزات به بیمارستان نیافته
پنجشنبه 20 اسفند 1394 09:48
آسمون عزیز این پستت نشونه بی حوصلگی را داشت بی حالی و خستگی .اما عزیز اینا بدون به قول قدیمی ها یه سیب تا میاد پایین هزار تا چرخ میخوره .امید داشته باش سیب موقعیت فعلی تو هم درست بچرخه و صاف بیوفته رو سرت و بشی نیوتون حل مشکلاتت.از ته ته ته دلم برات آرزو میکنم که همین چند روزه بیای و بنویسی که کارت به بهترین نحو درست بشه باور کن بهترین خبری میشه که شنیدم خدایا خودت درستش کن به هر روشی که آسمون عزیزمون اذیت نشه لطفا راه سبک و آسون را انتخاب کن
پاسخ اسمان پندار : اره عزیزم، خیلی خیلی ناراحتم، كارها اصلا پیش نرفته، باكناركشیدن خریدارها همه چی بهم خورد، موندم من كه نتونستم تو ٤.٥ماه كارها را سروسامون بدم چطور میتونم تو یكماه و نیم تابستون اینكاررا بكنم، باور نمیكنی فكرش را هم میكنم تنم میلرزه، اصلا نمیدونم چرا باید همه چیز بهمین سادگی گره بخوره، میترسم تابستون بهم مرخصی ندن ، تازه قرار بود اونموقع برای امتحان جامع درس بخونم، نمیدونیم برناممون چیه.نیویورك خونه بگیریم یا نه، ومهمتر اینجا چرا كارهای ایران پیش نمیرهیواش یواش دارم وارد مرحله وحشت میشم
نظرات پس از تایید نشان داده خواهند شد.
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Website Traffic | Buy Targeted Website Traffic