امروز: جمعه 21 آذر 1399

عید و نگرانیهای تموم نشدنی

عید هم داره تموم میشه. دلم میخواد دودستی این روزها را بچسبم و نگذارم بره اما نمیشه. مثل همیشه این ایام خوب و خسته کننده بود. اونقدر خوب که احتمالا سال دیگه حسابی دلت براش تنگ بشه و اونقدر خسته کننده که منتظر تموم شدن دید و بازدیدها باشی. چهاردهم که بیاد تقریبا یکماه تا پایان سفر ما و اتمام کارها وقت هست. فرصت خیلی کمی هست. نگرانیهامون سر به فلک زده. از طرفی پیری و ناتوانی پدرومادر راستین و این دوره چندماهه زندگی کنار اونها و فرصت داروخانه داری تو ایران راستین را برای رفتن دودل کرده.دودل که نه. شاید بهتره بگم اون را کمی نسبت به رفتن سرد و بی میل کرده.همه اینها با هم من را بیش از پیش عصبی کرده. نگران این هستم که ایا میتونیم کارها را به یک سرانجامی برسونیم یا نه و از طرفی حس راستین برای من مثابه نشانگر تعقل هست.و این حسش به من نشون میده یک جای کار میلنگه.  نمیخوام باز بخاطر احساسات و پافشاریم فقط تند تند بریم امریکا و بعد پشیمون این موقعیت بشیم. نه اینکه راستین موافق اومدن نباشه. نه. اما چیزی هست که من کامل درک نمیکنم. شاید هم همون چیزیه که ته دل خودمم هست و نمیتونم بفهممش.کلا ازدواج همینه. دوتا ادم که تو خیلی چیزها مثل هم فکر میکنندو ار دودوست بهم نزدیکترند. دایم در مورد اعتقاداتشون. تفکراتشون و احساساتشون با هم حرف میزنند. اما باز هم میبینی همسرت عین یک کتاب نیست که بتونی بخوانی و از ریز ریزش باخبربشی.سعی میکنی تک تک کلمات و جملاتش را ببلعی تا بیشتر بفهمی اما بعضی چیزها هست که نمیفهمی . نمیتونی حس کنی. مثل حس وظیفه فرزند در قبال پدرومادر پیر. مثل فداکردن سرنوشت و اینده بخاطر در خدمت اونها بودن. نه اینکه الان قصد موندن داشته باشه. نه. چون بهمون نسبت در مقابل همسرش هم احساس مسئولیت میکنه. اما عذاب وجدان بزرگی روی دلش نشسته.اخه پدر راستین تو این یکی دوسال که ما دور بودیم بشدت کهنسال شده. سن بالایی هم داره و با اینکه برادر راستین همه جوره نیازهاشون را برطرف میکنه اما راستین میدونه بودنش تو روحیه اونها چقدر موثره. حالا به اینهانگرانیهای کاری و این فرصت تکرارنشدنی را هم اضافه کنید. اوووف. دارم به این فکر میکنم اگه موفق نشیم تو این یکماه به سرانجام برسونیم چه اتفاقی می افته؟

خوب اینم از این.راستی یک هفته ای هم بود که مریض بودم اما امروزتب و لرزم تموم شده و فکر کنم دوره این سرماخورگی تموم شده. هرچند در کل سرماخوردگی از نظر من چیز مهمی نیست. 

روز خوش. ایام عید بهتون خوش بگذره 


نوشته شده در : پنجشنبه 12 فروردین 1395  توسط : اسمان پندار.    نظرات(2) .

-
0
نمی پسندم
+
1
می پسندم

نظرات پس از تایید نشان داده خواهند شد.
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Website Traffic | Buy Targeted Website Traffic