امروز:

از بد به خوب

» نوع مطلب : من و خودم ،خودشناسی ،

دارم تغییرمیكنم، دارم عوض میشم و به یك اسمان دیگه تبدیل میشم، مهم اینه كه یک ادم تا به تغییر راضی نباشه این تغییرات خلق و خویی یكی یكی انجام نمیشه تا در اخر به عنوان یك خصلت تو وجودش نهادینه بشه، متاسفانه این اخلاق بشدت منفی و بد هست ودراخر نتیجه اش تنها موندن تو اجتماع هست، البته همونطور كه این تغییرات یواش یواش انجام میگیره روند این تنها شدن هم اهسته هست و شاید در ظاهر و شاید تا مدتها نمایش نداشته باشه، شاید هم بموهبت اجتماعی بودن راستین هیچوقت بعرصه ظهور نرسه، اما دوست نداشتن ادمها خوب نیست و من متاسفانه روز بروز به این سمت میرم، اخلاق و نكات منفی ادمها بیشتر و زودتربچشمم میاد، نمیتونم مثبتها را وقتی منفیها انقدر بزرگ بچشمم میاد ببینم، مثلا وقتی میدونم طرف خودخواه هست نمیتونم دلسوزیش را قبول كنم و همش در مورد خودخواهی فرد فكر میكنم، ازهمه بدتروشدیدتر دیدم نسبت به مادرم هست، قبلا با عشق و دلسوزی و محبت خالص در موردش فكر میكردم اما جدیدا بیشترخودخواهی ،بیمنطقی، نقدناپذیری و پسردوستی و تبعیضهاش را میبینم، برام سخته وقتی مرتب تو صحبت و عمل میگه پسر وتنها نوه اش را بیشتر ازدو دخترش دوست داره، برام سخت و تحمل ناپذیره وقتی منطقی از ایرادات رفتارش صحبت میكنم و كاملا بی منطق با موج خشم و نفرتش مواجه میشم، قبلا در مقابل احساسش كوتاه میومدم اما الان دیگه نمیتونم، نمیتونم ببخشمش و سكوت كنم و كوتاه بیام، و متاسفانه دیگه نمیتونم مثل قبل خالصانه مادرم را دوست داشته باشم و عاشقش باشم. نه اینکه دوستش نداشته باشم اما مثل قبل نیست ، قضیه مادر و دوست داشتن کم و زیادش بكنار  اما فكر میكنم در كل درمورد نكته اولی كه حرفش را زدم باید فكری بكنم، برجسته كردن اخلاقهای منفی ادمها و تحت شعاع قرار دادن نكات مثبت.البته روند این تغییرات کنده و مدت زیادی نیست که به این سمت و سو کشیده شدم و از طرفی همسر هم داره كمك میكنه و گهگاه بهم تذکر میده مثبت فكر كن مثبت ببین، خلاصه باید یك فكری بحال این طرز فكرم بكنم، تمركز كنم روی اخلاق خوب ادمها و در مورد نكات بد ادمها فكر نكنم، شاید در ظاهر ادمها متوجه تغییرات من نشوند اما حداقل به یك صلح و صفایی با خودم برسم ، راحتتر فكر كنم و راحتترو ارومتر زندگی كنم


نوشته شده در : یکشنبه 8 فروردین 1395  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

رویا
چهارشنبه 11 فروردین 1395 07:17
آخ آخ جانا سخن از زبان ما میگویی.آسمون عزیز چقدر منتظر بودم کسی از این حال و احوال بنویسه از رابطه با مادرش .وای.من هم همین اوضاع و احوال را دارم از بچگی فقط ازش بی منطقی جبهه گیری الکی جار و جنجال و پسر دوستی بیخودی و نابجا دیدم.هیچوقت هم از ذهنم پاک نمیشه.هر روز و هر روز به این فکر میکنم که اگه مادر فلان و بیساری داشتم چها میشد.آدم پیله و سختگیر و کینه ای نیستم به راحتی میتونم افکار و حتی آدمها را از ذهنم دور مکنم اما هنوز نتونستم با این مساله کنار بیام.هر چند بی ملایمتی های اون باعث شد روی پای خودم بایستم اما جای جالی اون عاطفه مادری بدجوری ناراحتم میکنه با اینکه خودم مادر شدم اما نشد که نشد .نمیدونم سخته برادری دارم خارج از کشوره این بشر سر پدر و مادرم بدترین بلاها را آورده اما هنوز عزیز مادره .وای جوری ازش حرف میزنه و واسش دلتنگی میکنه که نگو نپرس اما من گاهی شرایطی سخت را بدون حتی کلمه ای تعارف از طرف اون گذروندم.گاهی از خدا گلایه میکنم
پاسخ اسمان پندار : رویای عزیزم، موقعی كه میخواستم این پست را بنویسم پیش خودم میگفتم دیگران درباره ام چه فكری میكنند! نمیتونم بگم خوشحالم كه وجه اشتراك داریم چون رفتارشون دردبزرگی داره كه برای هیج كس نمیخوام،جالبه كه مادرهامون هرگز نمیتونن تصور كنند كه این رفتارشون چه خراش عمیقی روی روح ما میگذاره، وحتی اگه بهشون بگیم هم بیفایده هست
نظرات پس از تایید نشان داده خواهند شد.
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Website Traffic | Buy Targeted Website Traffic